وقتی میشود دقایق عمرت را با آدمهای خوب بگذرانی چرا باید لحظههایت را صرف آدمهایی کنی که یا دلهای کوچکشان مدام درگیر حسادتها و کینهورزیهای بچه گانهاند. یا مدام برای نبودنت، برای خط زدنت تلاش میکنند؟ نه، همیشه جنگیدن خوب نیست. این روزها فهمیدهام برای اثبات دوست داشتن، برای به دست آوردن دل آدمها، برای اثبات خوب بودن نباید جنگید. بعضی چیزها وقتی با جنگیدن به دست میآیند بیارزش میشوند. این روزها نسخه فاصله گرفتن را میپیچم برای هرکسی که رنجم میدهد... این را با خود تکرار میکنم و می بخشمشان... نه بخاطر اینکه مستحق بخششند. تنها به این خاطر که من مستحق آرامشم.
مطالعه و خوانش بیطرفانه_نه ایدئولوژیک و مالیخولیایی_ سخنان و آثار بجایمانده از ابراهیم گلستان به تدریج بر مخاطب حرفهای و عام معلوم خواهد کرد که "سید اِبرامخانِ شیرازیِ" ما در وادی ادبیات و هنر واقعاً چه کرده و چند مرده حلاج بوده؛ کما اینکه به جِد معتقدم ابراهیمگلستان مصداق مسلمِ "هیاهوی بسیار برای هیچ"بود! و معتقدتر به اینکه "ایران" برای گلستان در همان حوالی نیمه دههچهل شمسی مُرد(مفروض بر اینکه سرسوزنی هم زادگاهش را دوست میداشت!) و "مرد همیشه غُرغِروی هنر ایران" عطای خرابشدهی فعلی و آبادی پیشین را برای همیشه به لقایش بخشید، اگرچه در کمال شگفتی و خنده گلستان برای ایران و "خیل" ی از ایرانیان نمرد و بُتی پرستیدنی شد! (از اشتباهات و فرصتطلبیهای بیشمارش در وادی سیاست هیچ نمیگویم که خود سیاههای جداگانه میطلبد و اینجا مجالش نیست.)
بسیاری میگویند نابغه بود و صاحبِ ذوق و قریحهای بیمانند و تکرارناشدنی در هنر نوشتن و دیدن. بله من هم موافقم که گلستان آدم بزرگی بود و کارهای بسیار به سرانجام رسانید، اما از آنسو هم میگویم:
نه هرگز به گردپای "بهرامبیضایی" و "ناصرتقوایی" در فیلمسازی رسید؛ نه از لطافتطبع "احمدشاملو" و "فروغفرخزاد" در شعر بهرهای داشت؛ نه خوانشَش از تاریخ و وقایع با انصاف و ژرفای اندیشه "عبدالحسینزرینکوب" برابری میکرد؛ نه شجاعت و دانش مثالزدنی "شجاعالدینشفا" را در خود میدید؛ نه قلمش به قدر "شاهرخمسکوب" مسحورکننده و منصف بود نه ترجمه هایش صلابت و شیرینی آثار "محمدقاضی" و "نجف دریابندری" را در خود داشت؛ و از نه فروتنی و وطندوستی "احسانیارشاطر" و "محمدعلیاسلامیندوشن" چیزی آموخته بود.
میگویند زیگموند فروید جمله مشهوری دارد:
اگر یک روز از خواب بیدار شدی و به خیابان رفتی، و اولین کسی که از کنارت رد شد را اسب دیدی(فرض کردی!) شک نکن که یک اسب است؛ اگر نفر دوم را هم اسب دیدی، باز هم مطمئن باش که او یک اسب است؛ اما اگر نفر سوم را اسب دیدی، آنها اسب نیستند، بلکه اسب تویی و باید هرچه زودتر برای خودت فکر زین و برگ کنی...!
این نوشتار کوتاه هم نقدی(نقدکی!) بود بر آن که همه را "اسب" میدید و در "آدم" بودن خودش لحظهای تردید نکرد!
پینوشت شخصی: نه هرگز ابراهیم گلستان را ایرانی دانستم، و نه هرگز در لابلای جملاتش ردی از عِرق و علاقهای آشکار ولو اندک به ایران.
کابالا از #متون_یهودی سرچشمه گرفت و پیروانش معمولاً از متون یهودی برای توصیف و تفسیر #مسائل_عرفانی استفاده میکنند. دستورهای کابالا برای فهم #معنی_مخفی متون یهودی نظیر #تورات و #نوشتارهای#ربیها نظیر تلمود به کار میرود و معنی مخفی عبادت یهودی را بیان میکند.
بعد از #عهد_عتیق اولین نوشتههای مربوط به کابالا در قرن اول و دوم میلادی در بعضی متون و از جمله کتاب #سفر_یتزیرا یافت میشود. این روش به نام #عرفان#مرکابا ( به معنی #کالسکه ) تا قرن ۱۰ میلادی ادامه یافت تا بعد از آن با کابالای ایجاد شده در جنوب غربی #اروپا در قرن ۱۲ و ۱۳ جایگزین شد.
پیروان کابالا اعتقاد دارند که دانش کابالا اولین بار توسط سه #شه_پدر ( #ابراهیم ، #اسحاق و #یعقوب ) و بقیه #پیامبران به دست آمد. بر اساس این تاریخچه در قرن ۱۰ قبل از میلاد این دانش توسط ۱ میلیون نفر در #اسراییل مورد استفاده قرار میگرفت. هجوم بیگانگان باعث شد که این دانش #مخفی شود تا از گزند بدطینتان در امان بماند. #رهبران#سنهدرین اعتقاد داشتند که استفاده از دانش کابالا بدون راهنمایی صحیح ممکن است به روشهای #غیر_شرعی منجر شود. به همین دلیل کابالا مخفی شود و به مدت دوهزار و پانصد سال مخفی ماند.
صفحه اول اولین نسخه چاپی زوهر در ۱۵۵۸ میلادی # ایتالیا در زمان تلمود دو لغت #معاسه_برشیت و #معاسه_مرکابا نشان دهنده آن است که روشهای عرفانی در آن زمان رایج بوده است. تلمود #یاد_دادن_علنی این دانش را #ممنوع میکند و #خطرات آن را بیان میکند. ربیها ( #خاخامها ) توصیه میکردند که این دانش فقط به یک #دانشجو یاد داده شود. داستان زیر در تلمود آمده است:
«چهار مرد وارد #پردس شدند - #بن_عزای ، #بن_زوما ، #آشر و #آکیبا . بن عزای نگاه کرد و مرد. بن زوما نگاه کرد و دیوانه شد. آشر گیاهان را نابود کرد. آکیبا در صلح وارد شد و در صلح خارج شد.»
در متون یهودی بسیاری در بین قرنهای ۱ تا ۱۰ میلادی در مورد معاسه مرکابا صحبت شده است. بر این اساس ربیها تلاش میکردند که رؤیای حزقیال و دیدن عرش خدا را مجدداً تجربه کنند.
ابراهیم منصفی (رامی) ، شاعر، خنیاگر، نویسنده و هنرمند پرآوازه ی هرمزگانی در سال 1324 در بندرعباس متولد شد . بعد از چاپ کتاب " مروارید ساحل " و نگارندگی برای مجلات " خوشه " و " فردوسی " حضور در سه فیلم کوتاه سینمای آزاد آن سالها به کارگردانی حسین بنی هاشمی به عنوان بازیگر و دریافت جایزهی اول سینمای آزاد برای فیلم نهنگ که نویسندهی آن نیز خود منصفی بود اشتهاری دوچندان برای او رقم زد . او که با موسیقی ملتهای مختلف آشنایی داشت و در این زمینه مطالعات ارزشمندی را انجام داده بود با علاقهای که به موسیقی فلامینگوی اسپانیا و موسیقی هند از خود نشان داد توانست آثار در خور تحسینی را خلق کند. منصفی در عرصهی سرودن ترانههای بومی با اقبال به سمت ترانههایی که رنگ و بوی اجتماعی داشت در این حوزه تحول اساسی را به وجود آورد، اجرای ساده و بی شیله پیلهی او با آکورد گیتار هنوز مخاطبان فراوانی دارد و نگاههای بسیاری را به خود جلب کرده است. او که در شعرهای آزاد خود پیرو بلامنازع احمد شاملوست با تاثیرپذیری از اقلیم و جغرافیای بومی منطقه گاهی به شعر خود تمایزی قابل تشخیص داده است. منصفی زندگی سراسر پرفراز و نشیب داشته و بی گمان همین مساله در شعر او نیز تاثیر عمیقی به جای گذاشته است. او که در دوره ای از عمر خود به شغل معلمی مشغول بوده است به واسطهی فراز و فرودهایی که در مسیر زندگیاش قرار گرفت این شغل را از دست داد و دههی پایانی عمر خود را با مصائب و دشواریهای فراوانی گذراند.
منصفی در شب اول تیرماه 76 در سن پنجاه و دو سالگی با مرگی خودخواسته به زندگی اش پایان داد. @sazochakameoketab 🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂 مَوا برم تنها بَشُم میخوام برم تنها بشم
تنها فقط با سایَه خو تنها فقط با سایهام
ساعت تلخ رفتنِن ساعت تلخ رفتنه
مه خوب اَفهمُم غایَه خو من خوب میفهمم زمان رفتنم را
دو روز تلخ زندگی دو روز تلخ زندگی
قصهی تلخ مردنه قصهی تلخ مردنه
امید یک روز زندگی امید یک روز زندگی
دنبال خو با گور بردنَ با خود به گور بردن است
ای دل دگه گولُم مزن ای دل دیگر گلوم نزن
مِه بِشتِه گولت ناخارُم من بیشتر از این گولت را نمیخورم
برگشتن اینین ای سفر این سفر برگشتن ندارد
دنبال خو بِی تو نابرم من تو را با خودم نمیبرم
آدمِ پوچی مثلِ مه آدم پوچی مثل من
کجا بریت که جاش بَشت کجا بره که جاش باشه
با چه زبونی گَپ بزنت با چه زبانی حرف بزند
تا یکی آشناش بشت تا یکی آشناش بشه
موات از ایجا دور بشم می خوام از اینجا دور بشم
جایی برم که چوک اَرُم جایی برم که بچه بودم
غیر از خیال خوب خوم غیر از خیال خوب خودم
هیچی نَهستَه تو سرم هیچ چیز در سرم نیست
ای دل دگه گولم مزن ای دل دیگر گولم نزن
مه بشته گولت ناخارم من بیشتر از این گولت را نمیخورم
برگشتن اینین ای سفر برگشتن ندارد این سفر
دنبال خو بِی تو نابرم من تو را با خودم نمیبرم
دنبال خو بِی تو نابرم تو را با خودم نمیبرم @sazochakameoketab 🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂
کابالا از #متون_یهودی سرچشمه گرفت و پیروانش معمولاً از متون یهودی برای توصیف و تفسیر #مسائل_عرفانی استفاده میکنند. دستورهای کابالا برای فهم #معنی_مخفی متون یهودی نظیر #تورات و #نوشتارهای#ربیها نظیر تلمود به کار میرود و معنی مخفی عبادت یهودی را بیان میکند.
بعد از #عهد_عتیق اولین نوشتههای مربوط به کابالا در قرن اول و دوم میلادی در بعضی متون و از جمله کتاب #سفر_یتزیرا یافت میشود. این روش به نام #عرفان#مرکابا ( به معنی #کالسکه ) تا قرن ۱۰ میلادی ادامه یافت تا بعد از آن با کابالای ایجاد شده در جنوب غربی #اروپا در قرن ۱۲ و ۱۳ جایگزین شد.
پیروان کابالا اعتقاد دارند که دانش کابالا اولین بار توسط سه #شه_پدر ( #ابراهیم ، #اسحاق و #یعقوب ) و بقیه #پیامبران به دست آمد. بر اساس این تاریخچه در قرن ۱۰ قبل از میلاد این دانش توسط ۱ میلیون نفر در #اسراییل مورد استفاده قرار میگرفت. هجوم بیگانگان باعث شد که این دانش #مخفی شود تا از گزند بدطینتان در امان بماند. #رهبران#سنهدرین اعتقاد داشتند که استفاده از دانش کابالا بدون راهنمایی صحیح ممکن است به روشهای #غیر_شرعی منجر شود. به همین دلیل کابالا مخفی شود و به مدت دوهزار و پانصد سال مخفی ماند.
صفحه اول اولین نسخه چاپی زوهر در ۱۵۵۸ میلادی # ایتالیا در زمان تلمود دو لغت #معاسه_برشیت و #معاسه_مرکابا نشان دهنده آن است که روشهای عرفانی در آن زمان رایج بوده است. تلمود #یاد_دادن_علنی این دانش را #ممنوع میکند و #خطرات آن را بیان میکند. ربیها ( #خاخامها ) توصیه میکردند که این دانش فقط به یک #دانشجو یاد داده شود. داستان زیر در تلمود آمده است:
«چهار مرد وارد #پردس شدند - #بن_عزای ، #بن_زوما ، #آشر و #آکیبا . بن عزای نگاه کرد و مرد. بن زوما نگاه کرد و دیوانه شد. آشر گیاهان را نابود کرد. آکیبا در صلح وارد شد و در صلح خارج شد.»
در متون یهودی بسیاری در بین قرنهای ۱ تا ۱۰ میلادی در مورد معاسه مرکابا صحبت شده است. بر این اساس ربیها تلاش میکردند که رؤیای حزقیال و دیدن عرش خدا را مجدداً تجربه کنند.
وقتی میشود دقایق عمرت را با آدمهای خوب بگذرانی چرا باید لحظههایت را صرف آدمهایی کنی که یا دلهای کوچکشان مدام درگیر حسادتها و کینهورزیهای بچه گانهاند. یا مدام برای نبودنت، برای خط زدنت تلاش میکنند؟ نه، همیشه جنگیدن خوب نیست. این روزها فهمیدهام برای اثبات دوست داشتن، برای به دست آوردن دل آدمها، برای اثبات خوب بودن نباید جنگید. بعضی چیزها وقتی با جنگیدن به دست میآیند بیارزش میشوند. این روزها نسخه فاصله گرفتن را میپیچم برای هرکسی که رنجم میدهد... این را با خود تکرار میکنم و می بخشمشان... نه بخاطر اینکه مستحق بخششند. تنها به این خاطر که من مستحق آرامشم.
نام نمایشنامه : #بعل #آوای طبل در شب۲۰–۱۹۱۸۱۹۲۲ #در جنگل شهر #مادر۳۱–۱۹۳۰۱۹۳۲ #ارباب پونتیلا و نوکرش ماتی۱۹۴۰۱۹۴۸ #دایره گچی قفقازی۴۵–۱۹۴۳۱۹۴۸ #زن نیک ایالت سچوان۴۲–۱۹۳۹۱۹۴۳ #ننه دلاور و فرزندان او۳۹–۱۹۳۸۱۹۴۱ #زندگی گالیله۳۹–۱۹۳۷۱۹۴۳ #ترس و نکبت رایش سوم۳۸–۱۹۳۵۱۹۳۸ #کله گردها و کله تیزها۳۴–۱۹۳۱۱۹۳۶ #استثناء و قاعده۱۹۳۰۱۹۳۸ #آنکه گفت آری و آنکه گفت نه۳۰–۱۹۲۹۱۹۳۰ #اپرای سه پنی۱۹۲۸۱۹۲۸ #آدم آدم است۱۹۲۴–۱۹۲۶۱۹۲۶ #عظمت و انحطاط شهر ماهاگونی۲۹–۱۹۲۷۱۹۳۰ #محاکمهٔ ژان دارک در روان۱۹۵۲۱۹۵۲ #تفنگهای ننه کارار #توراندخت یا کنگرهٔ ماستمالیکنندگان۱۹۵۳۱۹۶۹
ابراهیم منصفی (رامی) ، شاعر، خنیاگر، نویسنده و هنرمند پرآوازه ی هرمزگانی در سال 1324 در بندرعباس متولد شد . بعد از چاپ کتاب " مروارید ساحل " و نگارندگی برای مجلات " خوشه " و " فردوسی " حضور در سه فیلم کوتاه سینمای آزاد آن سالها به کارگردانی حسین بنی هاشمی به عنوان بازیگر و دریافت جایزهی اول سینمای آزاد برای فیلم نهنگ که نویسندهی آن نیز خود منصفی بود اشتهاری دوچندان برای او رقم زد . او که با موسیقی ملتهای مختلف آشنایی داشت و در این زمینه مطالعات ارزشمندی را انجام داده بود با علاقهای که به موسیقی فلامینگوی اسپانیا و موسیقی هند از خود نشان داد توانست آثار در خور تحسینی را خلق کند. منصفی در عرصهی سرودن ترانههای بومی با اقبال به سمت ترانههایی که رنگ و بوی اجتماعی داشت در این حوزه تحول اساسی را به وجود آورد، اجرای ساده و بی شیله پیلهی او با آکورد گیتار هنوز مخاطبان فراوانی دارد و نگاههای بسیاری را به خود جلب کرده است. او که در شعرهای آزاد خود پیرو بلامنازع احمد شاملوست با تاثیرپذیری از اقلیم و جغرافیای بومی منطقه گاهی به شعر خود تمایزی قابل تشخیص داده است. منصفی زندگی سراسر پرفراز و نشیب داشته و بی گمان همین مساله در شعر او نیز تاثیر عمیقی به جای گذاشته است. او که در دوره ای از عمر خود به شغل معلمی مشغول بوده است به واسطهی فراز و فرودهایی که در مسیر زندگیاش قرار گرفت این شغل را از دست داد و دههی پایانی عمر خود را با مصائب و دشواریهای فراوانی گذراند.
منصفی در شب اول تیرماه 76 در سن پنجاه و دو سالگی با مرگی خودخواسته به زندگی اش پایان داد. @sazochakameoketab 🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂 مَوا برم تنها بَشُم میخوام برم تنها بشم
تنها فقط با سایَه خو تنها فقط با سایهام
ساعت تلخ رفتنِن ساعت تلخ رفتنه
مه خوب اَفهمُم غایَه خو من خوب میفهمم زمان رفتنم را
دو روز تلخ زندگی دو روز تلخ زندگی
قصهی تلخ مردنه قصهی تلخ مردنه
امید یک روز زندگی امید یک روز زندگی
دنبال خو با گور بردنَ با خود به گور بردن است
ای دل دگه گولُم مزن ای دل دیگر گلوم نزن
مِه بِشتِه گولت ناخارُم من بیشتر از این گولت را نمیخورم
برگشتن اینین ای سفر این سفر برگشتن ندارد
دنبال خو بِی تو نابرم من تو را با خودم نمیبرم
آدمِ پوچی مثلِ مه آدم پوچی مثل من
کجا بریت که جاش بَشت کجا بره که جاش باشه
با چه زبونی گَپ بزنت با چه زبانی حرف بزند
تا یکی آشناش بشت تا یکی آشناش بشه
موات از ایجا دور بشم می خوام از اینجا دور بشم
جایی برم که چوک اَرُم جایی برم که بچه بودم
غیر از خیال خوب خوم غیر از خیال خوب خودم
هیچی نَهستَه تو سرم هیچ چیز در سرم نیست
ای دل دگه گولم مزن ای دل دیگر گولم نزن
مه بشته گولت ناخارم من بیشتر از این گولت را نمیخورم
برگشتن اینین ای سفر برگشتن ندارد این سفر
دنبال خو بِی تو نابرم من تو را با خودم نمیبرم
دنبال خو بِی تو نابرم تو را با خودم نمیبرم @sazochakameoketab 🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂
هیچ وقت دوستِ خوبی برای کسی نبوده ام و بالطبع هیچ وقت هم دوست واقعی نداشته ام. نه درست و حسابی معشوقه ی کسی بوده ام نه کسی دلچسب معشوقم بوده. زیاد به روابط خانوادگی و فامیل و آشنا علاقه ای ندارم. جز چند نفر از هم کلاسی هایم بقیه را فقط در حد اسم و فامیل می شناسم. نمی دانم چرا "روابط آدم ها" توی کله ام نمی رود.همه مان به هم پناه می بریم (حتی من که ادعا می کنم مفهومش را نمی دانم) بدون اینکه دقیقاً بدانیم به چه چیزی پناه می بریم. به هم محبت می کنیم تا آن خلأ درونی مان پر شود. کنار هم می مانیم چون مثل چی از تنهایی می ترسیم.می ترسیم تنها شویم و در تنهایی بمیریم.چرا، چرا آدمی انقدر از خودش فراری است؟ و چطور توقع دارد وقتی خودش نمی تواند خودش را تحمل کند،دیگران آنقدر به جان و روح او نزدیک باشند که درکش کنند و حرف های نگفته اش را بفهمند!؟
دوستی،عشق،محبت همه این ها واژه های ریاکارانه ای ست که برای فریب خودمان انتخاب کرده ایم. اسمِ تحمل نکردن خودمان را گذاشته ایم:دوست داشتن. اسمِ پناه بردن به موجود ناقص دیگری را گذاشته ایم:عشق خوب که فکر کنیم هیچ کدامِ اینها به آن معنایی که فکر می کنیم وجود ندارند. ما فقط به همدیگر پناه می بریم. و چه خوب است وقتی کسی سراغمان می آید یا سراغ کسی می رویم بپذیریم او و من موجودات بیچاره و بی پناهی هستیم که برای مدتی قرار است از خودمان فرار کنیم و با محبت دیگران این تنهایی و ترسِ از آن را پر کنیم.
من پذیرفته ام:همه ی ما در نهایت #بیچاره ایم. بیچاره تر از تمام موجودات. لااقل حیوانات گله ای فرار می کنند، گله ای کوچ می کنند، همدیگر را می درند، با هم می خورند و می میرند، ولی اسمش را عشق و دوست داشتن نمی گذارند.
#محمودخان_دولت_آبادی می گوید: آدمی به آدمی است که زنده است.آدمی به عشق آدمی زنده است.
#معرفي_كتاب #آدم_هاي_سمي 🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂 ⚠️"آدم های سمی" چگونه نقش افراد سمي را در زندگي شناسايي، كنترل و خنثي كنيد.
📕فرد سمی کسی است که زندگی شما را زهرآلود می کند، در زندگی شما نقش حامی ندارد، کسی است که از دیدن پیشرفت و موفقیت شما خوشحال نمی شود، کسی است که برای شما آرزوی بهترین ها را ندارد؛ و در مجموع به طور مستقیم یا غیر مستقیم، سعی می کند سد راه شما در مسیر رسیدن به موفقیت و اهدافتان شود.
📗محتوای این کتاب در دو بخش کلی دسته بندی شده است؛ قسمت اول شامل آزمون تشخیص و شناسایی افراد سمی و دسته بندی افراد سمی به سی نوع متفاوت است، که شما را قادر به تشخیص افراد سمی اطرافتان می کند و تا حدی در می یابید که چرا این افراد این گونه اند.
📘در بخش دوم، به شما ده فن آموخته می شود تا با به کارگیری آنها قادر باشید به شکل مؤثر با یک فرد سمی مقابله کنید و دیگر ناچار به درون ریزی احساسات منفی خود نباشید. همچنین شما بعد از مطالعه و به کارگیری این کتاب قادر خواهید بود روابط خود را با یک فرد سمی بهبود بخشید یا برای همیشه او را از دایره ی معاشران خود کنار بگذارید.
📙(زمانی دختر جوانی به دلیل درمان مشکل سوء تغذیه به من مراجعه کرد و در طی جلسات درمان معلوم شد در دوران مدرسه دوستی داشته که همواره او را « گاو چاق » صدا می کرده و نهادینه شدن ناخودآگاهانه ی چنین باوری در او، وی را به سوی بیماری « انورکسیا، anorexia ، کم خوری یا بی اشتهایی عصبی » سوق داده است. )
ابراهیم منصفی (رامی) ، شاعر، خنیاگر، نویسنده و هنرمند پرآوازه ی هرمزگانی در سال 1324 در بندرعباس متولد شد . بعد از چاپ کتاب " مروارید ساحل " و نگارندگی برای مجلات " خوشه " و " فردوسی " حضور در سه فیلم کوتاه سینمای آزاد آن سالها به کارگردانی حسین بنی هاشمی به عنوان بازیگر و دریافت جایزهی اول سینمای آزاد برای فیلم نهنگ که نویسندهی آن نیز خود منصفی بود اشتهاری دوچندان برای او رقم زد . او که با موسیقی ملتهای مختلف آشنایی داشت و در این زمینه مطالعات ارزشمندی را انجام داده بود با علاقهای که به موسیقی فلامینگوی اسپانیا و موسیقی هند از خود نشان داد توانست آثار در خور تحسینی را خلق کند. منصفی در عرصهی سرودن ترانههای بومی با اقبال به سمت ترانههایی که رنگ و بوی اجتماعی داشت در این حوزه تحول اساسی را به وجود آورد، اجرای ساده و بی شیله پیلهی او با آکورد گیتار هنوز مخاطبان فراوانی دارد و نگاههای بسیاری را به خود جلب کرده است. او که در شعرهای آزاد خود پیرو بلامنازع احمد شاملوست با تاثیرپذیری از اقلیم و جغرافیای بومی منطقه گاهی به شعر خود تمایزی قابل تشخیص داده است. منصفی زندگی سراسر پرفراز و نشیب داشته و بی گمان همین مساله در شعر او نیز تاثیر عمیقی به جای گذاشته است. او که در دوره ای از عمر خود به شغل معلمی مشغول بوده است به واسطهی فراز و فرودهایی که در مسیر زندگیاش قرار گرفت این شغل را از دست داد و دههی پایانی عمر خود را با مصائب و دشواریهای فراوانی گذراند.
منصفی در شب اول تیرماه 76 در سن پنجاه و دو سالگی با مرگی خودخواسته به زندگی اش پایان داد. @sazochakameoketab 🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂 مَوا برم تنها بَشُم میخوام برم تنها بشم
تنها فقط با سایَه خو تنها فقط با سایهام
ساعت تلخ رفتنِن ساعت تلخ رفتنه
مه خوب اَفهمُم غایَه خو من خوب میفهمم زمان رفتنم را
دو روز تلخ زندگی دو روز تلخ زندگی
قصهی تلخ مردنه قصهی تلخ مردنه
امید یک روز زندگی امید یک روز زندگی
دنبال خو با گور بردنَ با خود به گور بردن است
ای دل دگه گولُم مزن ای دل دیگر گلوم نزن
مِه بِشتِه گولت ناخارُم من بیشتر از این گولت را نمیخورم
برگشتن اینین ای سفر این سفر برگشتن ندارد
دنبال خو بِی تو نابرم من تو را با خودم نمیبرم
آدمِ پوچی مثلِ مه آدم پوچی مثل من
کجا بریت که جاش بَشت کجا بره که جاش باشه
با چه زبونی گَپ بزنت با چه زبانی حرف بزند
تا یکی آشناش بشت تا یکی آشناش بشه
موات از ایجا دور بشم می خوام از اینجا دور بشم
جایی برم که چوک اَرُم جایی برم که بچه بودم
غیر از خیال خوب خوم غیر از خیال خوب خودم
هیچی نَهستَه تو سرم هیچ چیز در سرم نیست
ای دل دگه گولم مزن ای دل دیگر گولم نزن
مه بشته گولت ناخارم من بیشتر از این گولت را نمیخورم
برگشتن اینین ای سفر برگشتن ندارد این سفر
دنبال خو بِی تو نابرم من تو را با خودم نمیبرم
دنبال خو بِی تو نابرم تو را با خودم نمیبرم @sazochakameoketab 🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂