خودنویس ✒

#مرتضی_خانی
Канал
Книги
Музыка
Искусство и дизайн
Другое
ПерсидскийИранИран
Логотип телеграм канала خودنویس ✒
@KhodneviisПродвигать
933
подписчика
3,89 тыс.
фото
15
видео
2,95 тыс.
ссылок
خودنویس ✒ " سینه‌ام دشت زمستان دفتری پاک و سفید ماجرای عشق را بر خط قلبم خود نویس " 🗒 #یادداشت 📝 #شعر 📃 #متن 📖 #داستان‌های_کوتاه 📊 #نقد و #تحليل ✂ #بخشی_از_کتاب 🎶 #موسیقی و #دکلمه 🎥 #ویدیو 🎨 #Pt 📸 #Ax 📘📗📕📙📒
پروانه‌های جهان
به سمت نقطه‌ای نامعلوم
انگار معدنی از شهد یافته‌اند
کدام نقطه از جهان
اکنون برهنه‌ای؟

#مرتضی_خانی

@Khodneviis
من به عریانیِ شب
به تنِ تاریکش
که تو را از من و امروز ربود
با نگاهم که پراز تمدید است
شعرها دوخته ام

از فراوانى ِ تو
روی هر بغضِ و سکوت
از تبِ داغ همین پنجره ها
که همه رو به نبودت بازند
من در این همهمه ی خاطره ها
بغض در بغض تو را
در دل اندوخته ام

تو به شب می نگری؟
به همان مهتابی
که برای تو پر از خاطره ی خورشید است
به چراغی
که به بی تاب ترین حادثه ی داشتنت
نیمه شبهای پر از دلهره افروخته ام
.
من برای تو در این شعر چقدر
پشت لبخند پر از حسرت خود سوخته ام

#مرتضی_خانی
@khodneviis
و سرانجام سیاهی که سرانجام رسید
امشب آن قسمت پایانی شب های من است
خلوت آخر من با شب و شعر
در سقوطم به سکوتی ابدی
قبل یک بوسه ی داغ
بر تنِ دار هم اندازه ی تنهایی من

در همین ساعتِ بی ساعتِ بعد
به هزاران منِ جامانده ی در خاطره ها
اشک ولبخند و هزاران غم فرتوت شده
به تنِ کهنه ی هر عهدِ علیل:
باتو میمانم و بی تو نفسی نیست مراهای مدام
تبرِ مرگ فقط خواهم زد

در همین رد شدن از گُنگ ترین ثانیه ها
به وفاداریِ افراطیِ کابوس و هراس
اضطرابِ منِ زندان شده در آینه ها
به پناهندگیِ کینه به آغوش پر از خالی من
خرمن خواستنی هایم را
آتش مرگ فقط خواهم زد

در همین چندقدم مانده به مرگ
واژه هایی که شهود من و هر شعر ملولم بودند
شعرهایی که نفس تنگی دنیای مرا می گفتند
همه را بر تنِ این دار گره خواهم زد
تا در این لحظه ی کوتاه فراموش شویم

#مرتضی_خانی
@khodneviis
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دومین دورهمی گروه ادبی وهنری سه نقطه

ممنونیم بابت حضور وهمراهی شما مهربانان
#مجله_ادبی_هنری_سه_نقطه
#مرتضی_خانی
Magazine3noghteh.ir
@magazine3noghteh
.
من عابر میدان مینم
لبریز از غمدردهای ناتمامم
هر روز صدها تکّه از من
یک شعر از پایانِ من
- این پازلِ بی نقش- می خوانند

یک تکه از این دستهای خالی و سرد
از گمشدن در خلوتی دور
در فقری از بی آسمانی
دنبال دستی از خدا در بی خدایی های فردا
انا الیه راجعون ها

یک تکّه از پایان این بغضِ نهنگین
مردی غریق گریه های بی سرانجام
در ساحل جامانده از آغوش دریاهای سنگین

یک تکه از بغض صبور نعره های ناشکیبا
از هیس های پاسبانِ پیر هر راز
جبر سکوتی کهنه در فقدان فردا

یک تکه از اصرارِ اسرارِ سقوطم
در قعری از افشا شدن ها
تا اعتراف آخرین نومیدواری:
- من معنی تلخ هبوطم-

یک تکه از دیروز های شاعرانه
امروزهای فلسفی تر
فردا و فرداهای گنگ جاودانه

یک تکّه از آغاز یک دوران بدخیم
فصل تولدهای بی پایان تردید
شیبی عمودی تا شبی در حسرت روز
فردای بی لبخند خورشید

یک تکّه از من بعد از آن صد تکّه از من
مَردی که با مُردن به جای عشق سر کرد

یک تکّه از...
یک تکّه
تکه
تکه می میرم
من عابر میدان مین ِ دردهای ناتمامم
هر روز صدها تکّه از من
در مسلخ این مرد شعری تازه می خوانند
این تکه ها
راز مرا با مرگ می دانند
از جنگل دیروزهای سبز
تا بوسه های صد تبر تقدیر
تا آخرین برگ از درختِ درد بی تدبیر

#مرتضی_خانی

Telegram.me/Khodneviis
تهِ فنجانِ خداحافظی آخر دِی
بخت مردی وسط حلقه ی آتش رقصید
فالِ تهرانِ مریض
در سر خسته ی پر درد خدا می چرخید

مرگ بی واهمه و ناپرهیز
همه را می بلعید
همه را ...مثل همان برجِ کهنسال و ملول
دو قدم مانده به آوار سکوت آور درد
قبل بهمن شدن خستگی و خاکستر
قبل بلعیدن هر ناجیِ مَرد

آه ! دی روز سیاه
داغ... تعبیر شد این فال عجیب
در هماغوشی مرگ
با تو
تهران نجیب!

#مرتضی_خانی

Telegram.me/khodneviis
🎁 #عاشقانه‌ها

پروانه‌های جهان
به سمت نقطه‌ای نامعلوم
انگار معدنی از شهد یافته‌اند
کدام نقطه از جهان
اکنون برهنه‌ای؟

👤 #مرتضی_خانی
💜 #روز_عشق

🌸🎊 @Khodneviis
به سرانجام سکوت من و این راز سقوط
به شب روز گریزِ غم من
پنجمین فصل رسید

لحظه و ثانیه هایی که همان روز مبادای منند
که منِ بعد تورا گریه کنند
که منِ بعد تو آغاز شوم
مثل روییدن یک شاخه ی برگ
روی ته مانده ی میراث تبر
وسط جنگلِ هیزم شده خاطره ها
با نفس در نفس کینه شدن
سبز شوم

و تو خواهی دانست
آهِ آهنگِ شب و کابوسَت
تپش کهنه ی وجدان تو نیست
نبضِ نوزادیِ یک نفرت بی اندازه ست
در تنِ زخم ترین تکه ی بی شعر دلم
که تورا نعره زنان می خواهد

تا بهار از نفست دور شود
که هم آغوش زمستان کهنسال شوی
شبت از روزنه ی روز گریزان باشد
شعله ی نحسیِ اقبال تو بی خاموشی
شوق چشمان تو در حصر زوال
زندگی، مرگ ترین شعر جهانت باشد

نفس تازه ی این شعر پراز نفرت من
تا نفس تنگیِ دنیای غم انگیز دلت
می دَمَد مثل نسیم
تا به طوفان شدنش عمر کند

پنجمین فصل
همین برزخ پایانی آن لاشه ی عشق
با هزاران شب و روز
روی تقویم دروغین بهاری شدن تقدیرت
تا ابد خواهد ماند
تا فروپاشیِ تو
تا فراوانی و روییدن درد
روی خاکستر هر بوسه ی من بر تنِ تو

#مرتضی_خانی

Telegram.me/Khodneviis
من به عریانیِ شب
به تنِ تاریکش
که تو را از من و امروز ربود
با نگاهم که پراز تمدید است
شعرها دوخته ام

از فراوانى ِ تو
روی هر بغضِ و سکوت
از تبِ داغ همین پنجره ها
که همه رو به نبودت بازند
من در این همهمه ی خاطره ها
بغض در بغض تو را
در دل اندوخته ام

تو به شب می نگری؟
به همان مهتابی
که برای تو پر از خاطره ی خورشید است
به چراغی
که به بی تاب ترین حادثه ی داشتنت
نیمه شبهای پر از دلهره افروخته ام
.
من برای تو در این شعر چقدر
پشت لبخند پر از حسرت خود سوخته ام

#مرتضی_خانی

Telegram.me/Khodneviis
سفر عقربه ها پایان یافت
ساعت صفر رسید
تک تک ثانیه هایی که پراز عاشقی ما بودند
همه را فاجعه بر دار کشید

نوبت دفن تو در شعر و شعارم شده بود
فصل پائیزترین بغض من از خاطره ها
ساعت صفر رسید
ساعت نحس پر از خالی دستان امید

وقت پوسیدن افسار سکوت
شکل فریاد شدن، نعره شدن
روز آزادی یک عمر پر از تنهایی
مَرد پیکار غم و گریه شدن
لحظه ی شورش لاینحل یک رنج عمیق
سایه ی مزمن جامانده ی درد
پشت پاییزترین خاطره ی زرداسرد
ساعت صفر رسید

و از آن کوه پر از باور تو
در من ناباور
بهمن سرد سکوت
سهم تقدیر من و قصه ی پایان تو شد

#مرتضی_خانی
Telegram.me/Khodneviis
کودکی خیره به نقاشی مرگ
روی یک تکه ی جامانده ی از تخته سیاه
زیر آوار کلاس
پیِ سرمشق معلم می گشت

(صلح را رسم کنید)

ولی افسوس که آن نمره ی بیست
سهم یک موشک نابینا شد
روی دیوار کلاس
با تنِ پاره ی هر شاگردی
جنگ را می رقصید

قصه ی کودک و جنگ
از همان روز پراز بودن و نابودن شد
بودنِ سایه ی کودک کُشِ مرگ
و نبود مشقی
مملو از واژه ی صلح

قلم از پا افتاد
چون درختی تنها
زیر تقدیر تگرگ

#مرتضی_خانی
Telegram.me/khodneviis
جا مانده ام در چند شنبه؟
آنجا که ساعت مُرد، اینجاست
شب ها اسیر حسرت دیدار یک صبح
ماضی فقط ارباب افعال خبرهاست
آبانِ بی باران
مردادِ یخ بسته، پراز سوز
تقویمِ من آشفته از فقدان فرداست

من باختم امروزها را
با آن قمار‌ِ خستگی در خاطراتم
آنجا که از فصلم گذشتی
آنجا که در دیروز ماندم
آنجا که بامن، ما نماندی
آنجا که بغضم را به بغضی نو شکستی

تبعیدیِ تحقیر عشق و...
در انزوای پنجمین فصل کهنسال
من تا بهار دیگری فرصت ندارم
تنها بهار شعرهای من تو بودی
در ازدحام کینه توزی های هرسال

سَر می بُرم امروزهارا
با تیغِ کند آخرين امّید... این شعر
من صبح را باید ببینم
خورشید شعر تازه ای آن سوی فرداست
پر می کشد یادت در این بغض
از دفتر تقدیر من...
تا مصرع شیرین پرواز
.
#مرتضی_خانی

Telegram.me/khodneviis
@khodneviis

غلط از درس معلم ها بود
زیر سنگینی هر مشقِ شبم
بابا داشت
جای نان جان می داد
فقر
موضوع ترین انشا بود

جدول ضرب
فقط ضربِ کُتَک بود و کمر
و نفهمید مرا
هیچکس .. هیچکسی مثل کمربند پدر

مادرم
در شب کوچ پرستوها رفت
ترسیدم
خانه لبریز شد از سایه ی مرگ
درد را باریدم

مشق من بابا داشت
مشق بابا مثل
قصه ی گندترین گندم و آدم شده بود
جای نان ، سوختن آموخت به من
شعر از زندگی ام کم شده بود

مشق من
مدرسه اش را گُم کرد
غلط زندگی ما، ما را
تا ابد
نقل تلخ دهن مردم کرد

📝 #شعر
👤 #مرتضی_خانی

Telegram.me/Khodneviis
برق چرا نمی رود؟
پدربزرگ دنبال تاریکی است
برای تماشای معجزه
زنی با چراغ گردسوز دوباره بتابد

#مرتضی_خانی
@khodneviis
@khodneviis


واژه ها می دانند
وقت خندیدن تو
روی این کاغذِ بی تاب تراز ذوقِ دلم
شکلِ دنیای مرا
می شود شعر کنند

تو فقط سیر بخند
من از این قلبِ پر از خاطره ات
و صمیمیتِ هر ثانیه ی داشتنت
تا فراوانیِ عشق
درهوایی که نفس های تورا می شنوم
قد آغوشِ خودم
شعر لبریز تورا
روی این کاغذها
روز و شب می بارم...

📝 #شعر
👤 #مرتضی_خانی

Telegram.me/Khodneviis
@khodneviis


دست در دست پراز شورشِ تو
شور شیرینِ شگفتی باید

رو به تردید همین فاصله ها
که تبِ عشق هراسی دارند
رو به فتانگیِ تنهایی
به جدایی طلبی های تبآلوده ی تقویم و زمان
رَجَزی خواهم خواند
نعره ها خواهم زد
با همان لهجه ی شعر

تا هوا سقط کند
نَفَسی را که نَفَس می میرد
پای اوهامِ نبودن، رفتن
همگی سُست شوند
و زمان شاهد مرگی باشد
که گریبان غم و فاصله را می گیرد

دست در دست پر از شورش شیرینیِ تو
سمت دنیای ملبس به غزل
از هم اکنون من و چشم تو تا صبح ازل
به شب و شعر و تبِ بوسه ی داغ
رو به هر منظره ی سبز وصال
که تو را در قفسِ دست و دلم قاب کند
در دل انگیز ترین حادثه ی شرجی باغ
هم چنان خواهم رفت
با حضورت، روشن
با نگاهت ، حرم شاهچراغ

📝 #شعر
👤 #مرتضی_خانی

Telegram.me/Khodneviis
@khodneviis

قبل از آغاز فروپاشیِ من
کوک شد ساعت مرگ
روی هر شعرِ پس از رفتن تو
روی هر ثانیه از خاطره ی داشتنت

و چه بی مرز شدند
تک تکِ فاصله‌ها
که تورا بلعیدند
و زمینِ ذهنم
پرشد از هرزترین خواهش تنهایی درد
ترسِ شعری که تو را کم دارد
ترس آن که همه جا فاش شود
قصه ی واهی یک تنها مرد
مملو از هیچ ترین واژه ی عشق
تا زمان بغض کند:
شاعری، شعر نداشت

📝 #شعر
👤 #مرتضی_خانی

Telegram.me/Khodneviis
@khodneviis

واژه ها می‌دانند
وقت خندیدن تو
روی این کاغذِ بی‌تاب تراز ذوقِ دلم
شکلِ دنیای مرا
می‌شود شعر کنند

تو فقط سیر بخند
من از این قلبِ پر از خاطره‌ات
و صمیمیتِ هر ثانیه‌ی داشتنت
تا فراوانیِ عشق
درهوایی که نفس های تورا می‌شنوم
قد آغوشِ خودم
شعر لبریز تورا
روی این کاغذها
روز و شب می‌بارم...

📝 #شعر
👤 #مرتضی_خانی

Telegram.me/Khodneviis
@khodneviis

آن تکه ابرهای سیاه
با جیغ هایشان باریدند
رویای خانه‌ها و کوچه‌ها خیس شد

شهر را
بیرون شهر پهن کردیم
خشک شد
و پنجره های سنگی
رویاهای رنگ باخته را
رو به آسمانی سفید
تعبیر می‌کردند
در جهانی که دیگر
کودکان در خواب‌هایشان
ابرها را
شکل موشک نمی‌بینند

📝 #شعر
👤 #مرتضی_خانی

Telegram.me/Khodneviis
از هم آوایی صدها تبرِ تیز شده
جیغ پایانیِ باغ
متولد شدن هیزم ها

از فراوانیِ کوچ
از تب برکه ی بی خاطره ی بی ماهی
ترسِ کابوس ترین تنهایی
از همین تفرقه ی تازه ی تقویم و خزان
انتشار خبر قهر زمان با خورشید
فصل همخوابگی هُرمِ زمین با تردید

از تَبِ نورسِ دلبستگیِ ماه به خواب
راهپیماییِ طولانیِ تاریکی ها
چینشِ آینه و شمع و جنونی پر شعر
دوری مبهم نزدیکی ها

از زمین خوردن تکراریِ هر ابر سفید
و سلام سرما
که مرا پای همین حوصله هر شب می کاشت
به شکیباییِ هر پنجره ی رو به زوال
از همین شعر که از تو خبری تازه نداشت

این همه واژه ی سرد
انجمادی ست که در ندرت روییدن تو
روی تنهایی دستان من و شانه ی این شعر نشست

بی تو تقدیر من و خانه زمستانی بود
و زمستانی هست

#مرتضی_خانی
📷@jovanarikalo
Sherography : @atiyebozorgi2
#مجله_ادبی_هنری_سه_نقطه
#فصل_شعر
@magazine3noghteh
Ещё