شهرکبود

#shahrekabod
Канал
Логотип телеграм канала شهرکبود
@ShahrekabodПродвигать
2,46 тыс.
подписчиков
3,95 тыс.
фото
656
видео
388
ссылок
...وَ تو با یک فصل سپید می‌آیی آن چنان تیز که لخته‌های چسبیده به شیشه‌ی خاموشی‌ام می‌بُرد ..‌. ✍️ #مهری_چراغی_موژان @mehri.cheraghiofficial 👈اینستاگرام
به کلاف فلسفه می‌پیچند
گلوی حافظه را
قرار است
یادمان برود
  ما هم بنده ی خداییم
ملامت گرانه آب میخوریم
با اکراه می خندیم
به زور زندگی می کنیم
پس خنده های ته دلی سهم کیست!؟
خوابهای شیرین
عسلِ کدام چشم است؟
مگر ما بی دعوت
بدنیا آمده ایم !؟!


#اڪــرمـ_نورانی
📚#خوشه_خوشه
#Shahrekabod
نوشته بود؛
سوزن به تنهایی کاری ازش بر نمیاد،
اگه یه وقت به هم دوختت
ببین کجا بهش نخ دادی!


#Shahrekabod✍️
سالهابعد

وقتی رسیدم هلنا آنجا بود، به من لبخندزد، گفت:"مطمئنا اولین بار است که تو را منتظر نگذاشتم، میبینی که نباید مایوس شد."
جواب دادم :"مایوس نشده‌ام"
همدیگر را نبوسیدیم. به او گفتم تغییری نکرده ای تذکر احمقانه ای بود تازه اورا زیباتر از گذشته میافتم .مرا نگاه میکرد گویا از نگاه کردن به منم سیر نمیشد گاه میخواست برایش حرف بزنم گاه میخواست که حرف نزنم و ساکت باشم. همواره به من لبخند میزد می خواست مرا دوباره ببیند و من نمیتوانستم دست هایم را تکان دهم، نه برای یک سیگار کشیدن نه برای بازوی او را گرفتن.
از من پرسید تفاوت پریشانی با تسلیم شدن چیست ...
جوابش را نمی دانستم ،حالتی به خود گرفت که به من بگوید اهمیتی ندارد .
خواست از زن و بچه و کارم بگویم میخواست همه چیز را بداند اما خوب میدیدم که بیشتر اوقات اصلا گوش نمیدهد.
کم کم رطوبت و سردی و هوا بیشتر شد ما کمی به هم نزدیک شدیم تا گرمتر شویم .
سرانجام بلند شد، زمان رفتنش رسیده بود.
به من گفت : از تو خواهشی دارم فقط یک خواهش میخواهم بویت کنم .
چون من جواب ندادم، اعتراف کرد در همه ی این سال ها دوست داشته بوی مرا حس کند ،هوای مرا نفس بکشد. با زحمت دست هایم را ته جیب پالتویم نگه داشتم چون در غیر این صورت ...
رفت پشت من روی موهای من خم شد،همانطور پشت من ماند. حالم خیلی بد بود ... خیلی ...
بعد با بینی موهایم را بو کشید، اطراف سرم را، گردنم را ... با خیال راحت این کار را می کرد. نفس میکشید و نگه میداشت ... دست های او هم در پشتش بود ،بعد کراواتم را شل کرد، دو دکمه‌ی بالای پیراهنم را باز کرد و با بینی سردش نفس کشد، نفس کشید، حالم خیلی بد بود. خیلی.
تکان خوردم. خواستم برگردم. بلند شد، کف دست‌هایش را روی شانه‌هایم گذاشت. گفت می‌رود، گفت: "لطفا تکان نخور و بر نگرد."
- التماس می‌کنم ... التماس می‌کنم ...
تکان نخوردم، به هر حال دلم هم نمی‌خواست برگردم چون نمی‌خواستم مرا با چشمهایی از اشک پف کرده و چانه ی لرزان ببیند .
مدت زیادی صبر کردم، بعد به سوی اتومبیلم حرکت کردم.

✍️آناگاوالدا


#Shahrekabod
لب پنجره
پر از حرف
گونه‌هایش اما
خیس از وداع بود

#یکتا_حق_پرست
🎙
#شیدا_شهبازی
📚
#خوشه_خوشه
#shahrekabod
در باز شد .صدای قدم های کوتاه تاریکی را شکافت .پیرزن باصدایی لرزان گفت :"مادر جان آمدی می ترسیدم وقت رفتن نبینمت "
دست سردش را دردستان گرم دخترش جا گذاشت  و بی صدا مرد .
هق هق پرستار با درد تنهایی خانه ی سالمندان آمیخته شد .
#شیدا_شهبازی
📚#خوشه_خوشه
✏️#داستانک

#shahrekabod
روز ها عجولانه نزدیک ایستگاه چهلم
سوت های آخر را می زنند
زندگی را پشت پا زدم
همه داشته هایم کف دستم
دل بستم به دستانم که قنوت بستن
به دعا
رفتن سخت نیست دل بستگی ها زیاد اند
چقدر آرزو پشت (در) دلم انبار شده
کاش وقت باشد
دستی به گذشته بکشم
تا زخمی نشود سر انگشت کسی 

       
#shahrekabod

#فاطمه_حسنی
📚#خوشه_خوشه
🎙#بانو_شیدا_شهبازی
📚#دلنوشته
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مریم خانم همسایه‌ی طبقه‌ی بالایی آمده بود پی پیاز و آتنا دخترک محجوب واحد رو‌به‌رویی زردچوبه می‌خواست ...

و محمد که تنها یک همگروهی ناشناس در تلگرام بود، پس از سلام خوبی، خانم فیلترشکن داری؟!

✍️
#مهری_چراغی_موژان
📚
#داستانک_پیاز

#Shahrekabod
《ماهی‌ها》


نگاه‌های سبز و هیزِ اصغر آقا هم نمی‌توانست منصرفم کند، باید می‌رفتم ...

از فکر ماهی‌ها‌ی لخت و عورِ کنار هم که مقابل او دراز کشیده و نگاه‌های شهوت آلود این مردک را تحمل می‌کنند، تلخندی روی لب‌هایِ سُرخم می‌نشیند. دستی به موهای پریشان و شال پشمی‌ با ریشه‌های بلند که قدش تا نزدیک زانو‌‌هایم می‌رسید، می‌کشم و یقیه‌ی پالتو را بالا می‌آورم. آسمان پرسوز می‌بارد و خیالِ بند آمدن ندارد. بی‌توجه به باران یک‌ بارِ دیگر کاغذ کوچک تا خورده‌ای را ازجیب پالتو درآورده، باز می‌کنم و با دقت به کلمه‌هایی که شکسته کنار هم نشسته‌اند، نگاه می‌کنم. با انگشت اشاره‌ی دستِ راستم کلمه‌‌ها را به ترتیب نوازش می‌دهم و بوسه‌ای بر گونه‌ی آنها می‌نوازم. کاغذ را تا کرده دوباره در جیب پالتو می‌گذارم و به راه می‌افتم ...

سنگفرشِ لیز و بوی زُحم ماهی با سبزی و میوه‌های تازه و مردمی که عجله دارند، کمی فضا را گیج کرده و من میان این همه رنگ و لعاب و طعم و بوی گیج کننده باید به مقصد فکر می‌کردم.

اصغر آقا طبق معمول جلوی مغازه ایستاده و با سر و دُم ماهی‌ها وَر می‌رود. نگاهش که به من می‌افتد، مردمک چشمانش آنقدر بزرگ می‌شود که گویی یک جنگل آنقدر بلعیده که در حال فوران است. نیشش تا بناگوش باز می‌شود و با یک حرکت سریع خودش را به من می‌رساند؛

_بَه بَه گلناز خانم، آفتاب از کدوم طرف دراومده،
_چشمم کف پات گلی جون،
_تحویل نمیگیری؟!
_خان جون چطوره ...

یه بند حرف می‌زند و مجیز می‌گوید،
و با چشمان دریده‌اش ازفرق سر تا نوک پا وراندازم می‌کند. صدبار به خان جون گفتم که این فامیلِ دور مرد زندگی نیست اما کو گوش شنوا خان جون فقط می‌خواهد زبانم لال قبل از مرگش مرا شوهر بدهد، آن هم به یک بازاری که دستش به دهانش برسد. اما اصغر آقا مردی نبود که بتواند مرا خوشبخت کند. اختیار چشمانش دست خودش نبود و زنی از کانون نگاه‌های حریص او دور نمی‌ماند.

دیر شده باید از دست این مردک حراف خلاص شوم. بی‌آنکه به سوال‌هایش پاسخی بدهم حرکت می‌کنم که بازویم را چنگ می‌‌زند!

_کجا کجا، مگه میذارم چایی نخورده بری؟!

دیگر طاقتم طاق شده، نگاهی به ساعت دیواری مغازه‌اش می‌اندازم. چیزی به ۹ شب نمانده اگر دیر برسم چه؟!
تمام قدرتم را درپای راستم جمع می‌کنم و
لگدی محکم به زیر میزی که ماهی‌های قزل‌آلا روی آن چیده شده می‌زنم. ماهی‌ها‌ی بینوا با دهانی‌باز هرکدام به‌سویی پرتاب می‌شوند. اصغر آقا که سرخ و سفید شده بازویم را رها می‌کند، فریاد زنان چند فحشِ بی‌پدر مادردار نثارم می‌کند و به سمت ماهی‌ها می‌دود ...

فرصت را غنیمت شمرده به سمت بازار تره بار
می‌دوم درحالی‌که خدا خدا می‌کنم؛

فرهاد، منتظرم مانده باشد ...


✍️#مهری_چراغی_موژان
📚#داستان_کوتاه_ماهیها


#Shahrekabod
در زندگی یاد گرفتم؛
🔻با احمق بحث نکنم و بگذارم در دنیای احمقانه خویش خوشبخت زندگی کند.
🔻با وقیح جدل نکنم چون چیزی برای از دست دادن ندارد و روحم را تباه می کند.
🔻از حسود دوری کنم چون اگر دنیا را هم به او تقدیم کنم باز از من بیزار خواهد بود.
🔻و تنهایی را به بودن در جمعی که به آن تعلق ندارم ترجیح دهم.

و سه چیز را هرگز فراموش نمی‌کنم:

۱- به همه نمی‌توانم کمک کنم.
۲-  همه چیز را نمی‌توانم عوض کنم.
۳- همه من را دوست نخواهند داشت!


#Shahrekabod✍️
دوران دانشگاه یه استاد داشتیم که یه درس ۴ واحدی خیلی مهم تدریس می‌کرد. یه روز اومد سر کلاس گفت کیا معماری دوست ندارن؟ میخوام یه فرصت خوب بدم بهشون.
یه سری دستشونو گرفتن بالا یه سری هم معلوم بود ترسیدن یه سری هم با اقتدار دستاشون پایین بود!
خلاصه بعد کلی صحبت همه رو قانع کرد که به نفعتونه راستشو بگید.
شروع کرد دونه دونه از کسایی که معماری دوست نداشتن، سوال کرد گفت خب چی دوست داری؟ به چی علاقه داری؟ اگه الان اینجا سر کلاس من نبودی، دوست داشتی کجا بری؟
برقو تو چشای بچه‌ها می‌شد دید. هرکی یه چیز می‌گفت و کلاس شلوغ شد. یه برگه از کیفش درآورد.
گفت از هر کدومتون در حوزه‌ای که میگین بهش علاقه دارید ۱ سوال می‌پرسم. اگه تونستید جواب بدید، بیاین نمره پایان ترمتون رو خودتون بنویسید از کلاس برید بیرون. جو کلاس ترکیبی از سکوت و ذوق و اضطراب بود. پسره و بقیه تازه فهمیده بودن اوه اصن برنامه چیه. چیزی نگفت آروم آروم رفت نشست سر جاش. گفت خب نفر بعدی شما چی؟! گفت فیزیک. یه سوال فیزیک پرسید اون هم نتونست جواب بده. و همین رویه رو تا حدود ۸ , ۹ نفر ادامه داد. یهو گفت میبینین؟ مشکل شما معماری نیست. مشکل شما «جدیت» هست. شما حتی تو کارایی که به ظاهر بهش علاقه دارین هم جدیت ندارین‌. اگه میگی من عاشق آدامس خوردنم، حق نداری اسم آدامس‌ها رو از روی جعبه بخونی. باید از طعم یا بوش بگی این چه آدامسیه با چه مشخصاتی میگفت این عمومی بودنه که کار دستمون داده.
علاقه داریم، ولی جدیت نداریم، نظم نداریم، حوصله نداریم، وقت نداریم. خب پس مشکل جایگاه غلط تو یا رشته غلط تو توی دانشگاه یا محل کار نیست. عموما مشکلت نداشتن جدیته.
از اون به بعد دیگه به هر کاری اینطوری نگاه می‌کنم. سراغ هر کاری رفتی، وقت بزار، کشتی بگیر، با جون و دلت کار کن ببین نتیجه میگیری یا نه. مشکل عمده ما آدما جدیته. نه بیشتر نه کمتر


#Shahrekabod✍️
💠 با درود و عرض ادب خدمت هنرمندان گرانقدر

باید اعتراف کنیم که آثار ارسالی‌‌ شما عزیزانِ فرهیخته ما را شگفت‌زده کرد، شایسته‌است ازتک تکِ عزیزانی که در فستیوارت ادبی خوشه شرکت کردند و همچنین عزیزانی که درنشر آگهی فستیوارت ما را یاری دادند، تشکر و قدردانی کنیم.

با آرزوی موفقیت‌های روزافزون برای شما عزیزان زیبا قلم

💥همواره درآسمان ادبیات بدرخشید💥


📚
#انجمن_ادبی_خوشه_خوشه

#Shahrekabod✍️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
لقمه‌ای
از سفره‌ی سحر بردار
که راه طولانی نیست

#Shahrekabod✍️
Song From A Secret Garden
Al Marconi
♪موسیقی زیبا و دلنشین "آوازی از باغ مخفی "  با هنرمندی " آل مارکونی".

• آل مارکونی (Al Marconi) آهنگساز و نوازنده‌ی گیتار سبک فلامنکو است که در کشور اسپانیا متولد و هم اکنون در کشور انگلیس زندگی میکند.او تا به امروز 5 آلبوم موسیقی در سبک فلامنکو،موسیقی لاتیک و موسیقی وورد فشن منتشر کرده که هر آلبوم او مورد توجه و استقبال بسیاری در جهان قرار گرفته است. فعالیت این هنرمند از سال ۲۰۰۰ شروع شده و تاکنون ادامه داشته است.
گیتار نوعی ساز زهی است که با پیک یا انگشت نواخته می‌شود و از این جهت که سیم‌های آن در اثر ارتعاش تولید صدا می‌کنند، به سازهای گروه کوردوفون (به فرانسوی: Cordophones) یا زه‌صدا تعلق دارد. این نوع گیتار شش سیم دارد و این ساز علاوه بر داشتن قدمت تاریخی قابل توجه (چه از لحاظ ساختار آن و چه از لحاظ تکنیک‌های نوازندگی) توانسته‌است هم‌گام با تحولات موسیقی غرب پیشرفت چشمگیری داشته باشد؛ که در نتیجه گونه‌های متفاوتی از آن به وجود آمده و هم‌اکنون جایگاه ویژه‌ای در موسیقی جهان دارد.

Song from a Secret Garden
Al Marconi
April 26, 2018


#Shahrekabod
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
‏صبح که از خواب پا میشید این جمله رُ با خودتون تکرار کنید؛
‏"بزرگترین انتقام از یه نفر، یه موفقیت بزرگه"
‏بعدش پتو رُ بکشید رو سرتون و بخوابید که موفقیتی از این بزرگتر نیست.



#Shahrekabod✍️
.
‏نایاب ترین نوع بشر این روزها کسیه که پای حرفش بمونه
اگه پیدا کردید دودستی بچسبیدش


#Shahrekabod✍️
شهرکبود
🔹 یه باور نسبتا اشتباهی وجود داره که تو اگه به خودت اعتماد و ایمان داشته باشی که میتونی یه کاری انجام بدی،حتما میتونی.واقعیت اینه که وقتی تو واقعا باور داشته باشی یه کاری رو میتونی انجام بدی، براش خیلی تلاش میکنی. ولی اگه مثلا ۱۰۰ نفر خیلی خیلی تلاش کنن،بینشون…
.
پیرو مطلب فوق، یادمه یک نفر که خودشو استاد می‌دونست و مدام دم از خواستن و توانستن و قوانین جذب و ... میزد، رفته بود دَم یه بنگاه معاملاتی ماشین و جلوی یه شاسی بلند مشکی وایستاده بود و فیگور گرفته بود و چند تا عکس از خودش و ماشین مردم ... و توی پروفایلش گذاشته بود که بله قانون جذب تا یک سال دیگه این شاسی بلندو به من می‌رسونه!

استاد خوش باور قصه‌ی ما نه سر کار می‌رفت و نه درآمدی داشت، فقط شب و روز می‌نشست توی خونه و زُل میزد به عکس شاسی بلند ...

🔻سالها گذشت و استاد هنوزم که هنوزه کشک میسابه و به شاسی بلند نرسیده!

بله عزیزان اگر قرار بود قانون جذب فقط با گفتن و نگاه کردن به عکس چیزی برقرار باشه نیاز به حرکت ما نبود.
🔻همچنان که گفتند:" از تو حرکت، از خدا برکت"

تا حرکت مثبتی در جهت رسیدن به اهدافت نکنی هیچ قانونی نمی‌تونه شما رو به اهدافت برسونه چه برسه به قانون جذب!

🔻برای رسیدن به موفقیت باید به این موارد توجه کرد؛

💥انتخاب هدفی معقول، منطقی و متناسب با توانایی‌ها و استعدادها و شرایط خود

💥تلاش مفید و موثر و همسو با اهداف انتخایی

💥پرهیز از غرور کاذب ( بلدم بلدم)

💥نترسیدن از شکست و ناکامی و مداومت در مسیر

❤️بهروز و شادکام باشید
❤️

#Shahrekabod✍️
🔹 یه باور نسبتا اشتباهی وجود داره که تو اگه به خودت اعتماد و ایمان داشته باشی که میتونی یه کاری انجام بدی،حتما میتونی.واقعیت اینه که وقتی تو واقعا باور داشته باشی یه کاری رو میتونی انجام بدی، براش خیلی تلاش میکنی. ولی اگه مثلا ۱۰۰ نفر خیلی خیلی تلاش کنن،بینشون دو نفر ممکنه موفق بشن

🔹 بعد اون دو نفر برمیگردن به بقیه میگن که دیدی من با اعتماد داشتن به خودم و ایمان به اینکه میتونم به کجا رسیدم؟شما هم میتونین! در حالی که کسی از اون ۹۸ تای دیگه نمیشنوه که هم باور رو داشتن و هم تلاش کردن ولی نشده و نتونستن.باید در نظر داشت در موفقیت خیلی عوامل دیگه جز باور و خواستن، هستن و همه چی تلاش نیست.باید هدفی رو در نظر گرفت که درحد توانایی‌های ادم باشه و برای اون تلاش کرد و بهش رسید و نقش عوامل بیرونی که ما هیچ کنترلی روشون نداریم رو نباید نادیده گرفت.



#Shahrekabod
.
گُل گفت: امروز یکی بهم گفت چه گُل خوشگلی!
+ شازده کوچولو گفت: خب؟
- گُل گفت: یکی دیگه گفت چقدر خوش‌ بویی
+ شازده کوچولو گفت: خب؟
- گُل گفت: یکی گفت مهربون،
یکی گفت دوست‌داشتنی، یکی گفت...
+ شازده کوچولو گفت:
الان خوشحالی اینارو شنیدی؟
- گُل گفت: نه! ناراحتم،
ناراحتم که چرا از تو نشنیدم!


#Shahrekabod✍️
تابستون یعنی
صدای یخ تو لیوان شربت،
پیاده‌روی تو عصرای کشدار،
هندونه تو بعد از ظهر داغ تیر و مرداد،
تابستون یعنی خوابیدن رو پشت بوم
یعنی بیدار شدن زیر آسمون...

بهار سال ۱۴۰۳ هم تمام شد
و رسما تابستان آغاز شد ...

تابستونتون مبارک ☀️🌴

#shahrekabod ✍️
چرا می‌گویند: فیلسوف و نمی‌گویند گاوسوف؟!😐

چرا می‌گویند: پیراهن و نمی‌گویند جوان آهن؟!😅

چرا می‌گویند: اتوبوس و نمی‌گویند اتوماچ یا جاروبوس؟!🤔

چرا می‌گویند: خداحافظ و نمی‌گویند خداسعدی؟!😜

چرا می‌گویند: اتومبیل و نمی‌گویند اتومکُلنگ؟!😳

چرا می‌گویند: ماشین و نمی‌گویند شماشین؟!😁

چرا به طراح چنین سوالاتی می‌گویند: دیوانه ” و نمی‌گویند غول آنه😅😜


#Shahrekabod
Ещё