یک روز صبح و سرانجام دانستن آنکه کدام فکر جان از تن به در می کند، و کدام، جان رفته باز میگرداند. چه زود تن تنهای مطرود به سوگ مینشیند مثل بونسای سرخبرگ که به محاصرهی برگهای فروافتادهاش درمیآید. باران یا اشیایی هم هستند که از یادرفتهها را بازمیگردانند: ابعاد آرام قطرهها، وزنشان؛ فقدان جاهطلبی در میز آرایش. چه غریب است این اشتیاق هم، اشتیاق یک جوانهی سبز کوچک شدن، جوانهای که در روزهای اول فروردین در تن شاخه جایی خالی برای خود یافته و بزرگ میشود.