برای حرف زدن با مردهها هزاران راه وجود دارد. دیوانهبازی یک بچهٔ چهارسال و نیمه لازم است تا بفهمیم شاید باید کمتر با آنها حرف زد و بیشتر گوش داد، و آنها فقط یک حرف دارند که به ما بگویند:
باز هم زندگی کنید، همیشه، بیشتر و بیشتر زندگی کنید، خودتان را آزار ندهید و خنده را فراموش نکنید.
مردها مانند پسربچههایی فرمانبردار و مطیع هستند که همانگونه که به ایشان آموخته شده زندگی میکنند؛ و هنگامی که زمان ترک خانوادههایشان فرا میرسد میگویند: "خیلی خوب... اما من نیاز به یک زن دارم!" و چون به نظر مردها بهترین راه داشتن یک زن ازدواج است، ازدواج میکنند. اما آنها وقتی ازدواج میکنند، دیگر به زن و خانواده.هایشان فکر نمیکنند. خودشان را با کامپیوتر سرگرم میکنند، قفسهای را تعمیر میکنند و یا خود را در حیاط و در باغچه و گلها مشغول میسازند؛ و این تنها راهیست که آنها برای نجات از زندگی پر از تلاطم خود انتخاب میکنند. با ازدواج، گویا مردها چیزی را از دست میدهند و اما برعکس، زنها گویا با ازدواج چیزی بدست میآورند... زنها از زمان نوجوانی به عمق درونشان فرو میروند و آنچنان در این موضوع افراط میکنند که گویا با آن ازدواج میکنند. زنها رویای ازدواج را در اعماق وجودشان حمل میکنند و همین امر باعث میشود که گاهی خسته شوند و همه چیز را رها سازند تا از این طریق، به طور کامل تنها باشند.