#برگی_از_تاریخ یادی از
#نسل_کشی وحشتناک
#هزاره ها توسط
#طالبان در
#مزار_شریف؛ ظاهر؛ جوانی که هرگز به خانه بازنگشت!!!!
هفدهم اسد ۱۳۷۷ خورشیدی . بیست وچهار سال پیش در شهر مزارشریف شاهد یک رویداد دهشتناک ازنوع ژنوساید وتصفیه نژادی و مذهبی بود.
پس از عقب نشینی افراد مسلح وابسته به جبهه شمال ازشهر؛ طالبان وارد شهر شدند و در مدت سه شبانه روز افراد ملکی وعادی متعلق به قومیت خاص را شناسایی و دستگیر وسپس به صورت توحش آمیزی قتل عام کردند.هرچند این نسل کشی مختص به یک قوم هزاره نگردید و ازاقوام تاجیک و اوزبک را نیز در میان از دم تیغ گذراندند.گزارشگران بیطرف خارجی رویداد خونین این روز را مصداق روشنی ازجنایآت جنگی ونسل کشی توصیف نمود ند.
#ملا_منان_نیازی والی امارت اسلامی بی هیچ هراسی از افکار عمومی بر ارتکاب این نسل کشی دریک سخنرانی در محضر عام مهر تایید نهاد.
شدت جنایت آنچنانی بود که تاریخ نگاران آن را همانند و بسان قتل عامهای دوران
#عبدالرحمن_بارکزی میدانند، کشتند و دریدند و به بردگی و کنیزی گرفتند و سوزاندند.
متن زیر روایتی از این حادثه تلخ و نسل کشی آشکار که تجربه شخصی محمد امین جوادی یکی از اساتید دانشگاه در کابل می باشد، است:
کودکی ام با درد و رنج آغاز شد. پدر و برادرم هردو در سال های ۱۳۵۸ و ۱۳۶۰ شمسی قربانی انقلاب شدند. اولی در یکی از صدها گور دسته جمعی که ترکی و حفیظ الله امین برای مردم افغانستان حفر کردند، دفن شد و دومی نیز در یکی از گورهای دسته جمعی یک حزب به اصطلاح جهادی؛ بدون هیچ نام و نشانی!
آنگاه که خود را شناختم آواره و یتیم بودم. جنگ ما را از کوهپایه های خشن و سرد چارکنت به جلگه سرسبز و حاصلخیز شولگره در ولایت بلخ آواره کرد. نخستین سال های آوارگی برای ما(من و برادر بزرگترم) که پدر و برادرمان را از دست داده بودیم، بسی زجرآور بود. ایام کودکی و نوجوانی را در شولگره سپری کردم.
رفیق عزیزی به نام «ظاهر» داشتم. او تنها فرزند پسر خانواده ای بود که چند دختر داشتند؛ یکدانه و نازدانه. «ظاهر» از ظاهری زیبا نیز برخوردار بود؛ چشمان بزرگ و آبی، ابروان کشیده و صورتی سفید با گونه های گلگون؛ پسری که هر پدری آرزوی داشتنش را داشت و من به دوستی با او خرسند بودم. «ظاهر» برادر قرآنی من بود. در دنیای کودکی و نوجوانی با هم بازی و شوخی می کردیم، بین درختان سپیدار می دویدیم، دور از چشم باغبان از درختان زردآلوی باغ می دزدیدیم، در گردآبی نهر که از پیش روی خانه مان می گذشت خود را به آب می انداختیم و سپس با تن و پیراهن تر زیر درختان توت و روی صفه دراز می کشیدیم و گاهی نیز دزدکی از تاک های انگور باغ چند خوشه ای را می کندیم و می خوردیم. ایام خوش نوجوانی تمام می شد. آماده می شدم تا آوارگی در وطن را با آوارگی بزرگتر که بخش بزرگی از عمرم را در بر می گرفت، پیوند زنم. من عازم ایران شدم اما «ظاهر» چون تنها فرزند پسر خانواده بود و پدر و مادرش نمی توانستند از او دل بکنند در وطن ماند.
در سال های که ایران بودم، می شنیدم که ظاهر، جوان خوش و قد و قامت و رعنایی شده، خانواده شان به «مزار شریف» رفته اند و او تجارت کوچک و خوبی برای خود دست و پا کرده و سرمایه ای نیز اندوخته است. در نخستین سال های دهه هفتاد شمسی او نامزد کرده و پدر و مادرش منتظر عروسی تنها فرزند پسر شان بودند؛ آرزوی که هرگز به آن نرسیدند. «ظاهر» یکی از هزاران قربانی نسل کشی هزاره ها توسط طالبان در سال ۱۳۷۷ شمسی در «مزار شریف» شد. از او نیز اثر و نشانی بر جای نماند. پدر و مادرش تا سال ها منتظر بازگشت اش بودند و نمی توانستند فقدان ابدی او را باور کنند اما او هرگز بازنگشت. او برای ابد ناپدید شد و از دست رفت. ما سال ها است که با خاطره او زندگی می کنیم و بدتر اینکه کم کم آن خاطره تلخ نسل کشی را از یاد می بریم. «مردمی که قربانی های خود را فراموش کنند، قربانی می شوند» و این چنین است که فرایند فاجعه هنوز ادامه دارد و ما هنوز فاجعه را تجربه می کنیم. «دهمزنگ و دوم اسد» امتداد نسل کشی است که بیشتر از یک قرن است ادامه دارد….این زنجیره باید متوقف شود. جامعه هزاره نباید به تحمل فاجعه عادت کند.
#ادامه_دارد.....
#نسل_کشی#فاشیست_قومی#پوهنتون_حقانی#عبدالرحمن_بارکزی#طا_عش@YatemanMazary