#خسرو_بنایینه ماه
نه روز و
نه آن ثانیه های سرگردان
می خواهم تمام آدرس هارا محو کنم
روی سیم خاردار هر سطری
هیولایی بی صورت
آغشته به پرسشی آخرالزمانی که بگویی آخرش که چه ؟
بیاورم اش روی خطوط اعتراف
اعتراف سه ضلعی
و نفس زدن در جغرافیای یک پیشنهاد ساده تر
یا روی مربع ها دایره ها و مثلث ها
که یک رفیق یا دلداده نیست روی هیچ زاویه اش
باید خودت نقطه شوی
ویرگولی
عبارتی
که بعداز اعتراف غرور ندارد
نه تو دیگر آدم نبودی
هیولایی بودی بی شاخ
یا یک مصرع افتاده از هرتخیل
خیال می کردی
تعلیق یک دلهره به اعتماد به نفس روز بعد کمک می کند
فردا همین بود
روزی هزار نفرهم از درون آدم کم شود
باز همان یک نفر می ماند
تا توهم آلوده به اواخر تابستان را
به بالغین قرن بعد معرفی کند
بگوید
با صورتی که آیینه در خودش نمی بیند
در کج تابی رویاها فرقی ندارد
همان اندازه که مرگ
صراحت را از لحن میاندازد
رویاهای مدور امیدوار می کنند
وقتی تو برنگشتی و
من مثل هیولای بی صورت
بی نقطه
بی ویرگول
بی آدرس ماندم .
مرداد 94
( به یاد غلامحسین ساعدی و تمام کسانی که بعد از زندان آدم قبلی وجودشان را پیدا نکردند )
@adabiateaghaliat#صفحه_ی_شعر_فارسی