پیش از خواندن این متن، لطفا بر چند عکسی که به هر دلیلی، شیرین یا که تلخ، عزیز میدارید، درنگ کنید.
عکس فوزیه جلیلیان است، پرستار بخش ICU بیماران کرونایی که اندکی بعد از آوار متروپل با یونیفورم کاری در میعادگاه واپسین حاضر شده است.همسر و دو پسر خانم فوزیه در زیر آوار ماندهاند و او در این تصویر، دستی بر سر دارد به ناباوری. ژستی ناخودآگاه که تا آخر جهان حرفها دارد...
لئوپلد مازوخ قدر و بهای هنرهای تجسمی را در اعطا و هدیهی «وضعیتی ابدی» به سوژهی آن هنرها میداند.
شمشیری که در تابلوی نقاشی همواره بر سر مردی آویخته است و نه فرود میآید تا خلاصش بکند و نه شرش را کم میکند تا رهایش بکند یا ژستی ابدی برای زنی که ونوس نام دارد و قرنها در یک حالت فریز شده توسط تنتراشندگانش، اگر قصد بوسه دارد آن بوسه ابدی است و اگر دغدغهی اغوا دارد آن اغوا جاودان است و اگر غمی دارد آن غم تا همیشه میپاید.
به شاهکار کاراواجو و دلاکروا فکر کنید و کالبدی که تا به ابد به وعده اعدام نشسته است اما نه میمیرد در اثر اصابت تیر و ترکشی و نه میرهد از این ادبار به سرکشی.
دست خانم جلیلیان تا آخر جهان، بر سر او خواهد ماند حتا قرنها پس از مرگش، چرا که این عکس او را در وضعیتی ابدی دهشتباری فریز کرده است.
چند شب است که به وسع اندک دانستههایم از سازوکار ساختمانسازی و مفاسد مترتب بر آن از جانب نهادهای نکبت دستاندرکار این مصیبت یا تعریض ادبیات به تراژدی این آوار، از فاجعه متروپل آبادان در توییتر مینویسم اما نتوانستم در برابر کشش دیوانهوارم به نوشتن در باب این دستهای تا به ابد بالا مانده، در اینجا (اینستاگرام) چیزی ننویسم.
به این شعر دانته گابریل روزتی، همواره بیاندیشد که:
«نام من میتوانست بوده باشد» و این might have been عجیب وضعیتی است، انگار که بگویی دیگر دیر است، مثل همین وضعیتی که لابد هرکه با دیدن این عکس میگوید زیر لب که دیگر دیر است... این دستها به جای دور کمر عزیزی تا به ابد بر بالای سر سوداباختهی او آویخته میمانند...
روزتی در ادامهی شعر مینویسد: «بر گوشهایت میگذارم آن صدفهای مرده را...»
برگردید به همان عکسهای عزیز زندگیتان... اگر مرجع رجوع به آن آغوشها هنوز در دسترس است که در بر بگیردش دیوانهوار و اگر نبود، جای دستهایمان تا به ابد به نشان حسرت بر سر است.
@Sazochakameoketab 🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂#سام_گیوراد#آبادان#متروپل