آن وقت بود که سر و کلهی روباه پیدا شد. روباه گفت: سلام. شازده کوچولو برگشت اما کسی را ندید. با وجود این با ادب تمام گفت: سلام. صدا گفت: من اینجایم، زیر درخت سیب.. شازده کوچولو گفت: کی هستی تو؟ عجب خوشگلی! روباه گفت: یک روباهم من. شازده کوچولو گفت: بیا با من بازی کن. خدا میداند چهقدر دلم گرفته...
دکتر بروئر: فکر کردم رابطه جنسی را ناپسند می شماری..! نیچه: من مخالف سکس نیستم چیزی که از آن متنفرم مردی است که آن را گدایی می کند و بدین سان خود را تسلیم زنی اغواگر می کند و اجازه می دهد که شهوتش او را کنترل کند. دکتر بروئر: ولی شهوت بخشی از زندگی است. نیچه: هیچ چیز نباید مانع توسعه قهرمان درون انسان شود حتی اگر شهوت سر راه بایستد باید بر آن غلبه نمود...
من تمام زندگیمو صبر کردم تا یه اتفاقی بیفته حالا فهمیدم که هیچ اتفاقی نمیافته ؛ یا این که این اتفاق افتاده و درست تو اون لحظه من چشمهام رو بسته بودم. نمیدونم کدوم بدتره. این که از دست داده باشمش یا این که بدونم چیزی برای از دست دادن وجود نداشته...
چه کسی بر ما شهادت خواهد داد؟ آثارمان.افسوس! چه کسی؟ هیچکس. هیچکس. مگر آن دوستانی که ما را در لحظهی لطف و عطا دیدهاند. یعنی آنان که ما را دوست دارند. ولی عشق ساکت است.
برای حرف زدن با مردهها هزاران راه وجود دارد. دیوانهبازی یک بچهٔ چهارسال و نیمه لازم است تا بفهمیم شاید باید کمتر با آنها حرف زد و بیشتر گوش داد، و آنها فقط یک حرف دارند که به ما بگویند:
باز هم زندگی کنید، همیشه، بیشتر و بیشتر زندگی کنید، خودتان را آزار ندهید و خنده را فراموش نکنید.
ممکن است همین فردا بمیرم؛ بیآنکه هیچکس در روی زمین مرا شناخته باشد. بعضی مرا بهتر از آنچه هستم، خواهند پنداشت و بعضی بدتر. بعضی میگویند آدم خوبی بود و بعضی میگویند آدمی رذل بود، ولی هیچیک بر حق نیستند؛ هر دو گروه به یک اندازه برخطایند...
نباید فراموش کرد که دستهای از این آداب و رسوم نهتنها خوب و پسندیده است بلکه از یادگارهای روزهای پرافتخار ایران است مانند جشن مهرگان، جشن نوروز، جشن سده، چهارشنبهسوری و... که زندهکردن و نگاهداری آنها از وظایف مهم ملی بهشمار میآید و برای آن باید مقام جداگانهای قائل شد. مثلاً آتشافروزی در زمان قدیم مانند یک کارناوال وجود داشته چنانکه امروزه هم در نزد اروپاییان مرسوم و طرف توجه است. آداب عقد، عروسی، شادی، تمیزی و یا افکار بیزیان خندهآور و افسانههای قشنگ ادبی بطور کلی تاثیر خوبی در زندگی دارد و هم این قدمت ملتی را نشان میدهد که زیاد پیر شده، زیاد فکر کرده و زیاد افکار شاعرانه داشته است. ولی خرافاتی که از خارج به ایران آمده زندگی را مشکل و زهرآلود میکند. #نیرنگستان / صادق هدایت
آدم وقتی جوان است به پیری جور دیگری فکر می کند. فکر می کند پیری یک حالت عجیب و غریبی است که به اندازه صدها کیلومتر و صدها سال از آدم دور است. اما وقتی به آن می رسد می بیند هنوز همان دختر/پسر 15 ساله است که موهایش سفید شده، دور چشمهایش چین افتاده، پاهایش ضعف می رود و دیگر نمی تواند پله ها را سه تا یکی کند. و از همه بدتر بار خاطره هاست که روی دوش آدم سنگینی می کند... پیری فقط یک صورتک بدترکیب است که با یک من سریش می چسبانندش روی صورت آدم، ولی آن پشت جوانی است که دارد نفسش می گیرد. بعد یک دفعه می بینی پیر شدی و هنوز هیچ کدام از کارهایی که می خواستی نکردی...
اساسی ترین چیز زندگی که به آن خوشبختی می گویند، چیست؟ یا چطور می شود میزان "درد" و رنج جسمی و روحی را اندازه گرفت؟ چه کسی دانه های اشک مان را ، وقتی که نصف شب ها گریه می کنیم، می تواند بشمارد؟ و بالاخره چه کسی به خنده ها و رنج های ما می اندیشد... آیا اینها مسائلی نیستند که باید متفکران به آنها پاسخ دهند؟
هویت عاطفی ما حول چهار مضمون اصلی بنا شدهاست: عشق به خویشتن، صداقت و راستی، ارتباط، توکل ...
شدت خاص هریک از این مضامین و نیز نظم و ترتیب آنها است که وجود عاطفی ما را شکل میبخشد. خودشناسی تا حد زیادی یعنی اینکه ساختاربندی متمایز هویت عاطفی خودمان را درک کنیم.
همهٔ ما میراث ژنتیکی خاصی داریم که شخصیت بزرگسالی مارا شکل میدهد. گذشته از جزئیات مالی و طبقهٔ اجتماعی خانوادههایمان، هریک از ما دریافت کنندهٔ نوعی میراث عاطفی هستیم؛ میراثی که برایمان ناشناخته است، امّا تأثیر بسیار عمیقی بر رفتارهای روزمرهٔ ما دارد و معمولاً هم تاثیراتش بیشتر منفی و پیچیده است. بهتر است پیش از آنکه با رفتارهای اغلب اُمّلانه و دردسرساز زندگی خود و اطرافیانمان را به تباهی بکشانیم، جزئیات میراث عاطفیمان را دستِکم کمی بیشتر واکاوی کنیم.
میراث عاطفیمان همیشه گریبانگیر ما است، زیرا در وضعیتی به ما واگذار شده است که به تمامی درمانده و بیدفاع بودیم. معدودی از ما این شانس را مییابند که از دورهٔ کودکی به شکلی سالم و سلامت خارج شوند.
مردم آنچه وانمود میکنند نیستند. صرفا نقاب اند و علی القاعده پشت این نقاب ها به مشتی کاسبکار برمیخوریم. یکی نقاب قانون به چهره میزند، فردی نقاب میهن پرستی و سعادت عمومی را برگزیده و شخصی دیگر نقاب مذهب یا طهارت را انتخاب میکند. مردان به مقاصد مختلف نقاب فلسفه و انسان دوستی و چه و چه به چهره میزنند. زنان حق انتخاب کمتری دارند، آنها بیشتر نقاب اخلاق و فروتنی و اهلیت و عفت را انتخاب میکنند.
احساسات بخشی از معادلهٔ زندگی هستن، ولی نه همهٔ معادله. صرفاً چون چیزی حس خوبی میده دلیلش این نیست که خودش هم خوبه. و چون حس بدی میده دلیلش این نیست که خودش هم بده.
احساسات مثل تابلوهای راهنمایی و رانندگی هستن، که سیستم عصبی بهمون پیشنهاد میده، ولی از جنس دستور نیست. در نتیجه نباید همیشه به احساساتمون اعتماد کنیم. در واقع، معتقدم که باید توی خودمون عادتِ زیر سوال بردنشون رو ایجاد کنیم.
کدام مذهب است که توانسته باشد پنج دقیقه از شرارت بشر بکاهد؟ برعکس می بینیم همیشه تعصب و خرافات و حماقت بشر را برای پیشرفت مقاصد خود دست آویز قرار داده و یک میانجی کشیش یا آخوند لازم دارد که کلاه مردم را به امید بهشت و بیم دوزخ بردارد و به ریششان بخندد.
نیروی میل جنسی هر گاه براثر موانعی از رسیدن به هدف و ارضا بازماند و متوقف شود ، این توقف درحقیقت حالت سکون و فراموشی نیست بلکه راه هایی دیگر یافته و به مصارفی دیگر میرسد.
در دنیا فقط یک موجود دروغین وجود دارد و آن انسان است. هر موجود دیگری واقعی و ناب است، چون در آنچه هست صادق و روراست است، و همانگونه که حس میکند خودش را بیان میکند. بیان سمبولیکتر یا تمثیلیتر این تمایز بنیادین این است که تمام حیوانات در شکل طبیعی خودشان با محیط مراوده دارند، چیزی که هنگام نگاه کردن به آنها احساس شادیآوریِ بسیاری در آدم به وجود میآورد، _ مخصوصاً منی که هنگام مواجهه با حیواناتِ آزاد و رها، دلم باز میشود _ در حالی که انسان با پوشاندن لباس به خود، شبیه درندهای و هیولایی شده است که نگاه کردن به ریختش حال آدم را به هم میزند، و فقط رنگ سفید خلاف طبیعت وی از او محافظت میکند، با تمام پیامدهای مشمئزکنندهی گوشتخواری، نوشیدنیهای نشاطآور، تنباکو، بدقوارگیها و بیماریها. او همچون لکهی ننگی بر دامن طبیعت، خودنمایی میکند. #هنر_رنجاندن / آرتورشوپنهاور