رفیق شهیدم

#ظهر
Канал
Логотип телеграм канала رفیق شهیدم
@Refighe_Shahidam313Продвигать
573
подписчика
12,7 тыс.
фото
11,3 тыс.
видео
1,69 тыс.
ссылок
دلبسته‌دنیا‌که‌عاشق‌شهادت‌نمیشود🥀 رَفیقِ‌شهیدم‌یه‌دورهمیه‌خودمونیه خوش‌اومدی‌رفیق🤝🫀🥀 تاسیس²¹/⁰²/¹³⁹⁸ کپی‌آزاد‌✌صلوات‌هدیه‌کردی‌چه‌بهتر📿✌️ کانال‌ایتامون‌ 👇 https://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4 خادمین 👇 @Someone_is_alive @Mortezarezaey57
جمعه...
خودش یک شعر بلند بالای عاشقانه است..
صبحش با آشنایی..
ظهرش با وصال..
و عصرش با جدایی..!!!
جمعه خودش یک عاشقانه ی غمناک است!
یک افسانه ی دور و دراز...

#ظهر جمعه تون بخیر

💚🙏🙏🌹🌹💚
امام حسین نماز ظهر عاشورا را چگونه خواند؟
امام حسین (ع) #ظهرعاشورا در میدان جنگ نماز خواندند، نمازی که در اصطلاح فقه اسلامی «نماز خوف» نامیده می‌شود، نماز خوف مثل نماز مسافر دو رکعت است نه چهار رکعت.

یعنی انسان اگر در وطن هم باشد باز باید دو رکعت بخواند برای این که مجال نیست و آنجا باید مخفف خواند. چون اگر همه به نماز بایستند وضع دفاعی‌شان بهم می‌خورد، سربازان موظف هستند در حال نماز، نیمی در مقابل دشمن بایستند و نیمی به امام جماعت اقتدا کنند.

امام جماعت یک رکعت را که خواند صبر می‌کند تا آن‌ها رکعت دیگرشان را بخوانند. بعد آن‌ها می‌روند پست را از رفقای خودشان می‌گیرند در حالی که امام همین طور منتظر نشسته یا ایستاده است. سربازان دیگر می‌آیند و نماز خودشان را با رکعت دوم امام می‌خوانند.
#شهادت یاران امام حسین علیه السلام هنگام نماز خواندن
امام حسین (ع) در آن هنگامه جنگ در کربلا چنین نماز خوفی خواندند، نمازی که اوج بندگی خدا و اخلاص را به نمایش گذاشت، اما وضعیت خاصی داشتند، زیرا چندان از دشمن دور نبودند.
اما آن عده‌ای که می‌خواستند دفاع کنند نزدیک ابا عبدالله ایستاده بودند و دشمن بی حیای بی شرم حتی در این لحظه هم آن‌ها را راحت نگذاشت و در حالی که ابا عبدالله مشغول نماز بود.
#دشمن شروع به تیراندازی کرد، دو نوع تیر اندازی: هم تیر زبان که یکی فریاد؛ حسین! نماز نخوان نماز تو فایده‌ای ندارد، تو بر پیشوای زمان خودت یزید یاغی هستی، نماز تو قبول نیست! و هم تیر‌هایی که از کمان‌های معمولی شان پرتاب می‌کردند.
در این شرایط یکی دو نفر از #اصحاب ابا عبدالله (ع) که خودشان را برای ایشان سپر قرار داده بودند، روی خاک افتاده‌اند،
یکی از آن‌ها #سعیدابن_عبدالله_حنفی به حالی افتادند که وقتی نماز ابا عبدالله تمام شد، دیگر نزدیک جان دادنش بود.

 آقا خودشان را به بالین او را رساندند. وقتی به بالین او رسیدند، او جمله عجیبی گفت: «یا اباعبدالله! اَوفیتُ؟» آیا من حق وفا را به جا آوردم؟ مثل این که هنوز هم فکر می‌کرد که حق حسین آن قدر بزرگ و بالاست که این مقدار #فداکاری هم شاید کافی نباشد.
این بود #نماز #حضرت_اباعبدالله (ع) در #صحرای_کربلا

#نماز_معراج در #ظهر_روز_عاشورا

اما نکته ویژه در #نماز_ظهر_عاشورا #حضرت_اباعبدالله_الحسین (ع) این بود که ایشان در این نماز تکبیر گفتند،
ذکر گفتند،
سبحان الله گفتند،
بحول الله و قوته اقوم و اقعد گفتند،
رکوع و سجود کردند
و این در حالی بود که درست دو سه ساعت بعد از این نماز برای ایشان نماز دیگری پیش آمد،
رکوع دیگری پیش آمد،
سجود دیگری پیش آمد،
به شکل دیگر ذکر گفتند،
اما رکوع #اباعبدالله آن وقتی بود که تیری به سینه مقدس‌شان وارد شد و حضرت مجبور شدند تیر را از پشت سر بیرون بیاورند.

سجود ایشان…
سجده بر پیشانی…
وقتی که از اسب بر زمین افتادند…
طرف راست صورت شان را روی خاک‌های گرم #کربلا گذاشتند…
ذکر ایشان ذکری دیگر بود…
بسم الله… و بالله…
و علی مله رسول الله…
و با این #نماز حضرت به #عرش_خدا عروج کردند...


#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_حسین #یادشهداباصلوات+وعجل_فرجهم
#کپی_مطالب_با_ذکر_صلوات_نثار_شهدا_آزاد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج

@Refighe_Shahidam313
#ظهر_آدینه_تون_گلبارون🌸🍃

امروزبراتون ازخدا💕

سلامتی میخوام 🌸🍃

دل خوش،خونه گرم،لبخند زیاد 😊

ان شاءالله لحظه لحظه امروز رو 🌸🍃

به خوشی سپری کنید🌸🍃

@mm
رفیق شهیدم
Photo
خاطره ای از  دست نوشته های شهید درباره #خان_طومان و#شهید #علی_آقا_عبداللهی

 روز #عملیات آزاد سازی ارتفاعات مشرف به خان طومان علی که تو مخابرات کار میکرد تحمل نکرده بود و به قول خودش با #سلاح و تجهیزاتش فرار کرده بود اومده بود تو روستای حمره
روز پر تلاطمی بود
ما جلو بودیم
به دستور مسلم برگشتم یه تعداد نیرو ببرم تزریق کنم روی تپه ای که روبروی قراصی بود.
اون تپه مشرف به خان طومان بود و ما به سختی تونستیم تصرفش کنیم و بمونیم.
وقتی برگشتم (به همراه یه ماشین دیگه و یکی دیگه از دوستان) دیدم علی وایساده  سر دوراهی. 
تا مارو دید گفت کجا میری داداش؟
گفتم میریم سمت خان طومان
گفت میشه منم ببرید؟
گفتم بچه ی کجایی؟گفت من #عملیاتی ام.گذاشتنم مهابرات.
فهمیدم عملیاته و بچه ها دارن اون جلو عرق میریزن و خون میدن نتونستم بمونم اونجا و فرار کردم اومدم. بهش گفتم مسئولتون اذیتت نکنه.
گفت مهم نیست حالا شما منو ببرید یه کمکی بهتون کنم
گفتیم پس بشین تو ماشین
عقب #تویوتا هم نزدیک ده تا سوری نشستن و رفتیم
تو راه تیراندازی زیادی بود
رسیدیم نیروها رو از تپه کشوندیم بالا و به علی گفتم نیروها رو از فلان جا بچین تک تک پشت یه موضع مناسب آماده باشن.واقعا با دل و جرأت بود و ترسی نداشت از گوله
تیراندازی خیلی زیاد بود. به نحوی که نمیشد تکون بخوریم.

تو اون شرایط با فریاد گفتم داداش اسمت چیه؟ گفت علی.گفتم بچه هم داری؟ گفت إره اسمش امیره. گفتم پس ابوامیر صدات میکنیم.خیلی هم خوشحال شد
#ظهر شد و وقت #نماز
زیر #گلوله #خمپاره و #قناصه و #تیربار دشمن یه نماز با #پوتین و #تیمم و نشسته ی مشتی خوندیم هممون
تا عصر درگیری ادامه داشت و یکی از بچه هامون بصورت معجزه آسا تیر خورد از پشت سر و از زیر گونه ش اومد بیرون و الانم سالمه.ولی خداروشکر تلفات دیگه ای ندادیم
شب که شد هوا خیلی سرد بود.
روی اون تپه غیر از یک اتاقک خرابه چیزی نبود برای استراحت.
مه همه جارو گرفته بود
یه ماشین داشتیم تویوتای تک کابین که جای دونفر بود.
سید و من و علی ایرانی بودیم و چهل تا سوری حدودا
سید قبلا مجروح شده بود و سرما براش زجراور بود
گفتیم نشست تو ماشین
به علی گفتم تو هم برو هر دوساعت جابجا میکنیم . هرکاری کردم قبول نکرد. یه بخاری بنزینی جیبی داشت و کیسه خوابم ازم گرفت و رفت زیر ماشین خوابید تا صبح. دیگه دوسه روز دیگه موندیم اونجا و مقاومت کردیم تا خان طومان بطور کامل آزاد شد و وارد خان طومان شدیم.
اونجا هم خط تحویلمون دادن و نیرو گذاشتیم و هر شب سرکشی میکردیم با علی
چند شب علی رفت توی اتاق دوربین
از اونجا آتیش رو هدایت میکرد
بعد چند شب اومد گفت إقا من از یجا موندن تنفر دارم
نمیرم دیگه تو اتاق دوربین و دوست دارم برم تو خط کار کنم
با صحبت حلش کرد خلاصه و دوباره با هم میرفتیم تو خط

یه بار بهش گفتم تو هم داغون دنبال شهادتیا
گفت نه.
من برا شهادت نیومدم.اومدم خدمت کنم تا جایی که میتونم

یه بار به خونه زنگ زد گفتم به امیر سلام برسون ابوامیر
گفت خیلی دلم براش تنگ شده
تازه زبون باز کرده
دوسه بار مشت و مالم داد تمام خستگی از تنم رفت بیرون.بچه ی ایثارگر و فدا کاری بود. دم از خستگی نمیزد
یه بار بهم گفت فلانی چرا انقد لباسات کثیفه.
گفتم کثیف بهتره و اصلا وقت نکردم لباس بشورم
به زور لباسامو دراورد انداخت تو لباسشویی دستی و برام شستشون
خیلی شرمنده ش شدم اون روز

تا یه مدت هم باهم بودیم تا اینکه بچه های اطلاعات شناسایی میگشتن دنبال نیروی جوون
ما دوتا رو درخواست دادن که بریم برای کار گشتی شناسایی
خوشحال بودیم جفتمون
که مسئول لشگر اومد و با رفتن جفتمون مخالفت کرد
بار دوم که درخواستمون اومد علی رو موافقت کرد ولی منو نذاشت برم و اون روز جدایی خیلی بد بود.

یه شب اومد پیشمون دیدم لباساش تا کمر گلی شده
فهمیدم شب قبل رفته بود شناسایی
پوتینشم داغون شده بود
بهم گفت هروقت رفتی شهر یه پوتین خوب برام بخر پولشو میدم
بعد دوروز رفتیم برای نیروها وسیله بگیریم و رفتم مغازه نظامی فروش ئ پوتیناش همه چینی بود و نگرفتم
خلاصه مجبور شد از پشتیبانی پوتین بگیره و بپوشه(ناگفته نماند که از قیافه پوتینای پشتیبانی بدش میومد. هم علی و هم من. جفتمونم از تهران پوتین خودمونو برده بودیم)

#خاطره
#دستنوشته
#کپی_مطالب_با_ذکر_صلوات_هدیه_نثار_شهدا_آزاد

┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
@Refighe_Shahidam313
┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
رفیق شهیدم
Photo
#مناسبت
#شب_ششم_محرم
#متعلق به #حضرت_قاسم_بن_حسن #پسر سیزده ساله #امام_حسن_مجتبی علیه السلام که ایشان در #ظهر روز #عاشورا به #شهادت رسیدند.
شب ششم ماه محرم بنام قاسم بن حسن مجتبی علیه السلام است که در آنتوان #جوانی و در سن 13 سالگی در کنار عموی خود،
#حضرت_ابا_عبدالله_الحسین ع به مقام شهادت رسید.
او که با #عشق و #علاقه در راه #پیروزی #دین_اسلام #قصد #مبارزه با #عمر_بن_سعد
و #ابن_مرجانه را داشت،
در هنگامی که عمویش از او پرسید که مرگ را چگونه می بینی، قاسم بن حسن پاسخ داد که مرگ در راه خدا برای من از #عسل #شیرین تر است عمو جان!
شب ششم محرم برای قاسم بن حسن علیه السلام که در واقعه عاشورا توسط عمر بن سعد به شهادت رسید و با اینکه سن کمی نسبت به سایر یاران باوفای امام حسین علیه السلام داشت برای رسیدن به شهادت در راه اسلام از #جان خود گذشت.
شما عزیزان می توانید #روضه قاسم بن الحسن را در شب ششم محرم بخوانید و در #مراسم #سینه_زنی شرکت کنید.
قاسم بن حسن شهید شب ششم محرم در شهر #مدینه منوره چشم به جهان گشود و در زمانی که فقط 2 سال سن داشت پدرش حسن بن علی علیه السلام را از دست داد. از آن سن تا روز شهادت قاسم بن حسن در واقعه #عاشورا و در کربلا، او در #دامان پر #محبت عموی خویش امام حسین ع بود و در ظهر روز عاشورا به دستور ابن زیاد و بدست عمر بن سعد به مقام شهادت نائل آمد.
قاسم بن حسن که شب ششم محرم به نام او نیز هست پسر نوجوان برومندی بود که سوار بر اسب تازه نفس خود شد، و به دلیل سن کم و با #جثه ریزی که داشت پایش به سختی به رکاب می رسید.
#کپی_مطالب_با_ذکر_صلوات_نثار_شهدا

http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
زینب در #دفتر #خودسازی خود #جدولی کشیده بود که بیست مورد داشت؛ 
از #نماز_به_موقع
#یاد_مرگ
#همیشه_با_وضو_بودن
#خواندن_نمازشب
#نماز_غفیله و 
#نماز_امام_زمان(عج)، 
#ورزش_صبحگاهی 
#قرآن_خواندن_بعد_از_نما_صبح،
#حفظ_کردن_سوره‌های #قرآن_کریم،
#دعا کردن در #صبح و #ظهر و #شب،
#کمتر_گناه_کردن تا #کم‌خوردن_صبحانه، #ناهار و #شام.

دخترم جلوی این موارد #ستون‌هایی کشیده بود و هر شب بعد از #محاسبه کارهایش #جدول را علامت می‌زد؛
من وقتی جدول را دیدم به یاد سادگی زینب در پوشیدن و خوردن افتادم به یاد آن #اندام #لاغر و #نهیفش که چند تکه استخوان بود،
به یاد آن روزه‌های مداوم و افطارهای ساده،
به یاد نماز شب‌های طولانی و بی‌صدایش،
به یاد گریه‌های او در سجده‌هایش و دعاهایی که در حق امام خمینی(ره) داشت.

تو که ایتقدر #پاک بودی اینقدر خودتو گناهکار دونستی وای به حال من😢😢