خودنویس ✒

#نامه‌هاي_طنز
Канал
Книги
Музыка
Искусство и дизайн
Другое
ПерсидскийИранИран
Логотип телеграм канала خودنویس ✒
@KhodneviisПродвигать
934
подписчика
3,89 тыс.
фото
15
видео
2,95 тыс.
ссылок
خودنویس ✒ " سینه‌ام دشت زمستان دفتری پاک و سفید ماجرای عشق را بر خط قلبم خود نویس " 🗒 #یادداشت 📝 #شعر 📃 #متن 📖 #داستان‌های_کوتاه 📊 #نقد و #تحليل ✂ #بخشی_از_کتاب 🎶 #موسیقی و #دکلمه 🎥 #ویدیو 🎨 #Pt 📸 #Ax 📘📗📕📙📒
@khodneviis

🌘 #داستان_شب 

🎁 #نامه‌های_طنز
📜 #خداحافظ_عزيزم

💌قسمت سوم

اون موقع كه قرصا رو يكي يكي مينداختم بالا خيالم راحت بود كه تمومه..
فكر ميكردم قرص خوبه ديگه!ميخورم و بعدهم خواب به خواب ميرم خبرم...
به جان خودم ! فكر همه جاش رو كرده بودم ؛ يه نامه نوشتم توش همه چيز رو رديف كردم...چه ميدونستم اينطور ميشه!
خير نبيني كه چقدر بهت گفتم اين دستگيره پنجره رو سفت كن! نكردي...
وقتي ماموراي اورژانس در آپارتمان رو باز كردن و پنجره لعنتي ناغافل باز شد باد زد و نامه رفت زير تخت...
هموم موقع پشيمون شدم كه چرا قبلش اتاق خواب رو جمع و جور نكردم ؟!
دلم ميخواد از همين جا با دست كوتاه شدم اين پيام اخلاقي رو بدم كه اگه برات مهمه وصيتت اجرا بشه و حرفت رو زمين نمونه...
تو اتاقي كه سگ ميزنه گربه ميرقصه خودكشي نكن!!!
توي نامه عذر خواهي كرده بودم ازينكه رژيمم رو زود شكستم و تا موعد خودكشيم ادامه ندادم...اينجوري لااقل سبك تر ميمردم.. راحت حمل ميشدم!
حتي فكر اين رو هم كردم كه مدير ساختمون احتمالا غر بزنه بخواين برانكارد بياريد توي آسانسور! واسه همين نوشته بودم كه اجازه ميدم جنازم رو از پله ها قل بدين پايين! اما كثافت اين بادِ لعنتي زد وصيت رفت زير تخت...
نوشته بودم اگه علت مرگ رو پرسيدن آبرو ريزي نكنيااا كه وجه نداشتمون تو در و همسايه و فك و فاميل خرابتر ازين بشه!
بگو ايست قلبي ؛ بگو مسموميت! اصلا بگو يه ويروس جديد كه اولش با تب و هذيون شروع شد ..آره !اينجوري ترس مجتمع رو بر ميداره تلافي خرجهاي بيخودي و شارژهاي زيادي كه ريختيم حلقشون درمياد ! اي ..باد لعنتي!
خودم رو آماده همه چيز كرده بودم ميدونستم ديگه حقم" عزت و شرف لا اله الله "نيست وميدونستم ازوناش نبودم كه بگن خدا گل ها رو زودتر ميچينه! من ازون (...) بودم كه خيلي زودتر از اينا بايد روم سيفون ميكشيدن تا بيشتر ازين جايي رو آلوده نكنم!
سخت بود... البته خدا رو شكر يه جاهاييش هم خيلي حال داد!
حداقلش اينكه ناكام نرفتم و انگ چي و چي و چي نخوردم! فقط حيف كه كم خوردم! قرصها رو ميگم!
تو عالم هپروت بين اونهمه كلونازپام و كلروديازپوكسايد اصلا فكرش هم نميكردم كه برم توي كما و به جز خرج كفن و دفن هزينه دستگاه و تخت بيمارستان هم رو دستتون بذارم ! ولي چه ميشه كرد؟! يكم ديگه تحمل كني..قول ميدم ميرم.
فقط كاش بخوني نامه رو...
نوشتم گدا بازي در نيارين گلهايي كه واسم ميارن و سر خاك پر پر كنيد...! ميدوني كه از گل پژمرده و خشك بدم مياد! بدين دم رفتن ببرن با خودشون ! اينجوري شايد گلايل و بته ارزون نيارن. بالاخره آخرش برميگرده خونه خودشون!
راستي من يكي دو تا مانتو ترك سفارش داده بودم ! نخيه! خوبه خنكه! اما سادست!پولش هم دادم مياد! ببين اگه خواهرت دوسش داشت بدين بهش! البته گفته باشم تنگشه ها!
بيچاره بعد از مادرت اون طفلي هم كم گاز گاز نكردم!
اخراي نامه يادمه نوشته بودم قبل خاك كردن اگه انگشتم سر جاش بود انگشت خودم!اگه نه گوشيم ؛اثر انگشت كوچيكه بچه اقاي اكبري (طبقه بالا-واحد روبرو) رو هم ميشناسه..يكي دوباري كه مادرش سپرده بود به من..ديدم زيادي وراجه گوشيم رو دادم انگري بردز بازي كنه!
تا يادم نرفته همين روزا دو تا سريال هم ميارن دم خونه يكيش سه تا سيزنه! البته به اسم "پكيج زبان"!
بده خانوادم!طفلي بابام...خوب شد تا خونش بودم زير بار عملاي زيباييم نرفت...! والا پول حروم ميشد الكي كه چي؟!
خدا ببخشتم دير شوهر كردم تا ٣٠ سربارش بودم سخت بود براش..غروره نداشتم اين آخريا كه اومدي خواستگاريم بدجور زير فشار بود!
هنوز هم فك ميكنم ميشد معجزه بشه!
ميشد اوضاع زندگي و مملكتمون بهتر باشه!كرايه كمتر باشه..كار بيشتر باشه..صاحب خونه مهربون تر باشه..دانشگاه و تحصيل ارزونتر باشه..
سطح سلامت روح و روان جامعه به جا اينكه زبر و خشن باشه، روون تر باشه!
جاي جنين هاي سقط شدمون نوه هاي شاد و شنگول و سالم واس خانوادت باشه.
عزيزم من رو ببخش ..از يه روز به بعد ديگه جا زدم....
راستي اون پيرمردي كه گفتم توي ليست از من جلوتره همينه كه دختر ايكبيريش هي واست كرم مياد كه"واي ..آقاي فلاني..اينجوري داريد خودتون رو نابود ميكنيد.."
خدا رو شكر! خيالم راحته تو از زنهاي چشم رنگي خوشت نمياد؛محلش نميذاري...

پايان🔚

👤 #شادي_كتابچي
📖 #نامه‌هاي_طنز
📝 #خداحافظ_عزيزم

Telegram.me/Khodneviis
@khodneviis

🌘 #داستان_شب 

🎁 #نامه‌های_طنز
📜 #خداحافظ_عزيزم

💌قسمت دوم

خدايا ميشه جهنمت اونقدري كه توي كتاب ديني ها نوشتن ترسناك نباشه؟ آخه دقت كني من خيلي هم طلا دوست نبودم كه نگهبانهاي جهنمت بخوان زحمت بكشن هي داغش كنن و بزنن پك و پهلوم!؟؟
خودت شاهدي اين آخريا مينيمال پسند كامل شده بودم! ساعت هم بزور ميبستم!
هي..عزيزم! يادته چقدر بهت ميگفتم زيبايي توي سادگيه؟!ببخشيد
ميخواستم سطح توقعت رو بيارم پايين!
يكم زود هپلي شدم و خسته و بيخاصيت!باور كن دست خودم نبود!
از اول كه به دنيا اومدم همينجوري بودم...حكمتش رو نميدونم فقط ميدونم كه صلاح ما در اين بود كه كنار امعا و احشامون بذر شك و نااميدي هم به ميزان لازم پاشيده بشه ...شايد هم به خاطر نوع جهان بيني بود كه از بچگي به زور تو بينيمون فرو كردن !
واقعا كوفتش بشه هركي بعد از من زنت ميشه! من كلي زحمت كشيدم تا اين كه هستي بشي!
درسته كه اخلاقم روز به روز گندتر و گند تر شد؛صبرم كمتر و كمتر شد؛خشمم بيشتر و بيشتر شد!
به قول اين نسل جديد چيه قضيه رو واقعا در آورده بودم...اما باور كن خسته شده بودم!
بس كه بلاتكليف بودم...
مدرك رو هوا...خودم رو زمين!آدم بايد مثل مرغ رو مدركش باشه!خودت شاهدي چقدر گشتيم واسه كار "متناسب با مدرك شما"؟! نبود كه نبود ما هم ناچاري هي ادامه تحصيل داديم!
تو هم كه "متناسب با مدرك "بودي با اون چس حقوقت هروقت موقع ريختن شهريه من شد پس افتادي...
ميدوني الان از بالا كه نيگاه ميكنم ميبينم تقصير ما نبود !
اكوسيستممون سيستم بيخودي داشت! ميزان پيشرفتگيش و اينكه كاست ميخوره؟ سي دي ميخوره؟ يا يو اس بي- فلش رو نميدونم؟!
فقط ميبينم هرچي بدبختي و تحريم و تورم بود زدن ما تحت دوره ي ما بعدم گذاشتن روريپلاي! خوب اينجوري..آدم وا نميده؟! ميده ديگه!
والا من درست بزرگ شدم! ازهمون بچگي و سفر تبريز كه مامان من رو به زور باخودش برد چشمه سرعين ! خدا ميدونه از بين اونهمه بخار و بوي گوگرد چقدر از هيبت هاي لخت و آويزون ترسيده بودم ! يادمه مامانم هي سيخونك زد كه "زل نزن! زل نزن" از همون موقع ياد گرفتم به شلي و آويزوني كسي زل نزنم!
اما عزيزم !نيگا به خودمون؟به٤٠ نرسيده نيگا چطور وارفتيم؟!انصافانس؟!
اين آخريا .. چقدر به خودم فشار آوردم ؟هي عكس گرفتم ؛اديت كردم ؛كپشن تدارك ديدم و پست آپلود كردم اينستا؟تو فكر ميكردي عشق لايك و فالورم (كه شايد هم بودم !) اما نه واسه قيافه و استايل نداشتم كه!
دوست داشتم محتويات مغزم ديده شه !شنيده شه !مثل قبل از به دنيا اومدن داداشم كه لامصب نگذاشتن و نه ورداشتن سر دو سالگي ما ، تو اوج شيريني و بلبل زبونيمون يه بچه تپل مپل و سفيد گذاشتن كنار دستمون! بعد از اون بگي ديگه كسي ما سوزن ته گرد رو ديد؟!نديد!
به همون قبله كه دم آخري جهتش يادم رفت و برعكسش دراز كشيدم ؛من دوست داشتم محبوب باشم نه معروف! دوست داشتم همه دوستم داشته باشن !البته نه اونجوريا كه فك كني! كرمي...كثافتي !نه..مثلا مثل پابلو نرودا كه ميگفت :"ناتانائيل... بكوش عظمت در نگاه تو باشد و ازين جور چيزا...!"
والا اونجور دوست داشتن رو فقط با يه نفر ميخواستم! اونم فقط خود خرت بودي!
ضمير ناخود آگاهم هنوز هم تو شوكه كاريه كه كردم!هر شب خواب و كابوسش رو ميبينم!بله كه ما هم خواب ميبينيم...!
تا مرده كامل محسوب نشيم خواب ميبينيم!
ميدونم حالا حالا نميميرم...توي نوبتم...
اون پيرمرده هست؟! ته بخش مردان اتاق ١٣ بستريه؟! ميدونم كه اون جلوي منه..فك كنم طرفاي هفته ديگه منم...

(ادامه دارد)

به قلم  :
👤 #شادي_كتابچي
📖 #نامه‌هاي_طنز
📝 #خداحافظ_عزيزم

Telegram.me/Khodneviis
@khodneviis

🌘 #داستان_شب 

🎁 #نامه‌های_طنز
📜 #خداحافظ_عزيزم

💌قسمت اول

عزيزم !دلم ميخواد بدوني بيشتر از جونم ميخواستمت! دوستت داشتم!خيلي!
"خدايا!خودت مواظبش باش... با اينكه ازين عرضه ها نداشت كه عينك بدبينيم رو برداره يه ها كنه؛ تميز شه بعد بذاره سرجاش تا يه زن خوشبين بشم براش!"
البته خودمونيم ؛ بخواي حساب كني آخرش از من و تو چيز قشنگي در نميومد!منه سگ-غيرتي با تو پاچه بگير؛ تركيبمون يه بولداگ بيشتر نميشد!
هميشه فكر ميكردم قشنگتر از اين حرفا بميرم! مثلا نزديك ٩٢-٩٣ سالگي به مرگ طبيعي و بعدش با صداي "بگو به شرف و عزت لا اله الله..."تا بنزم همراهي بشم؛اما نشد كه بشه!
يا حتي الان كه فكر ميكنم ميبينم اگه زير تيغ جراحي هم ميرفتم شرف داشت به وضع الانم!
اينكه جراح با لباس آبي آرامش بخشش كنار چند رزيدنت و جوجه انترن شكم من رو باز ميكنه و..
آخراي عمل ؛قبل از اينكه ببندنم با دستكشهايي كه روي هوا مونده ماسكش رو كنار ميزنه و ميگه :" به خانوادش خبر بدين عمل با موفقيت انجام شده ما همه تلاشمون رو كرديم! باقيش با خداست! بايد صبر كنيم تا بهوش بياد.."
و من ديگه بهوش نيام ...
هوم؟ اينطور بهتر نبود؟! اين بهتر بود يا اينكه در و پنجره ها رو ميبستم و شير گاز رو باز ميكردم و وسطاي عمليات روي فرشهاي دست باف نازنين بابا كه ميخواست واسه جهازم سنگ تموم بذاره،بالا مياوردم و همونجا تموم ميكردم! ؟ توي كثافت!؟
قبول كن كه انصافانه نبود !ممكن بود خود تو يا كلي آدم رو با خودم خفه يا منفجر كنم! نه !نه!
يادمه يه روز قبل از اتفاق
️از روي پل همت پياده رد ميشدم كه يك لحظه مكث كردم! گفتم كي به كيه؟! يا ماشينهايي كه ميرن شمال رو انتخاب كن يا جنوبي ها رو! اما يه لحظه فكر كردم اگر پرت بشم ؛راننده بدبخت هول ميكنه و ميزنه روي ترمز و پشتش ترمز و ترمز و ترمز...
تازه شانس بيارن روي شيشه ماشينشون نيفتم! اونوقت اگر بچشون يه جنازه پر از خون با دهن كج روي شيشه ترك خرده جلو ببينه! شايد تا آخر عمرش لال بمونه! نميمونه؟!ميمونه ديگه!درست نبود!!
دروغ چرا؟! قبل ترها كه تازه جوونه افسردگيم سبز شده بودن، به وان خونه و تيغ اصلاحت هم فك ميكردم! از دو روش قبل راحتتر بود! قشنگ لم ميدادم و يه درياچه خون درست ميكردم و كمي هم آب زير زميني رو حروم!
اما هميشه به نظرم ميومد آدم بايد خيلي رد داده باشه كه جسد لختش رو جلوي اورژانس و پليس و در و همسايه (آتشنشاني هم لازم بود بياد؟!) به نمايش بذاره ! تازه بعدشم درسته كه ما وان نداشتيم اما اگه بود تو ديگه رغبت ميكردي توي اون وان خودت رو بشوري؟!؟آيا؟!
پرش از ارتفاع و جلب توجه هم راستش رو بخواب از اول كه شروع به تحقيق "بهترين راه مردن " كردم خوشم نيومد! ميترسيدم هول بشم قشنگ نپرم! دستم يه جا قطع بشه؛پام يه جا و كَلَم هم يه جا پرت بشه!اونوقت كدومتون دم ِآخر كفنم رو ميزد كنار؟!
بعدشم اگه منصرف ميشدم و نميپريدم چي؟ كلي فحش و بد و بيراه نثارم ميشد كه وقتمون رو گرفتي و شارژ موبايلمون رو حروم كردي وچي و چي...حق هم داشتن بنده خداها...مردم كه مسخره ما نيستن!
خداييش من هر عيبي كه داشتم مردمي بودم! درسته كه ميگن خودكشي گناه كبيرست...اما بايد يه سري چيزها رو هم در نظر گرفت يا نه؟!

(ادامه دارد)

به قلم  :
👤 #شادي_كتابچي
📖 #نامه‌هاي_طنز
📝 #خداحافظ_عزيزم

Telegram.me/Khodneviis