رفیق شهیدم

#باور
Канал
Логотип телеграм канала رفیق شهیدم
@Refighe_Shahidam313Продвигать
573
подписчика
12,7 тыс.
фото
11,3 тыс.
видео
1,69 тыс.
ссылок
دلبسته‌دنیا‌که‌عاشق‌شهادت‌نمیشود🥀 رَفیقِ‌شهیدم‌یه‌دورهمیه‌خودمونیه خوش‌اومدی‌رفیق🤝🫀🥀 تاسیس²¹/⁰²/¹³⁹⁸ کپی‌آزاد‌✌صلوات‌هدیه‌کردی‌چه‌بهتر📿✌️ کانال‌ایتامون‌ 👇 https://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4 خادمین 👇 @Someone_is_alive @Mortezarezaey57


اراجیف باوری!می دانید
چی هست ؟
👇👇👇

یکی از بزرگترین معضلات فضای مجازیمون، سادگی و اراجیف باوری طیف زیادی از کاربراشه و از اونور مقاومتشون در برابر واضح‌ترین و روشن‌ترین #حقایق!


👈 بهش مطالب جعلی علیه نظام و انقلاب و فلان مطلب رابگو ! سندش هم فلان پست کانال اشکبوس چهاردهم تو تلگرامه!
نه تنها #باور میکنه ، بلکه ازش به عنوان #سند در مباحث هم استفاده میکنه! 😅


ولی بهش بگو #داعش رو #آمریکا ساخته! ترامپ خودش گفته! کلینتون اعتراف کرده! شک نکن #شک میکنه به حرفات 😀



👈 بهش بگو #آخوندا زمان رضا پالانی، با حمام و آب لوله‌کشی و بهداشت مخالف بودن و ...!
گل از گلش میشکفه و سریع واسه شونصد نفر فوروارد میکنه!



حالا اگه بهش بگی شاه #فساد_جنسی و مالی و سیاسی و... داشته طبق شهادت دهها شاهد و هزاران سند و اعتراف نزدیکانش، میگه اینا همش دروغه!
چرا به یه بنده خدا #تهمت میزنی!😐



👈 بهش بگو این عکس متعلق به #جنتی ـه که داره دست #شاه رو میبوسه! بی درنگ و بدون هیچ تحقیقی عکس رو ذخیره میکنه تا شب تو کانال همکارانش بفرسته و ژست من یک همه‌چی دون هستم دربیاره!



حالا اگه عکس #جنایات و وحشی‌گری‌های آمریکا و اسراییل رو نشونش بدی، اولین جمله‌ای که میگه اینه که "احتمال داره #فوتوشاپ باشه" یا "از کجا معلوم اینا آمریکایین"! 😳


👈 بهش بگو #پلاسکو رو سپاه ترکوند تا مغازه‌هاشو بتونه بهشون بفروشه! فورا باور میکنه!
بهش بگو دانشمندان #هسته‌ای رو خود نظام ترور کرد! باور میکنه!
صبح که میشه هر رسانه معاند و ضدانقلابی بهش هرچی میگه مثل یک بلندگو و بدون کمترین آگاهی و تحقیق مانند یک ربات باور میکنه و بعنوان یک وظیفه ملی، اخلاقی و عقلانی همین رو نشر میده!

حالا بگو حادثه #یازده_سپتامبر طبق شواهد و اسناد متقن، کار خودشون بود!
بگو هواپیمای ایران رو آمریکا زد!
بگو خود کلینتون میگفت از تروریستها حمایت میکردن!
کل اینترنت رو شخم میزنه بلکه بتونه یه مطلب در رد این ادعاها پیدا کنه! 😑


این جور آدما حرفای لجن‌ترین و فاسد‌ترین افراد رو راحت‌تر میپذیرن! اما به حرفهای بقیه در دفاع از ایران و نظام جمهوری اسلامی و کشور و میهن خودشان، همیشه مشکوک هستند!! فکر می کنند روشنفکری یعنی همین!!


شبکه bbc فارسی ، من و تو ، صدای آمریکا ، پیجهای سلطنت طلبها منافقین تو اینستاگرام ، و دهها و صدها کانال و گروه ضد انقلاب منبع خبریشونه! اصلأ شناختی از دوست و دشمن نداره!


منبعشون برای مخالفت با شخص بزرگی مثل رهبر انقلاب ، مهدی فلاحتیه که فساد وتجاوز به همکارانش ثابت شده!

⭕️سواد رسانه‌ای خود را افزایش دهیم و براساس طرح های عملیات روانی دشمنان ؛ سرباز بیگانگان نشده و به اصطلاح گل به خودی نزنیم !

👈 حق جو و حق طلب باشيم.

📡 انتشار دهید.


🇮🇷 جاویدان ایران عزیزما🇮🇷
✍️ #تنها_میان_داعش

#قسمت_بیست_و_ششم

💠 گریه یوسف را از پشت سر می‌شنیدم و می‌دیدم چشمان این رزمنده در برابر بارش اشک‌هایش #مقاومت می‌کند که مستقیم نگاهش کردم و بی‌پرده پرسیدم :«چی شده؟»

از صراحت سوالم، مقاومتش شکست و به لکنت افتاد :«بچه‌ها عباس رو بردن درمانگاه...» گاهی تنها خوش‌خیالی می‌تواند نفسِ رفته را برگرداند که کودکانه میان حرفش پریدم :«دیدم دستش #زخمی شده!»

💠 و کار عباس از یک زخم گذشته بود که نگاهش به زمین افتاد و صدایش به سختی بالا آمد :«الان که برگشت یه راکت خورد تو #خاکریز

از گریه یوسف همه بیدار شده بودند، زن‌عمو پشت در آمد و پیش از آنکه چیزی بپرسد، من از در بیرون رفتم.

💠 دیگر نمی‌شنیدم رزمنده از حال عباس چه می‌گوید و زن‌عمو چطور به هم ریخته و فقط به سمت انتهای کوچه می‌دویدم. مسیر طولانی خانه تا درمانگاه را با #بی‌قراری دویدم و وقتی رسیدم دیگر نه به قدم‌هایم رمقی مانده بود نه به قلبم.

دستم را به نرده ورودی درمانگاه گرفته بودم و برای پیش رفتن به پایم التماس می‌کردم که در گوشه حیاط عباسم را دیدم.

💠 تخت‌های حیاط همه پر شده و عباس را در سایه دیوار روی زمین خوابانده بودند. به‌قدری آرام بود که خیال کردم خوابش برده و خبر نداشتم دیگر #خونی به رگ‌هایش نمانده است.

چند قدم بیشتر با پیکرش فاصله نداشتم، در همین فاصله با هر قدم قلبم به قفسه سینه کوبیده می‌شد و بالای سرش از #نفس افتادم.

💠 دیگر قلبم فراموش کرده بود تا بتپد و به تماشای عباس پلکی هم نمی‌زد. رگ‌هایم همه از خون خالی شده و توانی به تنم نمانده بود که پهلویش زانو زدم و با چشم خودم دیدم این گوشه، #علقمه عباس من شده است.

زخم دستش هنوز با چفیه پوشیده بود و دیگر این #جراحت به چشمم نمی‌آمد که همان دست از بدن جدا شده و کنار پیکرش روی زمین مانده بود.

💠 سرش به تنش سالم بود، اما از شکاف پیشانی به‌قدری #خون روی صورتش باریده بود که دلم از هم پاشیده شد.

شیشه چشمم از اشک پُر شده و حتی یک قطره جرأت چکیدن نداشت که آنچه می‌دیدم #باور نگاهم نمی‌شد.

💠 دلم می‌خواست یکبار دیگر چشمانش را ببینم که دستم را به تمنا به طرف صورتش بلند کردم. با سرانگشتم گلبرگ خون را از روی چشمانش جمع می‌کردم و زیر لب التماسش می‌کردم تا فقط یکبار دیگر نگاهم کند.

با همین چشم‌های به خون نشسته، ساعتی پیش نگران جان ما #نارنجک را به دستم سپرد و در برابر نگاهم جان داد و همین خاطره کافی بود تا خانه خیالم زیر و رو شود.

💠 با هر دو دستم به صورتش دست می‌کشیدم و نمی‌خواستم کسی صدایم را بشنود که نفس نفس می‌زدم :«عباس من بدون تو چی کار کنم؟ من بعد از مامان و بابا فقط تو رو داشتم! تورو خدا با من حرف بزن!»

دیگر دلش از این دنیا جدا شده و نگران بار غمش نبودم که پیراهن #صبوری‌ام را پاره کردم و جراحت جانم را نشانش دادم :«عباس می‌دونی سر حیدر چه بلایی اومده؟ زخمی بود، #اسیرش کردن، الان نمیدونم زنده‌اس یا نه! هر دفعه میومدی خونه دلم می‌خواست بهت بگم با حیدر چی کار کردن، اما انقدر خسته بودی خجالت می‌کشیدم حرفی بزنم! عباس من دارم از داغ تو و حیدر دق می‌کنم!»

💠 دیگر باران اشک به یاری دستانم آمده بود تا نقش خون را از رویش بشویم بلکه یکبار دیگر صورتش را سیر ببینم و همین چشمان بسته و چهره #مظلومش برای کشتن دل من کافی بود.

#حیایم اجازه نمی‌داد نغمه ناله‌هایم را #نامحرم بشنود که صورتم را روی سینه پُر خاک و خونش فشار می‌دادم و بی‌صدا ضجه می‌زدم.

💠 بدنش هنوز گرم بود و همین گرما باعث می‌شد تا از هجوم گریه در گلو نمیرم و حس کنم دوباره در #آغوشش جا شده‌ام که ناله مردی سرم را بلند کرد.

عمو از خانه رسیده بود، از سنگینی #قلب دست روی سینه گرفته و قدم‌هایش را دنبال خودش می‌کشید. پایین پای عباس رسید، نگاهی به پیکرش کرد و دیگر ناله‌ای برایش نمانده بود که با نفس‌هایی بریده نجوا می‌کرد.

💠 نمی‌شنیدم چه می‌گوید اما می‌دیدم با هر کلمه رنگ #زندگی از صورتش می‌پَرد و تا خواستم سمتش بروم همانجا زمین خورد.

پیکر پاره‌ پاره عباس، عمو که از درد به خودش می‌پیچید و درمانگاهی که جز #پایداری پرستارانش وسیله‌ای برای مداوا نداشت.

💠 بیش از دو ماه درد #غیرت و مراقبت از #ناموس در برابر #داعش و هر لحظه شاهد تشنگی و گرسنگی ما بودن، طاقتش را تمام کرده و #شهادت عباس دیگر قلبش را از هم متلاشی کرده بود.

هر لحظه بین عباس و عمو که پرستاران با دست خالی می‌خواستند احیایش کنند، پَرپَر می‌زدم تا آخر عمو در برابر چشمانم پس از یک ساعت #درد کشیدن جان داد...


#ادامه_دارد


✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد

@Refighe_Shahidam313