بهلول قارئی را سنگ زد. گفتند چرا می زنی؟ گفت:زیرا قاری دروغ می گوید! فتنه ای در شهر افتاد. خلیفه بهلول را حاضر کرد، گفت من صوت اورا می گویم،قول او را نمی گویم. گفت این چه سخن باشد؟قول او از صوت او چون جدا باشد؟!گفت اگر تو خلیفه ای فرمانی بنویسی که عاملان فلان بقعه چون این فرمان شنوند باید که حاضر آیند هرچه زودتر،بی هیچ توقف. قاصد این فرمان را برد،خواندند و هر روز می خواندند و البته نمی آیند،در آن خواندن صادق هستند و در آن گفتن سمعا و طاعته؟؟ ملک الداد شمس الحق تبریزی.