#داستان #قصه_واقعی #قصه_درد_ناک #تنهایی_نه_الله_با_من_است...
قسمت ۹
مهناز زنگ زد من تعجب کردم من هر جوری حرف زدم که انگار خواب بودم اونم گفت
#روژین الان خوابتو دیدم حالت خوبه وقتی اینو گفت
#گریه ام گرفت...
گفت عزیزم چی شده همه چیز رو گفتم سکوت کرده بود هیچی نمیگفت ولی صدای نفس های عمیقش می اومد من سکوت کردم بعد از چند لحظه گفت روژین خیلی خوشحالم خیلی خوشحالم تو ترس
#الله تو دلته تو
#نماز خوندی تو واقعا راست میگی...؟
گفتم مهناز خواهش میکنم بهم کمک کن من میترسم توروخدا چیکار کنم گفت الان بخواب بخدا هر چی میدونم یادم رفته از خوشحالی ، صبح بیا
#مسجد...
بخدا تا صبح خوابم نبرد صبح ساعت 8 از خونه رفتم بیرون به طرف مسجد وقتی وارد شدم مهناز رو در مسجد نوشته امروز بعد ظهر
#کلاس داریم من رفتم تو یه ماموستا و چندتا از خواهران...
من یه دفعه ترسیدم برم تو مهناز اومد دستم گرفت گفت بیا
#خواهرم من تعجب کردم منو
#خواهر خودش حساب کرد...
رفتم تو ماموستا پشت پرده بود فرشته گفت بشین ماموستا قرار باهات حرف بزنه گفتم در مورد چی؟
گفت در مورد
#اسلام و
#پیامبرﷺ هر که اینو گفت دوباره
#گریه ام گرفت ماموستا با صدای بلند گفت الله اکبر الله اکبر و اشک از چشاش سرازیر شد شروع کردن به حرف زدن حرفاش
#تسکینی دوباره برای
#قلبم بود با هر بار گفتن الله گیان از زبان شریفشان لرزه به تمام بدنم می اومد و آخر گفت الله
#هدایت و
#ایمان نصیبتان کند...
فرشته گفت سوالی از ماموستا نداری؟
منم گفتم ماموستا چطوری
#مسلمان بشم...
من میترسم از
#جهنم میترسم روزی که بهش میگن
#قیامت میترسم از بعضی کارای خودم
#شرمنده ام از گذشته ام منو
#نجات بدین...
ماموستا و خواهرا همه زبونشون بنده اومد و آروم آروم
#گریه می کردن من بلند بلند گریه می کردم جوری که سرفه ام گرفته بود ماموستا به فرشته گفت خواهرم واللهی من نمیتونم بهش بگو
#شهادتین رو بگه
#شهادتین رو گفتم مهناز گفت ماموستا غسلم باید کند ایشونم گفت واجب نیست اما
#غسل کند خیلی بهتر است...
همه بهم
#تبریک گفتن اما هوش هیچی رو نداشتم فقط یه حس آسودگی یه حس خوبی تو وجودم بود اون لحظه وقتی همه با من حرف میزدن چشامو بستم نزدیکی وجود
#الله رو حس کردم...
هیچ وقت این نزدیکی که اون موقع داشتم دیگه نصیبم نشد دلم میخواست زود برم خونه برای خالقم
#بندگی کنم...
رفتم خونه بعد برگشتم مسجد نزدیکای
#نماز عصر بود هیچ نخورده بودم چون میدونستم مسلمانان اینجوری
#روزه می گیرن...
ادامه دارد...