رفیق شهیدم

#قلب
Канал
Логотип телеграм канала رفیق شهیدم
@Refighe_Shahidam313Продвигать
573
подписчика
12,7 тыс.
фото
11,3 тыс.
видео
1,69 тыс.
ссылок
دلبسته‌دنیا‌که‌عاشق‌شهادت‌نمیشود🥀 رَفیقِ‌شهیدم‌یه‌دورهمیه‌خودمونیه خوش‌اومدی‌رفیق🤝🫀🥀 تاسیس²¹/⁰²/¹³⁹⁸ کپی‌آزاد‌✌صلوات‌هدیه‌کردی‌چه‌بهتر📿✌️ کانال‌ایتامون‌ 👇 https://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4 خادمین 👇 @Someone_is_alive @Mortezarezaey57
#خدایا! به آن تپش #قلب ها قسمت می دهیم!
خدایا! به آن رد پاها قسمت می دهیم!
خدایا! به آن نمازهایی که در کنار این نهرها خوانده شد!
خدایا! به آن #جوان های عاشقی که توی این #سنگرها و کنار این نهرها #شهید شدند!
خدایا! به آن جنازه هایی که از #اروند برنگشتند!
خدایا! به #اضطراب #قلب ما و به اشتیاق قلب آن ها قسمت می دهیم!
خدایا! عاقبت ما را ختم به #شهادت کن!
خدایا! به این آبی که بچه ها در آن حرکت کردند قسمت می دهیم!
جز #شهادت برای ما نخواه . . .

روایت #حاج_قاسم_سلیمانی در حاشیه "#اروند_رود" ، اسفند۸۷
#خدایا! به آن تپش #قلب ها قسمت می دهیم!
خدایا! به آن رد پاها قسمت می دهیم!
خدایا! به آن نمازهایی که در کنار این نهرها خوانده شد!
خدایا! به آن #جوان های عاشقی که توی این #سنگرها و کنار این نهرها #شهید شدند!
خدایا! به آن جنازه هایی که از #اروند برنگشتند!
خدایا! به #اضطراب #قلب ما و به اشتیاق قلب آن ها قسمت می دهیم!
خدایا! عاقبت ما را ختم به #شهادت کن!
خدایا! به این آبی که بچه ها در آن حرکت کردند قسمت می دهیم!
جز #شهادت برای ما نخواه . . .

روایت #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی در حاشیه "#اروند_رود" ، اسفند۸۷
.
🍀🌸🍀


گاه گاهے
با نگاهے
#حال مارا خوب ڪن...

#خلوت این
#قلب تنها را
ڪمے آشوب ڪن...

#دلتنگ_سردار😔❤️

┄┅══••✼🍃🌺🍃✼••══┅┄
@Refighe_Shahidam313
سلام آقاجان...
فردا #جمعه است و باز چشمانی پر از امید و پر از #اشک که؛
منتظرند...
.
مولایم!
قرار #قلب بی قرارم...
دلم تشنه ی یک #دیدار است...
با مولای خودش!
.
با تو آقای من...
آمده ام تمنا کنم فردا بیایی!
آمده ام بگویم دیگر قلبم همراهی نمی‌کند
بهانه‌ی شما را می‌گیرد...
.
تنگ شده!
آمده ام بگویم اگر قرار است #عمر و دنیایم بدون شما بگذرد نمی خواهم...
.
درست است در حقّت #بد کردم!
ولی تنها امیدم شمایی آقای من...
.
هیچوقت مرا از خود نران؛
که اگر تو مرا برانی!
جایی برای رفتن ندارم...
.
ای #سید ما
دعا کن برای ما...
#رفاقتانه....

گاه گاهے
با نگاهے
#حال مرا خوب ڪن...

#خلوت این
#قلب تنها را
ڪمے آشوب ڪن...

#رفیق_شهیدم
#شهید_ابراهیم_همت

@Refighe_Shahidam313
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
عجب شجاعتی
عجب باوری
عجب ایمانی
عجب یقینی

نمونه و الگوی کامل
عالییییییییی 🌺🌺

متخصص #قلب_و_عروق
که #همسرش هم پزشک بود و
بر اثربیماری کرونا آسمانی شد.

@Refighe_Shahidam313
خدایا!
#قلب ❤️ مرا
پر از #عشق 🌷خودت کن!

اللَّهُمَّ امْلَأْ قَلْبِي حُبّاً لَكَ…

دعای ابوحمزه ثمالی
✍️ #تنها_میان_داعش

#قسمت_بیست_و_ششم

💠 گریه یوسف را از پشت سر می‌شنیدم و می‌دیدم چشمان این رزمنده در برابر بارش اشک‌هایش #مقاومت می‌کند که مستقیم نگاهش کردم و بی‌پرده پرسیدم :«چی شده؟»

از صراحت سوالم، مقاومتش شکست و به لکنت افتاد :«بچه‌ها عباس رو بردن درمانگاه...» گاهی تنها خوش‌خیالی می‌تواند نفسِ رفته را برگرداند که کودکانه میان حرفش پریدم :«دیدم دستش #زخمی شده!»

💠 و کار عباس از یک زخم گذشته بود که نگاهش به زمین افتاد و صدایش به سختی بالا آمد :«الان که برگشت یه راکت خورد تو #خاکریز

از گریه یوسف همه بیدار شده بودند، زن‌عمو پشت در آمد و پیش از آنکه چیزی بپرسد، من از در بیرون رفتم.

💠 دیگر نمی‌شنیدم رزمنده از حال عباس چه می‌گوید و زن‌عمو چطور به هم ریخته و فقط به سمت انتهای کوچه می‌دویدم. مسیر طولانی خانه تا درمانگاه را با #بی‌قراری دویدم و وقتی رسیدم دیگر نه به قدم‌هایم رمقی مانده بود نه به قلبم.

دستم را به نرده ورودی درمانگاه گرفته بودم و برای پیش رفتن به پایم التماس می‌کردم که در گوشه حیاط عباسم را دیدم.

💠 تخت‌های حیاط همه پر شده و عباس را در سایه دیوار روی زمین خوابانده بودند. به‌قدری آرام بود که خیال کردم خوابش برده و خبر نداشتم دیگر #خونی به رگ‌هایش نمانده است.

چند قدم بیشتر با پیکرش فاصله نداشتم، در همین فاصله با هر قدم قلبم به قفسه سینه کوبیده می‌شد و بالای سرش از #نفس افتادم.

💠 دیگر قلبم فراموش کرده بود تا بتپد و به تماشای عباس پلکی هم نمی‌زد. رگ‌هایم همه از خون خالی شده و توانی به تنم نمانده بود که پهلویش زانو زدم و با چشم خودم دیدم این گوشه، #علقمه عباس من شده است.

زخم دستش هنوز با چفیه پوشیده بود و دیگر این #جراحت به چشمم نمی‌آمد که همان دست از بدن جدا شده و کنار پیکرش روی زمین مانده بود.

💠 سرش به تنش سالم بود، اما از شکاف پیشانی به‌قدری #خون روی صورتش باریده بود که دلم از هم پاشیده شد.

شیشه چشمم از اشک پُر شده و حتی یک قطره جرأت چکیدن نداشت که آنچه می‌دیدم #باور نگاهم نمی‌شد.

💠 دلم می‌خواست یکبار دیگر چشمانش را ببینم که دستم را به تمنا به طرف صورتش بلند کردم. با سرانگشتم گلبرگ خون را از روی چشمانش جمع می‌کردم و زیر لب التماسش می‌کردم تا فقط یکبار دیگر نگاهم کند.

با همین چشم‌های به خون نشسته، ساعتی پیش نگران جان ما #نارنجک را به دستم سپرد و در برابر نگاهم جان داد و همین خاطره کافی بود تا خانه خیالم زیر و رو شود.

💠 با هر دو دستم به صورتش دست می‌کشیدم و نمی‌خواستم کسی صدایم را بشنود که نفس نفس می‌زدم :«عباس من بدون تو چی کار کنم؟ من بعد از مامان و بابا فقط تو رو داشتم! تورو خدا با من حرف بزن!»

دیگر دلش از این دنیا جدا شده و نگران بار غمش نبودم که پیراهن #صبوری‌ام را پاره کردم و جراحت جانم را نشانش دادم :«عباس می‌دونی سر حیدر چه بلایی اومده؟ زخمی بود، #اسیرش کردن، الان نمیدونم زنده‌اس یا نه! هر دفعه میومدی خونه دلم می‌خواست بهت بگم با حیدر چی کار کردن، اما انقدر خسته بودی خجالت می‌کشیدم حرفی بزنم! عباس من دارم از داغ تو و حیدر دق می‌کنم!»

💠 دیگر باران اشک به یاری دستانم آمده بود تا نقش خون را از رویش بشویم بلکه یکبار دیگر صورتش را سیر ببینم و همین چشمان بسته و چهره #مظلومش برای کشتن دل من کافی بود.

#حیایم اجازه نمی‌داد نغمه ناله‌هایم را #نامحرم بشنود که صورتم را روی سینه پُر خاک و خونش فشار می‌دادم و بی‌صدا ضجه می‌زدم.

💠 بدنش هنوز گرم بود و همین گرما باعث می‌شد تا از هجوم گریه در گلو نمیرم و حس کنم دوباره در #آغوشش جا شده‌ام که ناله مردی سرم را بلند کرد.

عمو از خانه رسیده بود، از سنگینی #قلب دست روی سینه گرفته و قدم‌هایش را دنبال خودش می‌کشید. پایین پای عباس رسید، نگاهی به پیکرش کرد و دیگر ناله‌ای برایش نمانده بود که با نفس‌هایی بریده نجوا می‌کرد.

💠 نمی‌شنیدم چه می‌گوید اما می‌دیدم با هر کلمه رنگ #زندگی از صورتش می‌پَرد و تا خواستم سمتش بروم همانجا زمین خورد.

پیکر پاره‌ پاره عباس، عمو که از درد به خودش می‌پیچید و درمانگاهی که جز #پایداری پرستارانش وسیله‌ای برای مداوا نداشت.

💠 بیش از دو ماه درد #غیرت و مراقبت از #ناموس در برابر #داعش و هر لحظه شاهد تشنگی و گرسنگی ما بودن، طاقتش را تمام کرده و #شهادت عباس دیگر قلبش را از هم متلاشی کرده بود.

هر لحظه بین عباس و عمو که پرستاران با دست خالی می‌خواستند احیایش کنند، پَرپَر می‌زدم تا آخر عمو در برابر چشمانم پس از یک ساعت #درد کشیدن جان داد...


#ادامه_دارد


✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد

@Refighe_Shahidam313
‍ چند ساعتی می‌شد که حالِ بدِ مادر، بدتر شده بود و #فاطمه ؛ ساکت تر از همیشه گوشه ای از اتاق کِز کرده بود.

زانُوانِ کوچکش را در بغل می‌فشرد و چشم هایش مدام پر و خالی می‌شد.

مادر گاهی چشمانش را باز می‌کرد و با بی حالی #اسما را صدا می‌زد و اسما سراسیمه کنار بانو می‌نشست تا هرآنچه می‌خواهند، مهیا کند.

بار آخر گوشه چشمی به زهرای کوچک می‌انداخت و در گوش اسما صحبت می‌کرد. آنقدر گفت و گفت تا قطره اشکی از چشمانِ اسما بر تار و پود بستر فرو رفت.

بعد از سفارشاتِ لازم، فاطمه را صدا زد و دخترک با بغضی که #جان می‌گرفت کنار #مادر نشست.

خدیجه آرام تن نحیف دخترکش را در آغوش کشید و با خود فکر کرد، گل که تابِ فشار #در و دیوار ندارد؛ چطور بدن نحیف دخترکش پشت در تحمل خواهد کرد؟
و همین بهانه ای شد تا دخترک را محکم به خود بفشارد.

فاطمه اما احساس عجیبی داشت. غمی بزرگ #قلبِ کوچکش را می‌فشرد. سرش بی‌حرکت ماند و این یعنی سینه مادر تکان نمی‌خورد.!

از آغوش مادر بیرون آمد و خیره به اسما که هق هق خود را خفه می‌کرد پرسید: اسما؛ مادرم دیگر بیدار نمی‌شود؟
و مبهوت به سمتِ اتاقی که پدر در آن #نماز می‌خواند، قدم برداشت.
درآغوش پدر پنهان شد...

🍃حضورفاطمه، در آغوش پدر، بند از دلِ #رسول_الله پاره کرد و دریافت یارِ باوفای روز و شبهای بندگی اش به دیدارِ #معبود شتافته.

#خدیجه را در عبای خود پیچید...
عبایی که شبهای بسیار، عطر نماز شب هایش را به آغوش کشیده بود.

جانش را که میانِ خاک میگذاشت، تمامِ لحظاتِ بودن خدیجه (س) را مرور می‌کرد؛
"بزرگ بانویی که تمامِ مال و ثروت خود را برای #خدا و در راهِ خدا هدیه کرده بود.
بانویی که مادرِ فاطمه بود و تاوانِ عشقِ بی نظیرش به #محمد (ص) تنهایی و سختی کشیدن در شعب ابی طالب شد."

و حالا رسول الله به سختی دلِ از جانِ خود می‌کَند...

به خانه که باز می‌گشت با خود اندیشید؛ زین پس دنیا بدونِ خدیجه(ص) همچون گور؛ سرد و تاریک خواهد بود.

و پیامبر از دلبرش، تنها #فاطمه را به یادگار داشت که عجیب گرما بخشِ قلبِ خسته پدر بود

محمد(ص) همراهِ خدیجه(س) نیمی از #روح و #قلب و #جانش را به آغوش خاک سپرده بود


#وفات جانسوز ُمُ_المومنین ؛حضرت #خدیجه (س) تسلیت🖤
.
نویسنده: #زهرا_قائمی


@Refighe_Shahidam313
🌹شهید چمران؛
⚠️ خدایا می بینم که همه سیاست بازی می کنند..کلاهبرداری می نمایند..دروغ می گویند..خدعه می زنند..خلف وعده می کنند..و هر کجا که دستشان برسد، با سرنوشت شیعیان معامله می نمایند...راستی که سیاست بازی پیچیده و بغرنج است..راستی که پررویی و بی آبرویی می خواهد..هزار نوع محاسبه دقیق ، هزار نوع دوز و کلک...

با روی کار آوردن #جوانان_پاکدست و #پاک_سیرت و #شجاع و #با_ایمان_محکم و اهل مسامحه و محافظه کاری و #نشست_و_برخاست با افراد #قلب_واژگونه و #مفسد صاحب قدرت نبودن ، این دروغگویان روبه صفت را کنار بزنید..

#اولویت_انتخاب_جوانان_انقلابی
#مجلس_جوان_حزب_اللهی

#@Refighe_Shahidam313
#شهید_زنده
💢چه قشنگ میگه
🎙 #حاج_حسین_یکتا:

تو ❤️قلبی که جای #شهید نیست
اون #قلب نیست
#قبره...
#یاضامن‌آهو💛

من یقین دارم دستان تو تنها سهم #آهو نیست...
دستم را بگیر اربابــم 😞

#آقا
#کبوترم_هوایی_شدم
#ببین_عجب_گردایی_شدم

تـولـدت مبارکـــ شـاه خراسـان❤️

#قلب ما برای شما #میتپه #بطلب رضا جان

┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
@Refighe_Shahidam313
┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
#یاضامن‌آهو💛

من یقین دارم دستان تو تنها سهم #آهو نیست...
دستم را بگیر اربابــم 😞

#آقا
#کبوترم_هوایی_شدم
#ببین_عجب_گردایی_شدم

تـولـدت مبارکـــ شـاه خراسـان❤️

#قلب ما برای شما #میتپه #بطلب رضا جان

┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
@Refighe_Shahidam313
┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
#قلب_رئوف_ابراهیم ؛ قهرمانی که حتی دلش برای سرباز دشمن هم می سوزد ...

🌸 در دوران مجروحیت ابراهیم به دیدنش رفتیم. یادم هست میگفت:
🌸 در یکی از عملیات ها در نیمه شب به سمت دشمن رفتم. از لابه لای بوته ها و درخت ها حسابی به دشمن نزدیک شدم.
🌸 یک سرباز عراقی رو به رویم بود. یکباره در مقابلش ظاهر شدم. کس دیگه ای نبود. دستم رو مشت کردم و با خودم گفتم الان با یک مشت او را میکشم.
🌸 اما تا در مقابلش قرار گرفتم دلم براش سوخت. اسلحه روی دوشش بود و فکر نمیکرد اینقدر به او نزدیک شده باشم.
🌸 چهره اش اینقدر مظلومانه بود که دلم برایش سوخت. او سربازی بود که به زور به جنگ آورده بودند.
🌸 بجای زدن اورا در آغوش گرفتم و با خودم به عقب بردم.
🌸 بعد او را تحویل یکی از رفقا دادم تا به عقب منتقل شود و خودم برای ادامه عملیات جلو رفتم.

📚سلام بر ابراهیم- 2
#رفیق_شهید_من
#قهرمان_من #شهید_ابراهیم_هادی



❀❀
@Refighe_Shahidam313
┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄