بهلول قارئی را سنگ زد. گفتند چرا می زنی؟ گفت:زیرا قاری دروغ می گوید! فتنه ای در شهر افتاد. خلیفه بهلول را حاضر کرد، گفت من صوت اورا می گویم،قول او را نمی گویم. گفت این چه سخن باشد؟قول او از صوت او چون جدا باشد؟!گفت اگر تو خلیفه ای فرمانی بنویسی که عاملان فلان بقعه چون این فرمان شنوند باید که حاضر آیند هرچه زودتر،بی هیچ توقف. قاصد این فرمان را برد،خواندند و هر روز می خواندند و البته نمی آیند،در آن خواندن صادق هستند و در آن گفتن سمعا و طاعته؟؟ ملک الداد شمس الحق تبریزی.
@khodneviis✒ ۶۰ پرسید که «تلون این است که ساعتی مشغول طاعتیم و ساعتی مشغول اَکل و شُرب. آن ریاضت نفس است و این تربیت نفس.» گفت که «نه این انبیاء و اولیا را بوده است؟ ولیکن انبیا و اولیا در حال طاعت و در حال خوردن، تربیت روح می کرده اند، نه تربیت نفس. در جنگ، فرّ از حساب کرّ است- تناقضی نیست. اما تو خود را به پنداشت ،مساوی ایشان نگیر- که اگر مساوی ایشان بودی در فعل و در عبادت، مساوی ایشان بودی در حال و در کشف.»
@khodneviis✒ ۵۳ آن که در عین آفتاب زاییده است، از اول ولادت چشم در آفتاب باز کرده است و با آفتاب خو کرده است،میگویند که« تو سخن از ماه گوی، سخن از عطارد گوی!» چه گونه توانم گفتن؟ آفتاب را خبر نیست که در عالم خود ماهی هست یا نه.
@khodneviis✒ ۴۹ منام بندگان خدا خواب نباشد، بل که عین بیداری باشد. زیرا چیزها باشد که در بیداری براو عرضه نکنند،از نازکی و ضعف او- در خواب ببیند،تا طاقت دارد. و چون کامل شد، بی حجاب بنماید.
@khodneviis✒ ۴۲ مرد آن باشد که در ناخوشی خوش باشد، در غم شاد باشد. زیرا که داند که آن مراد در بیمرادی همچنان درپیچیده است. در آن بیمرادی، اومید مراد است و درآن مراد، غصهی رسیدن ِ بیمرادی.
@khodneviis✒ ۴۳ مرا خدا این داده است که هفت هشت کار مختلف-فریضه- به یکبار بکنم. خدا غالب است علی کلّ شیء. بعضی اولیا تیزی نمایند که تو را غالب نمایند و اما چنان غالب نباشند. اما بعضی اولیا نرمنرم نمایند، اما سخت فعال و غالب باشند- آن شود که ایشان خواهند.
@khodneviis✒ ۴۱ رابعه گفت « دل را فرستادم به دنیا که دنیا را ببین! باز فرستادم که عقبا را ببین! باز فرستادم که عالم معنی را ببین! خود دگر باز نیامد به من.»
@khodneviis✒ ۳۹ بندگانی که ایشان را علم «من لدنی» ست، بردوقسم باشند: یکی آن علم چون سیل بر ایشان بگذرد، ایشان ره گذر آن علم باشند. قومی از این قوم نادرهتر، که بر سخن قادر باشند: چو آب بگذراند_ که « تو را حالی بود آراسته به صورت و معنی. دیگر بر شما آن حال ندیده بودم.»
@khodneviis✒ ۳۸ عالم حق فراخنایی ست، بسطی بیپایان، عظیم: مشکل مشکل است نزد بعضی و نزد بعضی آسان آسان- که از این آسانی در تحیر مانده است که «کسی در این خود سخن گوید؟»
@khodneviis✒ ۳۶ ابایزید ذکری که به دل بود خواست بر زبان آورد، چو مست بود،«سبحانی» گفت. متابعت مصطفا به مستی نتوان کردن. او از آن سوی مستی است. به مستی ، متابعتِ هشیار نتوان کردن. «سبحانی » جبر است. همه در جبر فرو رفته اند.