زندگی به سبک شهدا

#چمران
Канал
Логотип телеграм канала زندگی به سبک شهدا
@Shohada72_313Продвигать
643
подписчика
32,4 тыс.
фото
32,4 тыс.
видео
2,4 тыс.
ссылок
کانال زندگی به سبک شهدا آیدی کانال: @shohada72_313 ارتباط بامدیرکانال: @Ahmadgholamii ادمین تبادلات: @faramarzaghaei کانال مادرسروش: http://sapp.ir/shohada72_313 کانال مادر ایتا: eitaa.com/shohada72_313
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹

#شهیدانه

#شهید
#شهادت

گفـت : ‌#دخترها هم مگہ #شہید می شن ؟!
گفتـم‌ :
شاید #دخترها ‌تویِ جنگ #شہید نشن ، امّا همین بس کہ از نسل بعضی #مادرها

#چمران
#آوینی
#قاسم_سلیمانی
و ...
داریم


شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات

#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم

@shohada72_313

#رمان📚
#نیمه_پنهان_ماه 1
ﺯﻧﺪگی #شهید_مصطفی_ﭼﻤﺮﺍﻥ
🔻به ﺭﻭﺍیت: ﻫﻤﺴﺮشهیــد

#قسمت_سی_وسوم 3⃣3⃣

🔮مصطفی به شدت مخالف بود، می گفت: چرا ما این همه #عقده داریم؟ چرا می خواهیم با انجام چیزی که دیگران می خواهند یا می پسندند نشان بدهیم خوبیم⁉️ این آداب و رسوم ما است، نگاه کنید این زمین چقدر #تمیز است، مرتب و قشنگ! این طوری زحمت شما هم کم می شود، گرد و خاک کفش نمی آید روی فرش. از خانه ما در لبنان که خیلی مجلل بود همیشه اکراه داشت. ما مجسمه های خیلی زیبا داشتیم از جنس عاج که بابا از آفريقا آورده بود. مصطفی خیلی ناراحت بود و خودمان دو تا همه آن ها را شکستیم⚡️

🔮می گفت: این ها برای چی؟ زینت خانه باید #قرآن باشد به رسم اسلام. به همین سادگی. وقتی مادرم گفت: شما پول💰 ندارید من وسایل خانه برایتان می آورم. مصطفی رنجيد، گفت: مسئله پولش نیست، مسئله #زندگی من هست که نمی خواهم عوض شود.

🔮ولی من مثل هر زنی دوست داشتم یک زندگی داشته باشم. در #ایران هم چیزی نداشتیم. هر چه بود مال دولت بود. می گفتم: بالاخره باید چیزی برای خودمان داشته باشیم🙁 شما می گویید، مستضعف، مستضعف قاشق و بشقاب و چنگال دارد، ولی ما #نداریم. شما پست نداشته باشید، ما چیزی نداریم. همان زیر زمین دفتر نخست وزیری را هم که مال مستختم ها بود به اصرار من گرفت. قبل از این که من بیایم ایران، مصطفی در دفترش می خوابید ... زندگی معمولی که هر زن و شوهری داشتند ما نداشتیم😔

🔮مصطفی حتى حقوقش را می داد به بچه ها. می گفت: دوست دارم از دنیا بروم و #هیج نداشته باشم جز چند متر "قبر" و اگر هم یک جور نداشته باشم، بهتر است. اصلا در این وادی نبود، در این دنیا نبود مصطفی، در این دنیا نبود، ولی بیشتر از وقتی که زنده بود وجود داشت👌اثر داشت

🔮و چه قدر #غاده خوابش را می دید. دیشب خواب دید مصطفی در صندلی چرخداری♿️ نشسته و نمی تواند راه برود. دوید، گفت: مصطفی چرا این طوری شدی؟😟 گفت: شما چرا گذاشتید
من به این روز برسم؟ چرا #سکوت کردید؟ غاده پرسید: مگر چی شده؟ گفت: برای من #مجسمه ساخته اند. نگذار این کار را بکنند⛔️ برو این مجسمه را بشكن!

🔮بیدار که شد نمی دانست مصطفی چه خواسته بگوید. پرس و جو کرد و شنید که در #دانشگاه شهید چمران اهواز از مصطفی مجسمه ای ساخته اند. می دانست در تهران هم یکی از خیابان های آباد و زیبا🚏 را به اسم مصطفی کرده اند. این ظاهر شهر بود و خوش حال می شد، اما کاش #باطن شهر هم همین طور بود. گاه آدم هایی را در این خیابان ها می دید که دلش می شکست💔 می ترسید، می ترسید مصطفی بشنود یک نام و ... تمام.

🔮این که خواب مجسمه چمران را دیدم این است. گاهی فکر می کنم که اگر همه ایران را به نام #چمران می کردند این، دلم خوش می کند؟ آیا این، یک لحظه از لبخند مصطفی، از دست محبت مصطفی را جبران می کند⁉️

#ادامه_دارد ...

#رمان📚
#نیمه_پنهان_ماه 1
ﺯﻧﺪگی #شهید_مصطفی_ﭼﻤﺮﺍﻥ
🔻به ﺭﻭﺍیت: ﻫﻤﺴﺮشهیــد

#قسمت_نوزدهم 9⃣1⃣

🔮می دانستم مصطفی درفكر برگشتن به #ایران است یک بار مصطفی می خواست مرا بفرستد "عراق" که نامه💌 برای امام خمینی ببرم وحتی می گفت: برو فارسی راخوب یادبگیر. امام که در پاریس بود در جریان بودم و انقلاب که پیروز شد✌️ همه مان خوش حال شدیم، جشن گرفتیم. ولی هیچ وقت فکر این که مصطفی برگردد به ایران نبودم. وارد این جریان شدم و نمی دانستم نتیجه اش چیست، تایک روز که #مصطفی گفت ما داریم می رویم ایران.

🔮بابعضی شخصیت های لبنانی بودند. پرسیدم: برمی گردید⁉️ گفت: نمی دانم. مصطفی رفت، آن ها برگشتند ومصطفى برنگشت. نامه فرستاد که"امام ازمن خواسته اند بمانم ومن می مانم. در ایران🇮🇷 ممکن است بیش تر بتوانم به مردم کمک کنم تا #لبنان.

🔮البته خیلی برایم ناراحت کننده بود. هرچند خوش حال بودم که مصطفی به #کشورش برگشته و انقلاب پیروز شده است. پانزده روز بعد نامه📩 دوم مصطفی آمد که "بیا ایران" در وجودم دوست داشتم لبنان بمانم و آمادگی زندگی کردن در ایران رانداشتم. در ایران ما چیزی نداشتیم به مصطفی گفتم #مسئولیتش در لبنان چه می شود؟ و باهم تصمیم گرفتیم مصطفی درایران بماند و من هم تا مدرسه تعطیل بشود لبنان باشم وکارهای مصطفی را ادامه بدهم👌

🔮می گفت: نمی خواهم بچه ها فکر کنند من وشما رفته ایم ایران و آن ها را ول کرده ایم. در طول این مدت، من تقریبا هریک ماه📆 به ایران برمی گشتم وارتباط تلفنی بامصطفی داشتم، اما مدام نگران بودم که چه می شود، آیا این زندگی همین طور ادامه پیدا می کند؟ تا این که #جنگ_کردستان شروع شد. آن موقع من لبنان بودم و وقتی توانستم در اولین فرصت خودم را به ایران برسانم، دیدم مثل همیشه مصطفی در فرودگاه🛬 منتظرم نیست. برادرش آمده بود و گفت دکتر مسافرت است.

🔮آن شب تلویزیون📺 که تماشا می کردم دیدم اسم پاوه و #چمران زیاد می آمد. فارسی بلد نبودم، فقط چند کلمه و متوجه نمی شدم، دیگران هم نمی گفتند. خیلی ناراحت شدم، احساس می کردم مسئله ای هست، اما کسانی که دورم بودند می گفتند: چیزی نیست، مصطفی بر می گردد. هیچ کس به حرف من گوش نمی کرد😔 مثل دیوانه بودم و دلم پر از آشوب بود. روزبعد رفتم دفتر نخست وزیری پیش #مهندس_بازرگان. آن جا فهمیدم خبری هست، پیام امام داده شده بود و مردم تظاهرات کرده بودند، پاوه #محاصره بود.

ادامه_دارد ...
#رمان📚
#نیمه_پنهان_ماه 1
زندگی #شهید_مصطفی_چمران
🔻به روایت: همسرشهیــد

#قسمت_شانزدهم 6⃣1⃣

🔮به محض این که وارد می شود، بچه ها دورش را می گرفتند و از سر و کولش بالا می رفتند مثل زنبورهای🐝 یک کندو. مصطفی #پدرشان، دوستشان♥️ و هم بازیشان بود. غاده می دید چشم های مصطفی چطور برق می زند😍 و با شور و حرارت می گوید « ببین این بچه ها چقدر زور دارند. این ها بچه شیرند - با شادیشان شاد بود و با اشکشان بی طاقت.

🔮کمتر پیش می آمد که ماشین وُلوو قراضه #غاده را سوار شوند از این ده به آن ده برود و مصطفى وسط راه به خاطر بچه ای که در خاک های کنار جاده نشسته و گریه😭 می کند پیدا نشود، پیاده می شد، بچه را #بغل می گرفت. صورتش را با دستمال پاک می کرد و می بوسیدش. آن وقت تازه اشک های خودش سرازیر می شد. دفعه اول غاده فکر کرد بچه را می شناسد، مصطفی گفت: #نه نمی شناسم. مهم این است که این بچه یک شيعه است، این بچه هزار و سیصد سال ظلم را به دوش می کشد و گریه اش نشانه ظلمی است که بر #شیعه على رفته.

🔮ظلمی که انگار تمامی نداشت و جنگهای داخلی نمونه اش بود. بارها از مصطفی شنیدم که سازمان امل را راه انداخت تا نشان بدهد #مقاومت اسلامی چطور باید باشد. البته مشکلات زیادی با احزاب و گروهها داشت. میگفتند #چمران لبنانی نیست و از ما نیست🚫 خیلی ها می رفتند پیش امام موسی صدر از مصطفی بد گویی می کردند. هر چند آقاي صدر به شدت به آن ها حرف می زد. می گفت اصلا اجازه نمی دهم کسی راجع به مصطفی بدگویی کند

🔮ارتباط روحی خاصی بود بین او و مصطفی، طوری که کم تر کسی می توانست درک کند.# اقای_صدر به من می گفت: می دانی مصطفی برای من چی هست؟ او از #برادر به من نزدیک تر است، او نفس من، خود من است♥️ الفاظ عجیبی می گفت در باره مصطفی، وقتی داشت صحبت می کرد و مصطفي وارد مي شد همه توجهش به او بود، دیگر کسی را نمی دید، حرکات صورتش تماشایی بود؛ گاهی می خندید😄 و گاهی اشک می ریخت و چه قدر با زیبایی همدیگر را بغل می کردند💞 و اختلاف نظر هم زیاد داشتند، به شدت با هم مباحثه می کردند، اما آن احترام همیشه حتی در اختلافاتشان بود.

🔮اولین باری که امام موسی صدر مرا بعد از ازدواج با مصطفی در #لبنان دید، خواست تنها با من صحبت کند. گفت: غاده شما می دانید با چه کسی ازدواج کرده اید. خدا به شما بزرگ ترین👌 چیز در عالم را داده. باید قدرش را بدانید. من از حرف آقای صدر تعجب کردم😟گفتم من قدرش می دانم و شروع کردم از #اخلاق مصطفی گفتن. آقای صدر حرف مرا قطع کرد و یک جمله به من گفت. این خلق و خوی مصطفی که شما می بینی تراوش #باطن_تو است و نشستن حقیقت سیر و سلوک در کانون دلش.

🔮این همه معاشرت و رفت و آمد مصطفی با ما و دیگران تنازل از مقام #معنوی او است به عالم صورت و اعتبار. خیلی افسوس می خورد که کسانی می دانند از #فقیر و بی کس بودنش. امام موسى میگفت: من انتظار دارم شما این مسایل را درک کنيد

ادامه_دارد ...
‍ ♡به نام او♡

به گمانم که دریا،از ابتدا بدین سان آرام و،زیبا نبود. #عاشق نبود.آبی نبود.تلخ بودو پریشان.سیاه بود و آشفته.
امانگاه دل ربای #سپهر،که شیشه ی لغزان دیدگانش را نوازش داد،سیاهی اش شکست و آبی شد.عاشق شد.

ماخستگان نیزهمچو همان دریای سیاه گشته ایم،بی دل ودردمند.

یارا!شده ایم #سائل یک نگاهت که آبی گردیم و عاشق.همچو دریا.همچو آنانکه بِدیشان نگریستی و عاشق شدند.خالص شدند.همچو #سید_مجتبی.

اوکه مبارز ومجاهدبود.او که عاشق وخالص بود.او که ازطریقت مبارزه اش،تنها #چمران آگه بود.او که عبدو #عابد_بود،بی شایبه و فریب.اوکه خَلَت زمانه ازدل رانده و سپهر،را میهمان صحن دل کرده بود.

#یارا_ما_را_نیز_چون_او_گردان.
"اَللّهُمَّ اَخرِج حُبَّ الدُّنیا مِن قُلوبِنا"
#آری_همچو_او_و_هزاران_عاشق_دیگر.

🍂به مناسب #سالروزتولدشهید #سید_مجتبی_هاشمی

📅تاریخ تولد:۱۳ آبان۱۳۱۹
📅تاریخ شهادت:۲۸اردیبهشت ۱۳۶۴
🥀مزارشهید:بهشت زهرا

#گرافیست_الشهدا
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است👇
📡 @shohada72_313

#رمان 📚
#نیمه_پنهان_ماه 1
زندگی #شهید_مصطفی_چمران
🔻به روایت: همسرشهیــد

#قسمت_سوم 3⃣

🔮در این مدت سید غروی هر جا مرا می دید می گفت: چرا نرفته اید و آقای صدر مدام از من سراغ می گیرند. ولی من آماده نبودم، هنوز اسم #چمران برایم با جنگ همراه بود و فكر می کردم نمی توانم بروم او را بینم. از طرف دیگر پدرم ناراحتی قلبی💔 پیدا کرده بود و من خیلی ناراحت بودم. سید غروی یک شب برای عیادت بابا آمد خانه مان و موقع رفتن دم در تقویمی از سازمان اَمَل به من داد، گفت هديه🎁 است. آن وقت توجهی نکردم.

🔮اما شب در تنهایی👤 همان طور که داشتم می نوشتم، چشمم رفت روی این تقویم. دیدم دوازده نقاشی دارد. برای دوازده ماه که همه شان زیبایند، اما اسم و امضایی با آن ها نبود. یکی از نقاشی ها زمینه ای کاملا #سیاه داشت و وسط این سیاهی شمع کوچکی🕯 می سوخت که نورش در مقابل این ظلمت خیلی کوچک بود. زیرا این نقاشی به عربیِ شاعرانه ای نوشته بود: من ممكن است #نتوانم این تاریکی را از بین ببرم، ولی با همین روشنایی کوچک فرق ظلمت و نور و حق و باطل را نشان می دهم و کسی که به دنبال نور است این نور هرچه قدر کوچک باشند در نظر او بزرگ خواهد بود. (و کسی که به دنبال نور است؛ کسی مثل من).

🔮آن شب، تحت تأثیر این شعرونقاشی خیلی گریه کردم😭 انگار این #نور همه وجودم را فرا گرفته بود اما نمی دانستم کی این را کشیده. بالاخره یک روز همراه یکی از دوستانم که قصد داشت برود #موسسه، رفتم. در طبقه اول مرا معرفی کردن به آقایی و گفتن ایشان دکتر چمران هستند. #مصطفى لبخند به لب داشت، خیلی جا خوردم. فکر می کردم کسی که اسمش با جنگ گره خورده و همه از او می ترسند باید آدم قسي ای باشد، حتی می ترسیدم. اما لبخند او و "آرامشش" مرا غافل گیر کرد. دوستم مرا معرفی کرد و مصطفی با تواضع خاصی گفت: شمایید‼️ من خیلی سراغ شما را گرفتم، زودتر از این ها منتظرتان بودم.

🔮مثل آدمی که مرا از مدت ها قبل می شناخته حرف می زد، عجیب بود، به دوستم گفتم: مطمئنی #دکتر_چمران اين است؟ مطمئن بود. مصطفی تقویمی آورد📖 مثل همان که چند هفته قبل سید غروی به من داد. نگاه کردم و گفتم: من این را دیده ام.

ادامه_دارد ...
#نیمه_پنهان_ماه 1
زندگی #شهید_مصطفی_چمران
🔻به روایت: همسرشهیــد

#قسمت_دوم2

🔮این همه اصرار #سید غروی را که دیدم قبول کردم "هرچند با اکراه" یک روز رفتم مجلس اعلای شیعیان دیدن امام موسی صدر. ایشان از من استقبال زیبایی کرد و از نوشته هایم📑 تعریف کرد و این که چقدرخوب درباره ولایت و #امام_حسین علیه السلام -که عاشقش هستم - نوشته ام. بعد پرسید: «الان کجا مشغولید⁉️ دانشگاه ها که تعطیل است» گفتم « در یک دبیرستان دخترانه درس می دهم» گفت: « این ها را رها کنید. بیاید با ما کار کنید» پرسیدم چه کاری؟ گفت شما قلم دارید، می توانید به این زیبایی از #ولایت، از امام حسین علیه السلام، از لبنان و خیلی چیزها بگویید. خب بیایید و بنویسید.

🔮گفتم: « #دبیرستان رو نمیتوانم رها کنم، یعنی نمی خواهم» امام موسی گفت: « ما پول بیشتری به شما می دهیم💰 بیایید فقط با ما کار کنید.» من از این حرف خیلی ناراحت شدم😕 گفتم: «من برای پول کار نمی کنم. من مردم را دوست دارم. اگر احساسم تحريكم نکرده بود که با این جوان ها باشم اصلا این کار را نمی کردم. ولی اگر بینم کسی می خواهد پول بیش تر بدهد که من برایش بنويسم #احساسم اصلا بسته می شود. من کسی نیستم که یکی بیاید بهم پول بدهد تا برایش بنويسم»

🔮با عصبانیت آمدم بیرون. البته ایشان خیلی بزرگوار بود، دنبال من آمد و معذرت گفت و بعد هم بی مقدمه پرسید: #چمران را می شناسم یا نه، گفتم: اسمش را شنیده ام گفت: «شما حتما باید او را ببینید» تعجب کردم😟 گفتم: من از این #جنگ ناراحتم. از این خون و هیاهو و هر کس را هم که در این جنگ شریک باشد، نمی توانم ببینم» امام موسی اطمینان داد که چمران این طور نیست ایشان دنبال شما می گشت.

🔮موسسه ای داریم برای نگه داري بچه های #يتيم، فکر می کنم کار در آن جا با روحیه شما سازگار باشد. من می خواهم شما بیایی آن جا و با چمران آشنا شوی. ایشان خیلی اصرار کرد و تا قول رفتن به #مؤسسه را از من نگرفت، نگذاشت برگردم. شش هفت ماه از این قول و قرار گذشته بود و من هنوز نرفته بودم🚷 مؤسسه.

ادامه_دارد ...
💢📌 #تحقیر_انگلستان

گاندو تمام شد
و
#محمد به #شهادت رسید
هرچند #نوزادش را ندید

#بریتانیای_کبیر پس از #صغیر شدن از مجموعه #اطلاعات_سپاه_تحقیر_هم_شد

چنان #حقارتی به #سرویس های جاسوسی #غرب_و_انگلستان با پیشینه بیش از ۷۰۰ تبحر و تجربه در #جاسوسی وارد شد که #سفیرشان مجبور به #اعتراف شد و گفت از دیدن این سریال لذت می برم
لذت را #ایرانی_ها بردند که دیدند چگونه #محمد و #یارانش سایه به سایه دنبال #جاسوسان دویدند و انها را #اسیر_اقتدار خود کردند

#محمد در سریال #گاندو یک نماد است نمادی از خیل #عظیم_مجاهدان_سخت_کوش و #پاسداران_گمنام‌_ایران_اسلامی🌺

چه #محمد_ها برای #امنیت این مرز و بوم #جانفشانی_کردند که نامی از انها در میان #ملت نیست
#شهیدان_گمنامی🌷 که چون #خورشید در #تاریخ_پرآوازه_ایران #درخشیدند تا #عزت از دست رفته در #ایران_اسلامی_مجددا_احیا_شود

#محمدی که #بریتانیای_کبیر را که بهتر است از ان به #انگل استان خطاب کنیم با همه #منابع_و_تجربه چنان #اسیرمیکند که مجبور می شود برای #ایران_سربازی و به #زیان_خودشان_جاسوسی کند

#افسر بلند پایه انگل ستان آمده بود تا از #ایران_اطلاعات_خارج کند اما #مجبور شد به #ایران_اطلاعات بدهد

#دوره_صفیری_و_حقارت_انگلستان فرا رسید
همان #کشوری که برای #مردم_ایران_شاه_تعیین_می کرد
همان #کشوری_که_ایران_بزرگ را #تکه_تکه_کرد.
با اشاره اش به #شاه_بحرین را از #ایران جدا کرد
بخشهایی از #افغانستان_فعلی را از #ایران_جدا_کرد
۱۷ #شهرشمال_ایران را با #دسیسه_و_تبانی با #روسها به دشمن بخشید و بخشهای زیادی از #ایران را به #ترکیه داد

اما #امام_خمینی_امد 🌺
#با_محمدها🌷

و #محمد_ها از گرد راه رسیدند
با اقتدار تا #عزت_اسلامی ایران را به #صغیران به ظاهر #کبیر_مستکبر_غربی
دیکته کردند

عزتی که امروز از آن با اقتدار در سریال #گاندو دیده شد همان عزت ۸ سال #دفاع_مقدس است در #جنگ_تحمیلی

#محمد_همان
#ممد_نبودی_خرمشهر_است

همان #همت🌷
همان #چمران🌷
همان #حججی 🌷
همان #باکری🌷
همان #فهمیده 🌷
همان #رئیس_علی 🌷
همان #ستاری🌷
همان #صیاد🌷
و #سردار_دلها🌷
و......
چه #شرم_آور است که هنوز بر روی #خون این #پاکان_عده ای_گاندو_پروری_می_کنند...!

#امید است #نمادهای_این_ملت به #ملت معرفی شوند..
هرچند #دولت_روحانی_عکس_این_دلاوران را هم از #کتب_درسی_مدارس برای #خوش_خدمتی_به_غرب_حدف کرده بود

و #سفرای_جاسوس را به اسم #بازدید از #آثار_باستانی_با_اتوبوس و #اسکورت با #حمایت_ظریف_وارد_غرب_کشور کرده بود

#گذشت_دوره_افول
دوره اقتدار دوباره فرا رسید

#عزت_تان_پایدار

ای شهیدانی که از ارباب بی کفن خود #اباعبدالله_الحسین_علیه السلام الگو و سرمشق گرفته اید.

🔘فروارد این پیام یا کلیپ صدقه👇 جاریه است🔘
🆔 @shohada72_313

○●🦋

رمان #عارفانه
#قسمت اول


تویی که نمی شناختمت...

💫شهید احمدعلی نیّری💫


🕊این گل پرپر از کجا آمده...
...از سفر کرب و بلا آمده🕊


👌امروز سوم اسفند سال۱۳۶۴است.
جمعیت این شعار را می داد و پیکر شهید را از مقابل منزل و به سمت مسجد امین الدوله حرکت داد.😔

جمعیت که بیشتر آن ها از جوانان مسجد و شاگردان آیت الله حق شناس بودند شدیداً گریه می کردند و طاقت از کف داده بودند.🕊

من مدتی بود که به خدمت آیت الحق، آیت الله حق شناس این استاد اخلاق و سیر و سلوک الی الله می رسیدم و از جلسات پر بار این استاد استفاده می کردم.😊
سالها بود که به دنبال یک استاد معنوی می گشتم و حالا با راهنمایی برخی علمای ربانی تهران توانسته بودم به محضر این عالم خود ساخته راه پیدا کنم.
👌شنیده بودم که حضرت استاد این شاگرد خود را بسیار دوست داشته😔 برای همین تصمیم گرفتم که در مراسم تشییع این شهید عزیز شرکت کنم.

پیکر شهید را به سوی بهشت زهرا(س) بردند به دلیل اینکه شهید در حین نبرد به شهادت رسیده بود، بدون غسل و کفن با همان لباس نظامی آماده تدفین شد.

چند ردیف بالاتر از مزار عارف مبارز، شهید #چمران، برای تدفین او انتخاب شد.من جلو رفتم تا بتوانم چهره‌ی شهید را ببینم.

درب تابوت باز شد💔 چهره‌ی معصوم و دوست داشتنی شهید را دیدم.😍
شاداب و زیبا بود...😭
اصلا !چهره یک انسان از دنیا رفته را نداشت.👇
تازه دوستان او می گفتند: شش روز از شهادتش می گذرد!😨
دست این شهید به نشانه ادب روی سینه اش قرار داشت!❤️
یکی از همرزمانش می گفت:
"در لحظه شهادتش ترکشی به پهلویش اصابت کرد، وقتی به زمین افتاد از ما خواست که او را بلند کنیم.
وقتی روی پایش ایستاد رو به سمت کربلا دستش را به سینه نهاد و اخرین کلام را بر زبان جاری کرد😔
«السلام علیک یا اباعبدالله»😭
بعد هم با همان حالت به دیدار ارباب بی کفن خود رفت.برای همین دستش هنوز به نشانه‌ی ادب بر سینه اش قرار دارد!"

❤️❤️❤️❤️❤️

برای من عجیب بود چرا طلّاب علوم دینی و شاگردان استاد، که معمولا انسان های صبوری هستند در فراق این دوست، طاقت از کف داده اند!!؟

پیکر شهید را داخل قبر گذاشتند و لحد را چیدند.

شخصی که آخرین لحد را گذاشت و بیرون آمد رنگش پریده بود!!


🔶ادامـــــه دارد...↩️
مثل چمران زندگی کنید....

چمران کچل بود
اما غاده تا چند ماه بعد از ازدواج
این موضوع رو نفهمید
غاده انقدر عاشق چمران بود که حتی کچلی سر #چمران رو هم ندید یا توجه نکرد
هر وقت تونستید انقدر عاشق بشید که نقص همدیگه رو نبینید یا بپوشونید اونوقت ازدواج کنید...

@shohada72_313
🌹 مناجات هایی از 👈 شهید #چمران

🎈خدایا; خوش دارم که در نیمه های شب در سکوت مرموز آسمان و زمین به مناجات برخیزم. با ستارگان نجوا کنم و قلب خود را به اسرار ناگفتنی آسمان بگشایم. آرام آرام به عمق کهکشانها صعود نمایم، محو عالم بی نهایت شوم . از مرزهای علم وجود در گذرم و در وادی ثنا غوطه ور شوم و جز خدا چیزی را احساس نکنم...

🎈خدایا; ترا شکر می کنم که از پوچی ها ، ناپایداری ها ، خوشی ها و قید و بندها آزادم کردی و مرا در طوفانهای خطرناک حوادث رها ننمودی، و درغوغای حیات، در مبارزه با ظلم و کفر غرقم کردی، لذت مبارزه را به من چشاندی ، مفهوم واقعی حیات را به من فهماندی... فهمیدم که سعادت حیات در خوشی و آرامش و آسایش نیست ، بلکه در جنگ و درد و رنج و مصیبت و مبارزه با کفر و ظلم و بالاخره در شهادت است...

🎈خدایا; ترا شکر می کنم که به من نعمت " توکل " و " رضا" عطا کردی، و در سخت ترین طوفانها و خطرناکترین گردابها، آنچنان به من اطمینان و آرامش دادی که با سرنوشت و همه پستی ها و بلندیهایش آشتی کردم و به آنچه تو بر من مقدر کرده ای رضا دادم...

🎈خدایا; در مواقع خطر مرا تنها نگذاشتی ، تو در کویر تنهایی، انیس شبهای تار من شدی، تو در ظلمت ناامیدی، دست مرا گرفتی و کمک کردی... که هیچ عقل و منطقی قادر به محاسبه پیش بینی نبود، تو بر دلم الهام کردی و به رضا و توکل مرا مسلح نمودی، و در میان ابرهای ابهام و در مسیری تاریک، مجهور و وحشتناک مرا هدایت کردی...

🎈خدایا; همیشه می خواستم که شمع باشم ، بسوزم ، نور بدهم و نمونه ای از مبارزه و کلمه حق و مقاومت در مقابل ظلم باشم . می خواستم همیشه مظهر فداکاری و شجاعت باشم و پرچم شهادت را در راه خدا به دوش بکشم. می خواستم در دریای فقرغوطه بخورم و دست نیاز به سوی کسی دراز نکنم. می خواستم فریاد شوق و زمین وآسمان را با فداکاری و آسمان پایداری خود بلرزانم. می خواستم میزان حق و باطل باشم و دروغگویان ومصلحت طلبان و غرض ورزان را رسوا کنم. می خواستم آنچنان نمونه ای در برابر مردم به وجود آورم که هیچ حجتی برای چپ و راست نماند، طریق مستقیم روشن و صریح و معلوم باشد، و هر کسی در معرکه سرنوشت مورد امتحان سخت قرار بگیرد و راه فرار برای کسی نماند...

🎈خدایا; تو مرا عاشق کردی که در قلب عشاق بسوزم. تو مرا اشک کردی که در چشم یتیمان بجوشم. تو مرا آه کردی که از سینه بینوایان و دردمندان به آسمان صعود کنم. تو مرا فریاد کردی که کلمه حق را هر چه رساتر برابر جباران اعلام نمایم. تو مرا در دریای مصیبت و بلا غرق کردی و در کویر فقر و حرمان تنهایی سوزاندی. خدایا تو پوچی لذات زودگذر را عیان نمودی، تو ناپایداری روزگار را نشان دادی. لذت مبارزه را چشاندی. ارزش شهادت را آموختی...

🎈خدای; من دنیا را طلاق دادم. خدای بزرگ مرا در آتش عشق و محبت سوزاند. مقیاسها و معیارهای جدید بر دلم گذاشت و خواسته های عادی و مادی و شخصی در نظرم حذف شد. روزگاری گذشت که دنیا و مافیها را سه طلاقه کردم و ازهمه چیز خود گذشتم. از همه چیز گذشتم و با آغوش باز به استقبال مرگ رفتم و این شاید مهمترین و اساسی ترین پایه پیروزی من در این امتحان سخت باشد...

🎈خدایا; از تو می خواهم که طبع ما را آنقدر بلند کنی که در برابر هیچ چیز جز خدا تسلیم نشویم. دنیا ما را نفریبد، خودخواهی ما را کور نکند. سیاهی گناه و فساد و تهمت و دروغ وغیبت ، قلب های ما را تیره و تار ننماید. خدایا! به ما آنقدر ظرفیت ده که در برابر پیروزی ها سرمست و مغرور نشویم. خدایا به من آنقدر توان ده که کوچکی و بیچارگی خویش را فراموش نکنم و در برابرعظمت تو خود را نبینم...

🎈خدایا; فقر و بی چیزی بزرگترین ثروتی بود که خدای بزرگ به من ارزانی داشت. همت و اراده مرا آنقدر بلند کرد که زمین و آسمان ها نیز در نظرم ناچیز شدند. هنگامی که شهیدی خون پاکش را در اختیارم می گذارد و فقر اجازه نمی دهد که یتیمانش را نگبهانی کنم. هنگامی که مجروحی در آخرین لحظات حیات به من نگاه می کند و با نگاه خود از من تقاضای کمک دارد ، من می سوزم، آب می شوم و قدرت ندارم کمکش کنم. هنگامی که در سنگر خونین ترین قتالها و جنگ آوری، از گرسنگی شکمش خشک شده و نمی تواند آب را از گلو فرو بدهد من که اینها را می بینم و صبر می کنم دیگر ترس و وحشتی از فقر ندارم. این قفس آهنین را شکسته ام و آنقدر احساس بی نیازی می کنم که زیر سخت ترین ضربه ها و کوبنده ترین هجوم ها از هیچ کس تقاضای کمک نمی کنم. "

🎈خدایا; من اینقدر احساس بی نیازی می کنم که در زیر شدیدترین حملات هم از کسی تقاضای کمک نمی کنم ، حتی فریاد بر نمی آورم حتی آه نمی کشم در دنیای فقر آنقدر پیش می روم که به غنای مطلق برسم و اکنون اگر این کلمات دردآلود را از قلب مجروحم بیرون می ریزم برای آنست که دوران خطر سپری شده است و امتحان به سر آمده و کمر فقر شکسته و...
#سالگرد_شهادت_دکترچمران

@shohada72_313
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥| #ڪلیپ

💠 غاده جابر، همسر شهید، از شب شهادت دکتر چمران میگوید.

#بہ_مناسبت_سالگرد_شهادت
#چمران_مردخدا
#سی_ویڪ_خرداد

باما همراه باشید با مطالب مذهبی ، سیاسی ، روشنگری ، بصیرت افزایی و شهدایی

@shohada72_313

#شهیدان

خـــداونـــدا❤️
#باکری نیستم برایت گمنام بمانم ❢

#چمران نیستم برایت عارفانه باشم ❢

#آوینی نیستم عاشقانه برایت قلم بزنم ❢

#همت نیستم که برایت زیبا بمیرم ❢

مرا ببخش باهمه نقص هایم .. .
با تمام گناهانم..

لیاقت ندارم ولی ..
دلــــم #شہــادت میخواهد....

شہادت ڪجایے؟؟؟
کـــــــــــــم آورده ام....

رفيقان میروند نوبت به نوبت

در آرزوی شهادت🌹

#سالروز_شهادت_شهید_همت

💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐