شهید احمد مَشلَب

#سیره_شهدا
Канал
Логотип телеграм канала شهید احمد مَشلَب
@aHMADMASHLAB1995Продвигать
1,31 тыс.
подписчиков
16,8 тыс.
фото
3,21 тыс.
видео
942
ссылки
🌐کانال رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 زیر نظر خانواده شهید هم زیبا بۅد😎 هم پولداࢪ💸 نفࢪ7 دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ تمۅم مادیات پشت پازد❌ ۅ فقط بہ یک نفࢪبلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعۅتت کࢪده بمون🙃 ‌ارتباط @mahsa_zm_1995 شـرایط: @AhmADMASHLAB1375 #ڪپے‌بیو🚫
شهید احمد مَشلَب
📚خاطرات شهید مدافع حرم #شهید_احمد_مشلب راوی:علی مرعی(دوست شهید) #سیره_شهدا قسمت اول: #احمد همه ی جوانان را دعوت میکرد تا عضو کشافة المهدی(عج) شوند. به من نیز خیلی سفارش میکرد که به آنها ملحق شوم. او اعتقاد داشت امام زمان(عج) منتظر سربازانی است که زمینه ساز…
📚خاطرات شهید مدافع حرم #شهید_احمد_مشلب
راوی:علی مرعی(دوست شهید)
#سیره_شهدا
قسمت دوم:
او خود را همیشه مدیون شهدا می دانست و می گفت:"زندگی راحت و تن سالم ما مدیون کسانی است که ارزشمندترین سرمایه خود یعنی جانشان را تقدیم کردند . " گاهی با حیرت و تعجب می گفت:"راز کار شهدا چیست؟"و حالا ما باید با افسوسی جانکاه از خود بپرسیم:"راز کار #احمد چه بود!؟"
#احمد قبر شهدا را برای شروع هر کاری بعنوان یک نقطه ی امید و حُسن آغاز،برای خود می دانست . در تشییع شهدا شرکت می کرد و بسیار بی قرار بود . در هنگام تشییع یک شهید از محله ی "جبشیت"،خیلی گریه کرد و از محضر آن شهید خجالت می کشید . با اینکه در زندگی خود هرگز کوتاهی نکرده بود و همه ی عمر خود را صرف ساختن بستری برای ظهور حضرت مهدی (عجل الله) کرده بود،خود را سرزنش می کرد و مقصر می دانست .
ماه علقمه
#ملاقات_در_ملکوت
#خاطرات
#شهیداحمدمشلب
#نویسنده_مهدی_گودرزی
#کپی_فقط_با_ذکر_منبع
@AhmadMashlab1995
Forwarded from شهید احمد مَشلَب (ماه علقمـ🌙ـه)
📚خاطرات شهید مدافع حرم #شهید_احمد_مشلب
راوی:علی مرعی(دوست شهید)
#سیره_شهدا
قسمت اول:
#احمد همه ی جوانان را دعوت میکرد تا عضو کشافة المهدی(عج) شوند. به من نیز خیلی سفارش میکرد که به آنها ملحق شوم. او اعتقاد داشت امام زمان(عج) منتظر سربازانی است که زمینه ساز ظهورش باشند و کسی که در این گروه خدمت کند نقش مهمی درمقابله با خطر جنگ نرم دشمن دارد.
#احمد کتاب هایی همراه داشت که دائم مطالعه می کرد و از مطالب آنها در اردوهای فرهنگی کشافة المهدی(عج) برای جوانان و نوجوانان استفاده میکرد. نوجوانان علاقه ی زیادی به داستان های کتاب های #احمد داشتند. #احمد نیز تلاش میکرد داستان هایی از سیره ی شهدا برای آنها بخواند تا اثر مثبت روی بچه ها بگذارد.
یکی از کتابها که خود احمد نیز بسیار به آن علاقه داشت کتاب <هاجر در انتظار> (خاطرات شهید عباس کریمی به روایت همسر، نوشته ی نویسنده ی توانمند دفاع مقدس:سعید عاکف) بود. آن کتاب داستان شهیدی بود که از حب دنیا رها شده بود. #احمد بسیار متاثر از این کتاب بود.
ماه علقمه
#ملاقات_در_ملکوت
#خاطرات
#شهیداحمدمشلب
#نویسنده_مهدی_گودرزی
#کپی_فقط_با_ذکر_منبع
@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• بـہ ایـن اصل☝️خیلی #اعتقاد داشت ڪه اگه #واقعـاً کاری رو بـرای خـود #خدا بکنی،خودش #عزیزت می کنـہ. آخرش هم همین #خصلتش باعث شد تا عکس #شهادتشـ🌷 اینطور معروف بـشہ.🌱 " #شهید_امـیر_حـاج‌امینی" #هر_روز_با_یک_شهید🍀 @AHMADMASHLAB1995
#سیره_شهدا

رفتارشان را توی هیئت🏴 برانداز می‌کردم. یک‌سره با هم می‌پریدند و حسابی جفت‌وجور بودند.💞 رفاقتشان رگ‌وریشه داشت. محمدحسین و رفقایش آخر هیئت 🏴می‌ماندند و با بچه‌ها قاطی می‌شدند. می‌آمدند کفش‌ها👞 را واکس می‌زدند. کار کوچکی بود، ولی به‌چشم من خیلی بزرگ می‌آمد.🍃 دغدغه داشتند ما با چه برمی‌گردیم. وسیله داریم یا نه. اینکه کسی پیاده 🚶از هیئت برنگردد، برایشان مهم بود. محمدحسین می‌گفت: «این‌ها ماشین🚗 ندارن، تک‌تک برسونیدشون».

#همسرشهید
#شهید_محمدحسین_محمدخانے 🌹
#هر_روز_با_یک_شهید🍀


↧ʝσɨŋ↧
♡:) @AhmadMashlab1995∞♡
شهید احمد مَشلَب
#رمضان_در_جبهه #خاکریز_خاطرات 🌛روایتی از ایثارگر حبيب الله ابوالفضلی در مورد روزه‌دار سيزده ساله🌜 در ماه رمضان سال 63 از طرف لشگر 25 كربلا به پايگاه 🌕شهيد مدنی اعزام شديم (پايگاه لشگر 8 نجف اشرف ) چون قرار بود به مقر عمليات منتقل شويم حكم مسافر را داشتيم…
#سیره_شهدا
#شهید_منصور_ستاری🌹🌹
به روایت همسر:

یک بار با عصبانیت ایستادم بالای سر منصور و نمازش که تمام شد،
گفتم:
«منصور جان، مگه جا قحطیه که می‌آی می‌ایستی وسط بچه‌ها نماز؟ خُب برو یه اتاق دیگه که منم مجبور نشم کارم رو ول کنم و بیام دنبال مهر تو بگردم.»

تسبیح را برداشت و همان طور که می‌چرخاندش،
گفت :
« این کار فلسفه داره. من جلوی این‌ها نماز می‌ایستم که از همین بچگی با نماز خوندن آشنا بشن. مهر رو دست بگیرن و لمس کنن. من اگه برم اتاق دیگه و این‌ها نماز خوندن من رو نبینن، چه طور بعداً به‌شان بگم بیایین نماز بخونین !؟ »

قرآن هم که می‌خواست بخواند، همین طور بود. ماه رمضان ها بعد از سحر کنار بچه‌ها می نشست و با صدای بلند و لحن خوش قرآن می‌خواند. همه دورش جمع می‌شدیم.
من هم قرآن دستم می گرفتم و خط به خط با او می خواندم.
اصلاً اهل نصیحت کردن نبود. می‌گفت به جای این که چیزی را با حرف زدن به بچه یاد بدهیم، باید با عمل خودمان نشانش بدهیم.

#هر_روز_با_یک_شهید🍀
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب
#شهید_مهدی_باکری🌸 فرازی از وصیتنامه ی شهید  رساله امام را دقيق خوانده و مو به مو عمل نمائيد. به كسب علم و آگاهي و شناخت در تاريخ اسلام و تاريخ انقلابات اسلامي اهميت زياد قائل شويد. #هر_روز_با_یک_شهید🌾 @AHMADMASHLAB1995
#سیره_شهدا
#شهید_حسن_باقری

عملیات بیت‌المقدس تازه تمام شده بود که خبر رسید اسرائیل به جنوب لبنان حمله کرده. از طرف سپاه چند نفر رو انتخاب کردند که برای ایجاد یک قرارگاه به لبنان اعزام شوند. من هم یکی از انتخاب شده‌ها بودم.
وقتی برادرم حسن، فهمید آماده‌ی رفتن شدم، بهم گفت: «نکنه فکر کنی چون برای جنگ با اسرائیل انتخاب شدی، کسی هستی و مهم شدی؛ نکنه غرور بگیردت. اینم بدون که تو با نیروهای بسیجی هیچ فرقی نداری. اونجا هم که رفتی برای خدا کار کن و مراقب باش خودت رو گُم نکنی».


امـام صــــادق (علـــیه السلام)
هیچ مردی نیست که تکبر بورزد یا خود را بزرگ بشمارد مگر بخاطر ذلتی که در نفس خود می یابد.

#هر_روز_با_یک_شهید🌾
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب
🍃❤️ مگر کار برای خدا را باید گفت؟! 🌀مادر شهید تعریف می کرد☺️ و می گفت: آقاحجت همیشه هرکاری می کرد واسه #خــدا بود🙂☝️ و می گفت مگر کار برای خدا رو باید گفت؟!👌❤️ #شهید_حجت_اسدی🌷🌷 #هر_روز_با_یک_شهید🌾 @AHMADMASHLAB1995
#سیره_شهدا
#شهید_علی_اصغر_ارسنجانی

برف شدیدی باریده بود ..وقتی قطار دو کوهه وارد ایستگاه تهران شد ساعت دو نیمه شب بود با چند نفر از رفقا حرکت کردیم ..علی اصغر را جلوی خانه‌شان در خیابان طیب پیاده کردیم
پای او هنوز مجروح بود ..فردا رفتیم به علی اصغر سر بزنیم وقتی وارد خانه شدیم، مادر اصغر جلو آمد بی‌مقدمه گفت: آقا سید شما یه چیزی بگو!؟ بعد ادامه داد: دیشب دو ساعت با پای مجروح پشت در خانه تو برف نشسته اما راضی نشده در بزنه و ما رو صدا کنه ..صبح که پدرش می‌خواسته بره مسجد اصغر رو دیده!
از علی اصغر این کار‌ها بعید نبود ..احترام عجیبی به پدر و مادرش می‌گذاشت
ادب بالا‌ترین شاخصه او بود...

#هر_روز_با_یک_شهید🌾
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب
#عاشقانه_شهدا شهيد مهدي باكري از قبل به پدر و مادرم گفته بودم دوست دارم مهريه ام يك جلد قـرآن و يك اسلحه باشد. اينكه چه جور اسلحهاي باشد ، برايم فرقي نداشت. پرسيد : نظرتون راجع به مهريه چيه؟ گفتم : هرچي شما بگين. گفت : يك جلد قرآن و يك كلت كمري ،…
#سیره_شهدا
#شهید_مصطفی_چمران
#به_روایت_همسر

از خانه خانواده ام در لبنان که خیلی مجلل بود،کراهت داشت.
مجسمه های خیلی زیبا و گران قیمت داشتند از جنس عاج که پدرم از آفریقا به سوغات آورده بود،مصطفی خیلی ناراحت بودو
یک روز هر دوی آن ها را شکست،گفت اینها برای چیست؟
گفتم:زینت و زیبایی خانه ...
گفت:زینت خانه باید قرآن باشد به رسم اسلام؛به همین سادگی ..!
وقتی مادرم گفت:شما پول ندارید من برایتان وسایل خانه می‌آورم
مصطفی رنجید گفت:مساله پولش نیست مساله زندگی من است که نمی‌خواهم تجمل گرا و اسیر مادیات شوم.

#هر_روز_با_یک_شهید🌾
@AHMADMASHLAB1995
Forwarded from عکس نگار
خاطرات شهید مدافع حرم #احمدمشلب در 📚کتاب ملاقات در ملکوت📚
این قسمت #سیره_شهدا
🗣راوی:علی مرعی[دوست شهید]
#احمد همه ی جوانان را دعوت میکرد تا عضو کشافة المهدی(عج) شوند. به من نیز خیلی سفارش میکرد که به آنها ملحق شوم. او اعتقاد داشت امام زمان(عج) منتظر سربازانی است که زمینه ساز ظهورش باشند و کسی که در این گروه خدمت کند نقش مهمی درمقابله با خطر جنگ نرم دشمن دارد.
#احمد کتاب هایی همراه داشت که دائم مطالعه می کرد و از مطالب آنها در اردوهای فرهنگی کشافة المهدی(عج) برای جوانان و نوجوانان استفاده میکرد. نوجوانان علاقه ی زیادی به داستان های کتاب های #احمد داشتند. #احمد نیز تلاش میکرد داستان هایی از سیره ی شهدا برای آنها بخواند تا اثر مثبت روی بچه ها بگذارد.
یکی از کتابها که خود احمد نیز بسیار به آن علاقه داشت کتاب <هاجر در انتظار> (خاطرات شهید عباس کریمی به روایت همسر، نوشته ی نویسنده ی توانمند دفاع مقدس:سعید عاکف) بود. آن کتاب داستان شهیدی بود که از حب دنیا رها شده بود. #احمد بسیار متاثر از این کتاب بود.
#خاطرات_شهیدمدافع_حرم
#احمدمشلب
#درکتاب
#ملاقات_در_ملکوت
#حب_دنیا
#هاجردرانتظار
#خاطرات_شهیدعباس_کریمی
#مدافعان_حرم
قرارگاه فرهنگی مجازی شهیدمشلب
🍃🌸 @AhmadMashlab1995🌸🍃
💢هروقت میدید دوستانش در حال غیبت هستند، بحث رو عوض میکرد و یا مدام با صدای بلند میگفت صلوات بفرست.

#شهید_ابراهیم_هادی🌷
#سیره_شهدا
╭─┅═🏴🏴🏴═┅─╮
@AhmadMashlab1995
╰─┅═🏴🏴🏴═┅─╯