#کتابخوانی> در مِه زيستن
عاشق، زمزمه میكند، فرياد نمیكشد.
بانوي گُلْ بهگونهانداخته، با لهجۀ شيرينش گفت: بايد تَخيّلكنيم كه در مِهْ راه میرويم؛ در مِهی بسيار فشرده و سپيد. تمامِ عُمر در مِه. در كنار هم، من و تو، مِه را میپيماييم- آرام، و بهزمزمه با هم سخن میگوييم. در يك مِهنَوَردیِ طولاني، هيچچيز به وضوحِ كامل نخواهدرسيد؛ و به محض آنكه چيزی را آشكارا ببينيم -مثلاً چراغهای يك اتوبوسِ زندان را- آنچيز از كنار ما رَد خواهدشد، يا ما از پهلويش خواهيمگذشت. اگر سر بگردانيم هم -با بُغض و نفرت- فقط براي آنی ميلههای پنجرۀ اتوبوس را خواهيمديد و يك جُفتْ چشم را، و باز مِهِ سپيدِ فشردۀ مسلّط را. بگذار خشخاش، شقايقِ تيغنخورده بماند، و شككنيم در اينكه اصلاً اتوبوسی در كار است، و ميلههايی، و چشمهايی آنگونه سرشار از خاكستر، و پَرَندهوش. مِه اگر آنطور كه من تخيّل میكنم باشد، ديگر از نگاههای چركين، قلبهای كِدِر، و رفتارهايی كه آنها را «رذيلانه» میناميم، گِلِهمند نخواهيمشد. خائنانِ به خاك -همانها كه زمينِ خدا را آلوده میكنند- در مِه، گرچه وَهمی امّا قدری زيبا و تحمّلْپذير خواهندشد. حتّی شِبهروشنفكران، در مِه، به نظر نخواهدرسيد كه به پُرگويیهای مُهمَلِ مبتذلِ ابدی خويش مشغولاند، و به خيانت. آنها را در مِه، اگر به قدر كفايتْ فشرده باشد، میتوانيم جنگجويانی اسطورهای مُجسّم كنيم كه بهخاطر آزادی میجنگند، يا بهخاطر نانِ زحمتكشانِ جهان. براي نَفَسی آسودهزيستن، چارهای نيست جُز مِهی فشرده را گِرداگردِ خويش اِنگاركردن؛ مِهی كه در درون آن، هرچيز غمانگيز، محو و كمرنگ شود.
تو از من میخواهی كه شادمانه و پُر زندگیكنم، نه؟ برای شادمانه و پُر زيستن، در عصرِ بیاعتقادیِ روح، در مِه زيستن ضرورت است.
•
از کتابِ
#یک_عاشقانه_آرامزندهیاد
#نادر_ابراهیمی•
yon.ir/flupj•
> پینوشت: نادر ابراهیمی در ۱۴
#فروردین سال ۱۳۱۵ در
#تهران بهدنیا آمد. پدرش عطاءالمُلک ابراهیمی، فرزندِ آجودان حضورقاجار و از نوادگانِ ابراهیمخان ظهیرالدوله، حاکم نامدارِ
#کرمان در عصر قاجار بود، که رضاشاه پهلوی او را ضمنِ خلعِ درجه، از کرمان به مشکینشهر تبعید کرد که هنوز قلمستانی به نام او در حومهٔ مشکینشهر وجود دارد (قلمستان عطا) و هنوز فامیل او (ابراهیمیهای کرمان) در شهر و استان کرمان شناخته شدهاند./ سایتِ نادر ابراهیمی:
naderebrahimi.info•
@NaaKhaaNaa