♦️فرد ایرانی و فقدان تعلق اجتماعی
✍️ مجید یونسیان
۵ تیر ۱۴۰۲
چرا
انسان ایرانی تعلقی به کل اجتماعی ندارد ۔شاید قبل از پاسخ به این سوال باید بپرسیم ایا در جغرافیای سیاسی وتاریخی وفرهنگی ایران همیشه اینگونه بوده است ومهمتراز ان این سوال است که ایا در این جغرافیای سیاسی وفرهنگی بنام ایران چیزی به نام کل اجتماعی وجود دارد؟
قبل از اینکه
انسان ایرانی را متهم و یا متصف به فردگرایی و منفعت محور بودن کنیم و با تطبیق آن با نظریههایی که در جامعهشناسی کلاسیک فرد را در برابر جمع و یا جمع را در برابر فرد تعریف و تفسیر میکند قرار دهیم، باید به طرح سوالات جدی تری بپردازیم ۔
سوالی که همیشه ذهن من را درگیر کرده و هنوز برای آن پاسخی نیافته ام این است که اساسا ایا ما وارد مرحله تشکیل جامعه بنا به آن تعریفی که دانش جامعه شناسی بر آن اتفاق نظر دارد شده ایم؟ یعنی آیا ما در این مجموعه و جمع هایی که زندگی می کنیم می توانیم نام جامعه بگذاریم یا نه ما در میان جمع و دلمان جای دیگری است۔ آیا هر جمع بودن به رغم مکان و سرنوشت و تاریخ مشترک جامعه است یا مجموعهای از تفردها و گروههاست۔
این ها پرسش های اولیه ای است که هنوز پاسخ مدقنی برای ان بدست نیامده است انچه امروز ما را رنج می دهد عدم تعلق است۔
انسان ایرانی به چه چیزی تعلق دارد؟چرا همیشه ودر همه کنش ها وحتی ضرب المثل های خود اعتماد واتکا به خودرا رمز موفقیت وبهروزی می داند چرا اعتماد بنفس اینهمه ارزش تلقی می شود چرا گفته می شود هروقت زمین خوردی دست روی زانوان خود بگذار وبلند شو،چرا دائم گفته می شود که راز موفقیت تکیه بر هوش،همت وتوانایی های فردی است چرا اینقدر خود،مهم است و اساسا حمایت و اتکا و اعتماد به دیگری با تردید روبروست۔ چون
انسان ایرانی هیچ وقت با جامعه ای روبرو نبوده است که نسبت به او مسؤولیت داشته باشد. مسؤولیت اجتماعی همیشه یک سویه تعریف شده است.
انسان ایرانی هیچ وقت جامعه ای نداشته است که نسبت به آن احساس تعلق یا مسؤولیت کند. همیشه این احساس مسؤولیت و تعلق، تاریخی، سرزمینی و اشتراک در موقعیتها و منافع بوده است نه سرنوشت فردی او۔
ناسیونالیسم قوی ترین نوع تعلق در
انسان ایرانی است که در طی نیم قرن اخیر بشدت تضعیف شده است۔ چه چیز این
انسان رها شده در برهوت تاریخی را می تواند در خود هضم کند؟ قطعا دین ، وطن، خانواده و قبیله برساختهایی ایجاد میکنند که این احساس تعلق را تقویت می کند. اما بهوجود آوردن و استمرار دهندهی آن، چیز دیگری است که ما به آن جامعه میگوییم۔ جامعه فقط زمانی معنا و مفهوم دارد که چند ویژگی داشته باشد و مبتنی بر آن باشد:
اول اینکه بر مبنای یک قرارداد اجتماعی و جمعی باشد،
دوم حاصل کنشگری فعال فرد در جامعه باشد،
سوم آثار و نتایج این دو یعنی قرارداد و کنشگری باعث استحکام رابطه فرد و جامعه باشد،
چهارم دیگری همانقدر اعتبار یابد که فرد،
پنجم فرد و روحیه جمعی در تقابل تعریف نشود و فرهنگ اجتماعی آن را تقویت کند،
ششم جامعه بهعنوان یک واحد پویا و زنده امکان انجام مسؤلیتهایش نسبت به فرد را داشته باشد۔
چنین مولفههایی در مجمعهی ایران یا وجود ندارد و یا اکنون آنقدر کمرنگ است که به چشم نمیآید. اینکه اکنون با مهاجرت گستردهی نیروهای تحصیل کرده و روشنفکر روبهرو هستیم، تمام آن ناشی از نوع حکمرانی غلط یا مشکلات اقتصادی نیست بلکه یکی از علل اصلی آن تضعیف روح جمعی و تعلق اجتماعی و فقدان مسؤولیتپذیری جامعه است۔ جامعهای که به سرنوشت
انسان عضو خود اهمیت ندهد و او را رها کند، فرد را از خودبیگانه میکند و زنجیر ارتباط را می گسلد در نیم قرن اخیر تقویت ، قبیله های سیاسی،شبه گروههای دینی،همگرایان در منافع اقتصادی،همزبان های قومی ومحلی،هم پیمان های سیاسی وامنیتی، ومجموعه های وسیع ومتنوعی که حول منافع وموقعیت های مشترک شکل گرفته است اجتماع ایرانی را متلاشی کرده است وروح وفرهنگ جمعی بسیار تضعیف شده است اکنون جامعه ای وجود ندارد که فرد درون ان احساس امنیت،رفاه وآسایش داشته باشد وهمین به گسست همه تعلق های جمعی وپیوستگی های اجتماعی منجر شده است در این شرایط فرد متهم است یا اجتماع وبرای کدام موضوع باید پرسش جدی تر مطرح کرد؟
#کل_سیاسی#کل_اجتماعی#انسان_پیشامدنی#انسان_پیشاسیاسی@NewHasanMohaddesi