°•|
🌿🌸بسم الله الرحمن الرحیم
🥀#بسم_رب_عشق#تفحصم_کنید.....
(
#قسمت_سوم)
🌻🌻🌻🌻مراسمات مامان تموم شد همه ی مدت فقط یه گوشه می نشستم خیره میشدم به یک جا از عالم و ادم بریده بودم
همه نگران من بودن
بابا که دیگه عاصی شده بود از دستم به هر روشی که فکر کنید با من رفتار کرد اما هیچی به هیچی .....
همه فکر میکردن اگر یه زن دیگه توی زندگیم بیاد و جای مامان رو بگیره خوب میشم..
برای همین بابا.....
سال مامان نشده بود رفت ازدواج کرد....
واقعا نبود مامان براش اهمیت نداشت.... یعنی همه ی دوست داشتنی که ازش دم میزد همین بود .....
😔سرخورده شدم... تنهاتر از هر موقعی... از بابا متنفر شدم.. اصلا احساس خوبی به نسبت به سهیلا نداشتم
با این که از همون اول خیلی هوامو داشت بهترینها رو برام میخواست اما نفرتی که توی قلبم ریشه کرده بود روز به روز بیشتر میشد... روز به روز از پدرم دور تر میشدم.. و نتیجه اش ......
منی شد که پر بودم از غرور .... از تنهایی..... پر از تمام حسهای بد...
من امیر پارسا ... پسر محمد پارسا ....
+هی داداش به پا غرق نشی ؟؟!!!
تکون سختی خوردم و برگشتم عقب.
مهران و علی بودن
نفسمو فوت کردم که یه موقع نزنم این مهران رو...
رفتم سمت علی
_به به داداش علی! چطوری ؟ کم پیدایی رفیق !!؟؟ .
# چوب کاری نکن داداش امیر!! در جریانی که.... ولی بازم شرمندتم...
_نگو داداش این چه....
+ اهم اهم منم هستمااااا
برگشتم سمت مهران : _ببخشید من شما رو میشناسم
🤔🤔؟؟
+ امی____ر ....
_ ج__ان ...
+ جان و لا اله الله دیگه منو نمیشناسی نه
🤨_نه والا
😁+ من که چه چه میزنم برات.. اواز خوب میخونم برات..
_ مهرااااان ....
😠 خفه نشی خفت میکنم!!!!؟؟
علی هم که وایساده بود و میخندید فقط..
به کل کل های ما دیگه عادت کرده بود
😅 ....
#ادامه_دارد ...
💫💫💫💫💫💐 نظرات و پیشنهادات شما عزیزان را با گوش جان شنیداریم...
👇🥀 @raha_shodan+ماشهادت دادیم که
#شهادت زیباست↓
|
@aflakian1 |
°•|
🌿🌸