#کتابخوانی>
هنوز نگاهت میکنم
> نادر ابراهیمی
•
خانه، خلوت شده است. مهمانها رفتهاند. تو خفتهای. مادر دعا میخواند.
من مینشینم به خط نوشتن.
نالۀ قلم، مرا به رؤیا میبرد.
کمی زیستن در رؤیا بهخاطر انطباق دادن زندگی با رؤیا، گناه نیست. آنچه اشتباه محض است فرورفتن در رؤیاست و برنیامدن. در مه مصنوعی غرق شدن. قطع ارتباط با روزمرّگیها. مه تخیّلی، بیشترین خطرش در این است که انسان در درون آن گُم شود و از سکونتگاه خود بسیار دور بیفتد. بازناگشتنی. گمگشتۀ ابدی.
هیچ رؤیایی، تخیّلی و عقیدهای، اگر نتواند سهمی در ساخت زندگی انسان داشته باشد، چیزی جُز عقیده، خیال، و رؤیای باطل نیست. زهر. مبتذل. نفرتانگیز.
صدای نمنم باران میآید.
ما، زیر باران کُند هم به کوه خواهیم رفت.
حوادث ناب و زیبا به سروقت ما نمیآیند. این ما هستیم که باید به جستوجوی این حوادث برخیزیم. هیچ قلّهای، خود را به زیر پای هیچ کوهنوردی نمیکشد. صعود به قلّههای بلند، سفر به روستاهای پرتافتاده، حرکت در کویر، حرکت در اندیشه، و هزاران حرکت دیگر... اینهاست که زندگی را ناب میکند؛ و همۀ اینها را از حکومتها، حتی خوبترین حکومتهای آرمانی و محتمل جهان هم نمیتوان توقع داشت. دست از بهانهجویی برداریم.
دیگر، هیچ معجزهای در کار نیست.
پنجره را کمی باز میکنم. نسیم سرد به صورتم میخورد. زود میبندم. میترسم که سرما کاری کند که خودت را کمی جمع کنی.
نگاهت میکنم.
عشق صادقانه به زن، فاصلهای با عشق به وطن ندارد؛ گرچه عشق نخستین، حادثه است و دوّمین، ضرورت.
عشق به زن، عشق به رویش است؛ عشق به رویش، عشق به خاک.
و عشق به خاک، عشق به مردمیست که در خاک زندگی میکنند؛ در وطن.
من هنوز نگاهت میکنم.
تو، عاقبت، لای چشمهایت را باز میکنی، مرا میبینی، و لبخند میزنی.
- باز با فشار نگاهت بیدارم کردی.
- نمیخواستم.
- میدانی؟ برادرم، مدّتهاست که دیگر به دیدن ما نمیآید.
- برادرت، عاشق شده است.
تو، ناگهان، کاملا بیدار میشوی و مینشینی: به من نگفته بودی.
صدای نمنم باران.
صدای باد.
و باد، ابرها را با خود خواهد برد...
•
> از کتاب
#یک_عاشقانه_آرام> اثر زندهیاد
#نادر_ابراهیمی> دیروز، شانزدهم خردادماه، سالگرد درگذشت او بود. روحش شاد.
•
•
@NaaKhaaNaa