پیش از برافراشتن پرچم من آزادی رنگ های آن را می خواهم پیش از سرود من استقلال واژه هایش را می جویم پیش از رادیو من رهایی همه ی صداها را خواهانم
پیش از تلویزیون من خواهان استقلال جغرافیای همه ی چشم هایم و پیش از همه ی اینها ظرفی برای نان تنگی برای آب چراغی برای دیوار و تن پوشی برای سرزمین برهنه اینجا می خواهم ...
مرا بگو من این سوی جهان آروزمند ِ آن باشم که بخواهم برای کودکان ِ عریان و گرسنه سومالی استکانی شیر شوم و... بنوشَدم تكهای نان شوم و قورتم دهد پیراهنی شوم و بپوشَدم.
مرا بگو باید برای کودکان بینوا و بی کس ِ سرزمینم - از «کرکوک» تا «وان» - چه شوم؟! مرا بگو مرا بگو... #شیرکو_بیکس (۲۰۱۳- ۱۹۴۰)
مرا بگو من این سوی جهان آروزمند ِ آن باشم که بخواهم برای کودکان ِ عریان و گرسنه سومالی استکانی شیر شوم و... بنوشَدم تكهای نان شوم و قورتم دهد پیراهنی شوم و بپوشَدم.
مرا بگو باید برای کودکان بینوا و بی کس ِ سرزمینم - از «کرکوک» تا «وان» - چه شوم؟! مرا بگو مرا بگو... #شیرکو_بیکس (۲۰۱۳- ۱۹۴۰)
. شعری که پدر بزرگ ژینا از شیرکو بیکس بر مرازش خواند:
تهران بر تن آبها عبا دوخت تهران بر روی جاده ها جبه انداخت تهران بر سر باغچه عمامه گذاشت
به تهران زور آواز را مجبور کرد تا ریش بگذارد بر تنِ شعر لباس عاشورا پوشاند تهران موسیقی را بیوه کرد و از زندگی، مجلس عزایی ساخت
تهران به روی کسی نمی خندد جز به روی مرگ تهران از هیچ چیز خوشش نمی آید به غیر مرگ نام تمامِ زنان و دختران و پسرانِ تهران است و آن چه در تهران هرگز از مادر زاده نمی شود زندگی کند.
در شبی طوفانی به خانه ات یورش آوردند و هر آنچه یادگاری از عشق ما بود به تاراج بردند حلقه، خواب، گردنبند النگو، زمزمه، تبسم.
در غروبی مه آلود در خیابانی عمومی دوره ات کردند به خاطر شعر من چمدان دستی ات را بردند زمانی که ترا به بند کشیدند نامه و بوسه و عطر و آه و عکس و فریاد و فضیلت ما را با خود بردند.
اما نه در آن خانه نه در آن خیابان و نه در آن زندان نه با بردن و نه با به بند کشیدن نتوانستند و نشد ذره ای از عشق ما را به تاراج برند. #شیرکو_بیکس
باران که آمد گلی در خانهام رویید آفتاب که تابید آیینهای تمام قد به خانهام داد درخت توی ایوان شانهای به موهایم بخشید عزیزکم تو که آمدی گل و آینه و شانه را بردی و شعری به من سپردی!
در شبی طوفانی به خانه ات یورش آوردند و هر آنچه یادگاری از عشق ما بود به تاراج بردند حلقه، خواب، گردنبند النگو، زمزمه، تبسم.
در غروبی مه آلود در خیابانی عمومی دوره ات کردند به خاطر شعر من چمدان دستی ات را بردند زمانی که ترا به بند کشیدند نامه و بوسه و عطر و آه و عکس و فریاد و فضیلت ما را با خود بردند.
اما نه در آن خانه نه در آن خیابان و نه در آن زندان نه با بردن و نه با به بند کشیدن نتوانستند و نشد ذره ای از عشق ما را به تاراج برند. #شیرکو_بیکس
در شبی طوفانی به خانه ات یورش آوردند و هر آنچه یادگاری از عشق ما بود به تاراج بردند حلقه، خواب، گردنبند النگو، زمزمه، تبسم.
در غروبی مه آلود در خیابانی عمومی دوره ات کردند به خاطر شعر من چمدان دستی ات را بردند زمانی که ترا به بند کشیدند نامه و بوسه و عطر و آه و عکس و فریاد و فضیلت ما را با خود بردند اما نه در آن خانه نه در آن خیابان و نه در آن زندان نه با بردن و نه با به بند کشیدن نتوانستند و نشد ذره ای از عشق ما را به تاراج برند.
مرابگو! من این سوی جهان آروزمندِ آن باشم که بخواهم برای کودکان ِ عریان و گرسنه سومالی استکانی شیر شوم و ... بنوشَندم تکه ای نان شوم و قورتم دهند پیراهنی شوم و بپوشَندم ... مرا بگو ... باید برای کودکان بینوای و بیکس ِ سرزمین ام از " کرکوک " تا " وان " چه شوم مرا بگو مرا بگو...