ویچل! ستارگان رفته اند
غروب بر جاده کلرادو نشسته است
ماشینی آرام آرام در دلِ نوری کم سو
در میان دشت می خرامد
رادیو،جازش را نعره می زند
و دستفروش دل شکسته،سیگاری دیگر می گیراند
بیست و هفت سال پیش و در شهری دیگر
سایه ات را روی دیواری می بینم:
در بند شلوارت بر بستر نشسته ای
دستِ سایه ای تپانچه را بر سرت می گیرد
و سایه ات بر کف اتاق فرو می افتد.
@SazoChakameoKetab🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂#آلن_گینزبرگترجمه:
#محمدرضا_فرزادکتاب:تو مشغول مردنت بودی