شهید احمد مَشلَب

#همسرشهید
Канал
Логотип телеграм канала شهید احمد مَشلَب
@aHMADMASHLAB1995Продвигать
1,31 тыс.
подписчиков
16,8 тыс.
фото
3,21 тыс.
видео
942
ссылки
🌐کانال رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 زیر نظر خانواده شهید هم زیبا بۅد😎 هم پولداࢪ💸 نفࢪ7 دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ تمۅم مادیات پشت پازد❌ ۅ فقط بہ یک نفࢪبلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعۅتت کࢪده بمون🙃 ‌ارتباط @mahsa_zm_1995 شـرایط: @AhmADMASHLAB1375 #ڪپے‌بیو🚫
#لحظہ‌اے‌باشهدا🕊


بہ‌یادم‌دارم‌هروقت‌بیرون‌بودیم.
اذان‌کہ‌مے‌گفت‌همانجانزدیک‌ترین‌مسجد
راپیدامےکردومارامےبردنماز...🌱

راوے: #همسرشهید
#شهید_محمدحسین_مرادے

@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب
... گاهۍ‌ یڪ‌ نگاه‌ حرام‌ #شهادت‌ را‌ براۍ ڪسۍ ڪہ لیاقت #شهادت دارد؛‌ سالهـا‌ عقب مۍاندازد‌. چہ‌ برسد بہ ڪسۍ ڪہ هنوز لایقِ‌ ‌#شهید شدن را نشان نداده است.😔💔 #سردارشهیدحسین‌خرازۍ.. #هر_روز_بایک_شهید🍁 °•|🥀#j๑ïท ➺ @Ahmadmashlab1995
🕊| شهید محمدحسین مرادی :


هشت سالی که با آقا محمد زندگی کردم یادم نمیاد هیچ وقت دست خالی بیاد خونه،هر وقت میومد معمولا یک شاخه گل، نه دسته گل ،دستش بود،و من اونا رو خشک میکردم و نگه میداشتم ایشون به شوخی میگفتن،نترس بریز اینا رو بره بازم برات میخرم.

#همسرشهید
#هر_روز_بایک_شهید🍁

🌱| @AhmadMashlab1995
#روایتی_عاشقانـــہ❤️
#یک_بغل_گـــل🌸🌺🌹

پشت چراغ قرمز🔴 خیابان شریعتی ایستاده بودیم
و منوچهر هم صحبت می کرد.

کنار خیابان یک پیرمردی که سرتاپا سفید یکدست پوشیده بود
در گالری بزرگی گل های رزی🌹 به رنگ های مختلف می فروخت😍

ولی سفیدی پیرمرد نظر من را جلب کرده بود🧐 و من احساس می کردم این مرد از آسمان آمده است

اصلا حواسم به منوچهر نبود، که یک لحظه حجم سنگین و خیسی روی پاهایم حس کردم.

یک آن به خودم آمدم😳

دیدم منوچهر رد نگاهم را گرفته و فکر کرده من به گل ها خیره شدم🧐
پیاده شده تا گل ها را برایم بخرد😍

منوچهر همین طور همه گل ها را با دستش بر می داشت و روی پاهای من می ریخت دو بار چراغ سبز و قرمز شد

ولی همه در خیابان به ما نگاه می کردند و سوت و کف می زدند👏💖

حتی یک نفر خانم که از نظر تیپ ظاهری با ما متفاوت بود، برگشت و به همسرش گفت: می بینی ، بعد بگید بچه حزب اللهی ها محبت بلد نیستن و به همسران شان ابراز محبت نمی کنند😏

آن روز منوچهر همه گل های پیرمرد را خرید و روی پاهای من ریخت😍
و من نمی دانستم چه بگویم و چه کلمه ای لایق این محبت است.

غیر از اینکه بگویم بی نهایت دوستت دارم💘💝

راوے: #همسرشهید
بعد از شهادت سید خیلی اذیت شدیم ولی من تمام سختی‌ها را با جان و دلم خریدم. دخترمان هم خیلی ناراحت می‌شد. من خودم پدر نداشتم و هنوز یک بچه با پدر می‌بینم ناراحت می‌شوم. بچه من هم همینطور است. چند وقت پیش کسالت داشتم و نتوانستم سر خاک شهید بروم که خواب شهید را دیدم. خواب دیدم در راه مشهد هستم و ایشان با چهره‌ای زیبا آمد و گفت: خانم نیامدی؟ دلم برایت تنگ شده است.
گفتم: تو که می‌دانی مریض شدم و حال نداشتم. گفت: آره! از بیماری‌ات ناراحت شدم. گفتم: تو که می‌دانی چرا شفای منو نمی‌گیری؟ گفت: این‌ها همه آزمایش توست و ان‌شاءالله روسفید از این آزمایش بیرون می‌آیی و خوب می‌شوی. گفتم: کی؟ گفت: الان نیست و برای بعداً هست. من از کار‌های خوب و بد دیگران گفتم که ایشان گفت: همه چیز را می‌دانم و از همه چیز اطلاع کامل دارم. گفت: حواسم به تو و زهرا هست و امکان ندارد یک لحظه از تو و زهرا غافل شوم.

#شهیدسید_مجتبےعلمدار
#همسرشهید
#هرروز_بایک_شهید

•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب
همیشه این بیت شعر را به یاد آورید...↓ آن زمانے ڪه " حضرت رقیه(س) " خطاب به پدرش فرمودند: غصه ے حجابِ من را نخورے باباجان...! چادرم سوخته اما به سرم هست هنوز... #هر_روز_با_یک_شهید #شهیدمحسن_حججی ♡:) @AhmadMashlab1995∞♡
💟بچه​ ها هم دیگر پدرشان را می​شناختند ، از علائق او خبر داشتند. اتفاقا ریحانه تنها کسی بود که او را تا دم در خانه بدرقه می​کرد، ما دلش را نداشتیم توی کوچه از او خداحافظی کنیم. همیشه ریحانه می​رفت پایین ، پشت سرش آب می​ریخت. ما همین جا از پنجره آشپزخانه نگاهش می​کردیم. بعد ریحانه برمی​گشت بالا و شروع می کرد به گریه کردن. جلوی پدرش اصلا گریه نمی​کرد...


خیلی​ها خواب شهادتش را دیده بودند ؛​ خواب دیده​ بودند سرش می​رود، بی​سر شهید می​شود. وقتی خبر شهادتش را شنیدیم ، اولین چیزی که پرسیدیم این بود: همان طور که خواب دیده بودند شهید شد؟ گفتند همان طور بی سر...😢

#همسرشهید
#شهیدبهرام_مهرداد
#هر_روز_با_یک_شهید

♡:) @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب
#شهید_محسن_احمدزاده نانوایی محل بسته بود و برای خرید نان باید مسافت زیادی را طی می‌کردیم. به محسن که تازه از راه رسیده بود، گفتم: «مادر جان! نانوایی بسته بود؛ می‌ری یه جای دیگه چند تا نون بگیری؟» گفت: «بله، چرا که نه؟» بعد موتورش را گذاشت داخل حیاط و کیسه…
#جملات_ناب

آمده بود مرخـــــصے.
داشتیم درباره ی منطقه حــرف مےزدیم.
لابه لای صحــــبت گفتم:
کاش مےشد من همـــراهت به جبهه بیایم !
گفــــت؛
"هیچ مےدانی ســــیاهے چادر تو از سرخے خـــــون من کوبنده تر است؟!"
همین ک حــجابت را رعایت کنے،
مبـــــارزه ات را انجام داده ای...

شهید محمدرضا نظافت
#همسرشهید
#هر_روز_با_یک_شهید

♡:) @AhmadMashlab1995∞♡
شهید احمد مَشلَب
🌿در ایام محرم و ماه مبارک #رمضان که در سطح شهر مجالس پرشماری برگزار می‌شد، عباس به دنبال آن مجالسی بود که بتواند از حرف‌های سخنرانش استفاده کند👌. با پرس و جو به دنبال مجلس یک سخنران توانمند بود. غالبا هم با اشتیاق به مجلس سخنرانی کسانی می‌رفت که اهل علم و…
🍃🌹

#اقامه_نمازجماعٺ_در_مراسم_عروسی!!!

💖شنیده بودیم نماز جماعت و نماز اول وقت برایش اهمیت دارد، ولی فکر نمی‌کردیم اینقدر مصمم باشد!

صدای اذان که بلند شد همه را بلند کرد، انگار نه انگار که عروسی است، آن هم عروسی خودش! یکی را فرستاد جلو، بقیه هم پشت سرش
نماز جماعتی شد به یاد ماندنی💝🍃


#شهیـد_دکتر_محمدعلی_رهنمـون🌺

#هر_روز_با_یک_شهید🌾

#همسرشهید
♡:) @AhmadMashlab1995∞♡
شهید احمد مَشلَب
🌟🌼گفتگوی شهید #محمدخانی با تکفیری‌ها 🍃🌸یکی از بی‌سیم‌های تکفیری‌ها افتاد دست ما. سریع بی‌سیم را برداشتم. می‌خواستم بد و بیراه بگم. عمار(شهید محمدخانی) آمد و گفت که دشمن را عصبانی نکن. گفتم پس چی بگم به اینا؟! گفت: «بگو اگه شما مسلمونید، ما هم مسلمونیم. این…
حمید به این چیزها خیلی حساس بود.
به من می‌گفت« فاطمه ! این چیه که زن‌ها می‌پوشند ؟🤔»
می‌گفتم « مقنعه را می‌گویی ؟☺️ »
می‌گفت : « نمی‌دانم اسمش چیه .
فقط می‌دانم هر چی که هست برای تو که بچه بغل می‌گیری و روسری و چادر سرت می‌کنی بهتر از روسری‌ست.
دوست دارم یکی از همین‌ها بخری سرت کنی راحت‌تر باشی .😇🌿 »
گفتم « من راحت باشم یا تو خیالت راحت باشد؟😏😎‌»
خندید گفت « هر دوش!!😉😁»

از همان روز من مقنعه پوشیدم و دیگر هرگز از خودم جداش نکردم،
تا یادش باشم،
تا یادم نرود او کی بوده،
کجا رفته،
چطور رفته،
به کجا رسیده ....💚

#شهید_حمید_باکری🌹 
#همسرشهید
#هرروز_بایک_شهید
♡:) @AhmadMashlab1995∞♡
شهید احمد مَشلَب
خاکریز خاطرات🍃 بعد از شهادت محمد تا چند روز در اردوگاه فقط نوارهای مداحی و مناجات‌های محمد را پخش می‌کردند، بیشتر مناجات‌ها و مداحی‌های محمد در مورد امام زمان بود؛ خیلی ناراحت بودم تا اینکه یک شب محمد را در خواب دیدم،خوشحال بود و بانشاط، لباس فرم سپاه بر…
اهمیت بسیاری به حجاب می داد و حتی در فیلمی که بعد از شهادتش منتشر شد گفته بود:
« اگر خدا لطف کرد و شهادت را نصیبم کرد، بنده از آن شهدایی هستم که حتما یقه بی حجابی ها و آنها که ترویج بی حجابی می کنند را در آن دنیا خواهم گرفت»

حتی نحوه تزئین ماشین عروسی مان به گونه ای بود که قسمت شیشه جلو سمت عروس را دسته گل چسبانده بود و به این شکل گل ها مانع دیده شدن من در ماشین بودند.

برای آقا جواد مهم بود که به مجالس شادی حلال برود و مراسم عروسی خودمان با مولودی خوانی طی شد و خاطرم است که برخی می گفتند، عروسی جواد به مجلس ختم صلوات شبیه است ولی برای جواد مهم کاری بود که برای خداپسند باشد و برایش صحبت های مردم اهمیت نداشت.

تربیت فاطمه را به من سپرده بود و می گفت از تربیت دخترمان شانه خالی نمی کنم ولی مادر بهتر می تواند دختر را تربیت کند و از همان دو سالگی به فاطمه یاد داده بود که با روسری و چادر بیرون برود.

#شهید_جواد_محمدی
#همسرشهید
#هرروز_بایک_شهید
♡:) @AhmadMashlab1995∞♡
شهید احمد مَشلَب
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• بـہ ایـن اصل☝️خیلی #اعتقاد داشت ڪه اگه #واقعـاً کاری رو بـرای خـود #خدا بکنی،خودش #عزیزت می کنـہ. آخرش هم همین #خصلتش باعث شد تا عکس #شهادتشـ🌷 اینطور معروف بـشہ.🌱 " #شهید_امـیر_حـاج‌امینی" #هر_روز_با_یک_شهید🍀 @AHMADMASHLAB1995
#سیره_شهدا

رفتارشان را توی هیئت🏴 برانداز می‌کردم. یک‌سره با هم می‌پریدند و حسابی جفت‌وجور بودند.💞 رفاقتشان رگ‌وریشه داشت. محمدحسین و رفقایش آخر هیئت 🏴می‌ماندند و با بچه‌ها قاطی می‌شدند. می‌آمدند کفش‌ها👞 را واکس می‌زدند. کار کوچکی بود، ولی به‌چشم من خیلی بزرگ می‌آمد.🍃 دغدغه داشتند ما با چه برمی‌گردیم. وسیله داریم یا نه. اینکه کسی پیاده 🚶از هیئت برنگردد، برایشان مهم بود. محمدحسین می‌گفت: «این‌ها ماشین🚗 ندارن، تک‌تک برسونیدشون».

#همسرشهید
#شهید_محمدحسین_محمدخانے 🌹
#هر_روز_با_یک_شهید🍀


↧ʝσɨŋ↧
♡:) @AhmadMashlab1995∞♡