هزاره جنبش یتیمان مزاری(ره)

#ملا_منان_نیازی
Канал
Логотип телеграм канала هزاره جنبش یتیمان مزاری(ره)
@YatemanMazaryПродвигать
438
подписчиков
2,91 тыс.
фото
2,31 тыс.
видео
178
ссылок
هدف ما تلاش برای ترویج احیای هویت فرهنگی ، تاریخی و سیاسی ملت هزاره است. تازه ترین اخبار جهان ، افغانستان و جبهه مقاومت را با ما دنبال کنید. ارتباط با ما @Sha140013 مارا به دوستان خود معرفی کنید.
#برگی_از_تاریخ
#قتل_عام_مزار_شریف بخش سوم

در روزهای بعدی، نیروهای طالبان یک تلاشی منظم و سیستماتیک برای یافتن مردها از قوم هزاره، تاجیک و ازبک در شهر انجام دادند. به ویژه هزاره ها مورد هدف بودند، بخشی به خاطر داشتن مذهب شیعه و بخشی به خاطر انتقام:

چون مقاومت در برابر طالبان در می ۱۹۹۷ در قسمتهای هزاره نشین شهر شروع شده بود. در جریان تلاشی خانه به خانه، گزارش ها نشان می دهد که صدها مرد و کودک هزاره به قتل رسیده اند ظاهراً به خاطر مطمئن شدن از اینکه قادر نباشند تا در مقابل طالبان مقاومتی بکنند. یک شاهد به دیده بان حقوق بشر گفت: “در برخی قضیه ها، افراد مذکر دستگیر شده از خانواده ها لت و کوب شده و یا در محل تیرباران می شدند. گلوی بعضی ها بریده شد.” در حالیکه بیشتر کشته شده ها هزاره بودند، شاهدان کشتار مردان تاجیک و ازبک را دیده اند یا می دانند. یک مرد تاجیک که در ۱۰ آگست توقیف شده بود، این گزارش را تهیه نموده است:
“من در کارته بخدی زندگی می کردم. در روز سوم طالبان سرک ها را محاصره کرده و همه خانه ها را به جستجوی هزاره تلاشی می کردند. آنها می پرسیدند:
خانه های هزاره کجاست؟ فقط یک خانه هزاره نزدیک ما بود. چهار مرد جوان هزاره در خانه بودند به شمول یک رفیق که برای دید و بازدید آمده بود و یک مرد جوان که در خانه کار می کرد. تاجیک ها، ازبک ها، هزاره ها (مردان بزرگسال) در مناطق همجوار نیز دستگیر شده بودند. ما همگی به موترهای باربری انداخته شدیم، اما دستان چهار مرد هزاره خیلی محکم بسته شده و به جای دیگری برده شدند. دو بچه هزاره دیگر در موتر ما بودند. وقتی که نزدیک ساحه بازار رسیدیم، موتر متوقف شده و دو بچه هزاره پایین آورده شده و به آنها گفته شد که به چهار راهی پشت ساحه بازار بروند. یک عسکر طالب آنها را تیله کرده و بعد هردو را به سرهایشان فیر کرد. بعداً به من گفته شد که چهار هزاره دیگر به تکیه خانه مهدیه برده شده و در آنجا به قتل رسیدند. همه آنها کارگر بودند و نظامی و جنگجو نبودند. آنها همگی بین ۱۹ تا ۲۰ سال داشتند.

یک دانشجوی طب گواهی داد که طالبان شفاخانه را نیز برای پیدا کردن هزاره ها تلاشی کردند.
“من دو بچه هزاره را دیدم، یکی در حدود سیزده سال و یکی حدود بیست ساله که یکی از آنها دستش شکسته بود. طالبان خواستند که آنها را بیرون ببرند، اما رئیس (شفاخانه) دخالت کرد. اما آنها روز بعد برگشته و بچه ها را بردند.”
تقریباً بلافاصله بعد از اینکه طالبان کنترل شهر را گرفتند، والی جدید طالبان بنام #ملا_منان_نیازی خطبه هایی را در تمام مساجد شهر ایراد کرده و تهدید به خشونت علیه هزاره ها به انتقام کشتار زندانیان طالب در سال ۱۹۹۷ نموده و به آنها اخطار داده که باید به مذهب سنی حنفی روی آورده و یا شهر را ترک کرده و یا با پیامدهای آن مواجه شوند و هر کسی که از هزاره ها حمایت کند را تهدید به مجازات کرد. طبق گزارش در یک سخنرانی دیگر وی بیان داشت: “هزاره ها مسلمان نیستند. آنها کافر هستند. هزاره ها نیروهای ما را اینجا کشتند و اکنون ما باید هزاره ها را بکشیم.” طوریکه دیده بان حقوق بشر ذکر کرده، “این خطابه ها توسط بیشتر مقامات بلندرتبه طالبان در مزار در آن زمان بیان شده و به طور واضح اشاره دارد به اینکه کشتار و دیگر حملات بالای هزاره ها اعمال نیروهای طالب برگشته نبوده بلکه تصویب و تایید مسوولین طالبان را داشته است.
هزاران مرد از اقوام مختلف اولاً در زندان پرازدحام شهر توقیف شده و بعداً به دیگر شهرها به شمول شیبرغان، هرات و قندهار انتقال یافته است. طبق گزارش بیشتر زندانیان در کانتینرهای موترهای باربری بزرگ انتقال یافته اند که گنجایش ۱۰۰ تا ۱۵۰ نفر در شرایط بد انسانی را داشته که زندگیشان به مخاطره جدی قرار داشت. در دو نمونه مشهور، وقتی که موتر به شیبرغان رسید که حدود ۱۳۰ کیلومتر در غرب مزار قرار دارد،تقریباً تمام مردان داخل کانتینر فلزی از شدت گرمای زیاد و خفگی مرده بودند. به مانند قضیه زندانیان طالب دستگیر شده در سال ۱۹۹۷ – و طبق گفته ملا نیازی به انتقام آن کشتار- ازدحام کردن عمدی این افراد در موتر اشاره به غفلت محض ندارد بلکه تمایل آنها به شکنجه و کشتن توقیف شدگان را نشان می دهد.




#تکرار_یک_داغ
#لیسه_عبدالرحیم_شهید
#دشت_برچی
#پوهنتون_حقانی
#حمارت_تروریستی_مزدور
#نسل_کشی_طالبانی
#طا_عش


@YatemanMazary
#برگی_از_تاریخ

یادی از #نسل_کشی وحشتناک #هزاره ها توسط #طالبان در #مزار_شریف؛ ظاهر؛ جوانی که هرگز به خانه بازنگشت!!!!
هفدهم اسد ۱۳۷۷ خورشیدی . بیست وچهار سال پیش در شهر مزارشریف شاهد یک رویداد دهشتناک ازنوع ژنوساید وتصفیه نژادی و مذهبی بود.
پس از عقب نشینی افراد مسلح وابسته به جبهه شمال ازشهر؛ طالبان وارد شهر شدند و در مدت سه شبانه روز افراد ملکی وعادی متعلق به قومیت خاص را شناسایی و دستگیر وسپس به صورت توحش آمیزی قتل عام کردند.هرچند این نسل کشی مختص به یک قوم هزاره نگردید و ازاقوام تاجیک و اوزبک را نیز در میان از دم تیغ گذراندند.گزارشگران بیطرف خارجی رویداد خونین این روز را مصداق روشنی ازجنایآت جنگی ونسل کشی توصیف نمود ند.
#ملا_منان_نیازی والی امارت اسلامی بی هیچ هراسی از افکار عمومی بر ارتکاب این نسل کشی دریک سخنرانی در محضر عام مهر تایید نهاد.
شدت جنایت آنچنانی بود که تاریخ نگاران آن را همانند و بسان قتل عامهای دوران #عبدالرحمن_بارکزی میدانند، کشتند و دریدند و به بردگی و کنیزی گرفتند و سوزاندند.
متن زیر روایتی از این حادثه تلخ و نسل کشی آشکار که تجربه شخصی محمد امین جوادی یکی از اساتید دانشگاه در کابل می باشد، است:
کودکی ام با درد و رنج آغاز شد. پدر و برادرم هردو در سال های ۱۳۵۸ و ۱۳۶۰ شمسی قربانی انقلاب شدند. اولی در یکی از صدها گور دسته جمعی که ترکی و حفیظ الله امین برای مردم افغانستان حفر کردند، دفن شد و دومی نیز در یکی از گورهای دسته جمعی یک حزب به اصطلاح جهادی؛ بدون هیچ نام و نشانی!
آنگاه که خود را شناختم آواره و یتیم بودم. جنگ ما را از کوهپایه های خشن و سرد چارکنت به جلگه سرسبز و حاصلخیز شولگره در ولایت بلخ آواره کرد. نخستین سال های آوارگی برای ما(من و برادر بزرگترم) که پدر و برادرمان را از دست داده بودیم، بسی زجرآور بود. ایام کودکی و نوجوانی را در شولگره سپری کردم.
رفیق عزیزی به نام «ظاهر» داشتم. او تنها فرزند پسر خانواده ای بود که چند دختر داشتند؛ یکدانه و نازدانه. «ظاهر» از ظاهری زیبا نیز برخوردار بود؛ چشمان بزرگ و آبی، ابروان کشیده و صورتی سفید با گونه های گلگون؛ پسری که هر پدری آرزوی داشتنش را داشت و من به دوستی با او خرسند بودم. «ظاهر» برادر قرآنی من بود. در دنیای کودکی و نوجوانی با هم بازی و شوخی می کردیم، بین درختان سپیدار می دویدیم، دور از چشم باغبان از درختان زردآلوی باغ می دزدیدیم، در گردآبی نهر که از پیش روی خانه مان می گذشت خود را به آب می انداختیم و سپس با تن و پیراهن تر زیر درختان توت و روی صفه دراز می کشیدیم و گاهی نیز دزدکی از تاک های انگور باغ چند خوشه ای را می کندیم و می خوردیم. ایام خوش نوجوانی تمام می شد. آماده می شدم تا آوارگی در وطن را با آوارگی بزرگتر که بخش بزرگی از عمرم را در بر می گرفت، پیوند زنم. من عازم ایران شدم اما «ظاهر» چون تنها فرزند پسر خانواده بود و پدر و مادرش نمی توانستند از او دل بکنند در وطن ماند.
در سال های که ایران بودم، می شنیدم که ظاهر، جوان خوش و قد و قامت و رعنایی شده، خانواده شان به «مزار شریف» رفته اند و او تجارت کوچک و خوبی برای خود دست و پا کرده و سرمایه ای نیز اندوخته است. در نخستین سال های دهه هفتاد شمسی او نامزد کرده و پدر و مادرش منتظر عروسی تنها فرزند پسر شان بودند؛ آرزوی که هرگز به آن نرسیدند. «ظاهر» یکی از هزاران قربانی نسل کشی هزاره ها توسط طالبان در سال ۱۳۷۷ شمسی در «مزار شریف» شد. از او نیز اثر و نشانی بر جای نماند. پدر و مادرش تا سال ها منتظر بازگشت اش بودند و نمی توانستند فقدان ابدی او را باور کنند اما او هرگز بازنگشت. او برای ابد ناپدید شد و از دست رفت. ما سال ها است که با خاطره او زندگی می کنیم و بدتر اینکه کم کم آن خاطره تلخ نسل کشی را از یاد می بریم. «مردمی که قربانی های خود را فراموش کنند، قربانی می شوند» و این چنین است که فرایند فاجعه هنوز ادامه دارد و ما هنوز فاجعه را تجربه می کنیم. «دهمزنگ و دوم اسد» امتداد نسل کشی است که بیشتر از یک قرن است ادامه دارد….این زنجیره باید متوقف شود. جامعه هزاره نباید به تحمل فاجعه عادت کند. #ادامه_دارد.....

#نسل_کشی
#فاشیست_قومی
#پوهنتون_حقانی
#عبدالرحمن_بارکزی
#طا_عش



@YatemanMazary
#برگی_از_تاریخ

یادی از #نسل_کشی وحشتناک #هزاره ها توسط #طالبان در #مزار_شریف؛ ظاهر؛ جوانی که هرگز به خانه بازنگشت!!!!
هفدهم اسد ۱۳۷۷ خورشیدی . بیست وچهار سال پیش در شهر مزارشریف شاهد یک رویداد دهشتناک ازنوع ژنوساید وتصفیه نژادی و مذهبی بود.
پس از عقب نشینی افراد مسلح وابسته به جبهه شمال ازشهر؛ طالبان وارد شهر شدند و در مدت سه شبانه روز افراد ملکی وعادی متعلق به قومیت خاص را شناسایی و دستگیر وسپس به صورت توحش آمیزی قتل عام کردند.هرچند این نسل کشی مختص به یک قوم هزاره نگردید و ازاقوام تاجیک و اوزبک را نیز در میان از دم تیغ گذراندند.گزارشگران بیطرف خارجی رویداد خونین این روز را مصداق روشنی ازجنایآت جنگی ونسل کشی توصیف نمود ند.
#ملا_منان_نیازی والی امارت اسلامی بی هیچ هراسی از افکار عمومی بر ارتکاب این نسل کشی دریک سخنرانی در محضر عام مهر تایید نهاد.
شدت جنایت آنچنانی بود که تاریخ نگاران آن را همانند و بسان قتل عامهای دوران #عبدالرحمن_بارکزی میدانند، کشتند و دریدند و به بردگی و کنیزی گرفتند و سوزاندند.
متن زیر روایتی از این حادثه تلخ و نسل کشی آشکار که تجربه شخصی محمد امین جوادی یکی از اساتید دانشگاه در کابل می باشد، است:
کودکی ام با درد و رنج آغاز شد. پدر و برادرم هردو در سال های ۱۳۵۸ و ۱۳۶۰ شمسی قربانی انقلاب شدند. اولی در یکی از صدها گور دسته جمعی که ترکی و حفیظ الله امین برای مردم افغانستان حفر کردند، دفن شد و دومی نیز در یکی از گورهای دسته جمعی یک حزب به اصطلاح جهادی؛ بدون هیچ نام و نشانی!
آنگاه که خود را شناختم آواره و یتیم بودم. جنگ ما را از کوهپایه های خشن و سرد چارکنت به جلگه سرسبز و حاصلخیز شولگره در ولایت بلخ آواره کرد. نخستین سال های آوارگی برای ما(من و برادر بزرگترم) که پدر و برادرمان را از دست داده بودیم، بسی زجرآور بود. ایام کودکی و نوجوانی را در شولگره سپری کردم.
رفیق عزیزی به نام «ظاهر» داشتم. او تنها فرزند پسر خانواده ای بود که چند دختر داشتند؛ یکدانه و نازدانه. «ظاهر» از ظاهری زیبا نیز برخوردار بود؛ چشمان بزرگ و آبی، ابروان کشیده و صورتی سفید با گونه های گلگون؛ پسری که هر پدری آرزوی داشتنش را داشت و من به دوستی با او خرسند بودم. «ظاهر» برادر قرآنی من بود. در دنیای کودکی و نوجوانی با هم بازی و شوخی می کردیم، بین درختان سپیدار می دویدیم، دور از چشم باغبان از درختان زردآلوی باغ می دزدیدیم، در گردآبی نهر که از پیش روی خانه مان می گذشت خود را به آب می انداختیم و سپس با تن و پیراهن تر زیر درختان توت و روی صفه دراز می کشیدیم و گاهی نیز دزدکی از تاک های انگور باغ چند خوشه ای را می کندیم و می خوردیم. ایام خوش نوجوانی تمام می شد. آماده می شدم تا آوارگی در وطن را با آوارگی بزرگتر که بخش بزرگی از عمرم را در بر می گرفت، پیوند زنم. من عازم ایران شدم اما «ظاهر» چون تنها فرزند پسر خانواده بود و پدر و مادرش نمی توانستند از او دل بکنند در وطن ماند.
در سال های که ایران بودم، می شنیدم که ظاهر، جوان خوش و قد و قامت و رعنایی شده، خانواده شان به «مزار شریف» رفته اند و او تجارت کوچک و خوبی برای خود دست و پا کرده و سرمایه ای نیز اندوخته است. در نخستین سال های دهه هفتاد شمسی او نامزد کرده و پدر و مادرش منتظر عروسی تنها فرزند پسر شان بودند؛ آرزوی که هرگز به آن نرسیدند. «ظاهر» یکی از هزاران قربانی نسل کشی هزاره ها توسط طالبان در سال ۱۳۷۷ شمسی در «مزار شریف» شد. از او نیز اثر و نشانی بر جای نماند. پدر و مادرش تا سال ها منتظر بازگشت اش بودند و نمی توانستند فقدان ابدی او را باور کنند اما او هرگز بازنگشت. او برای ابد ناپدید شد و از دست رفت. ما سال ها است که با خاطره او زندگی می کنیم و بدتر اینکه کم کم آن خاطره تلخ نسل کشی را از یاد می بریم. «مردمی که قربانی های خود را فراموش کنند، قربانی می شوند» و این چنین است که فرایند فاجعه هنوز ادامه دارد و ما هنوز فاجعه را تجربه می کنیم. «دهمزنگ و دوم اسد» امتداد نسل کشی است که بیشتر از یک قرن است ادامه دارد….این زنجیره باید متوقف شود. جامعه هزاره نباید به تحمل فاجعه عادت کند. #ادامه_دارد.....

#نسل_کشی
#فاشیست_قومی
#پوهنتون_حقانی
#عبدالرحمن_بارکزی
#طا_عش



@YatemanMazary