خودنویس ✒

#آزاده_کامیار
Канал
Книги
Музыка
Искусство и дизайн
Другое
ПерсидскийИранИран
Логотип телеграм канала خودنویس ✒
@KhodneviisПродвигать
933
подписчика
3,89 тыс.
фото
15
видео
2,95 тыс.
ссылок
خودنویس ✒ " سینه‌ام دشت زمستان دفتری پاک و سفید ماجرای عشق را بر خط قلبم خود نویس " 🗒 #یادداشت 📝 #شعر 📃 #متن 📖 #داستان‌های_کوتاه 📊 #نقد و #تحليل ✂ #بخشی_از_کتاب 🎶 #موسیقی و #دکلمه 🎥 #ویدیو 🎨 #Pt 📸 #Ax 📘📗📕📙📒
اعتدال بهاری


بوی خوش سنبل مثل مه‌ای پریده‌رنگ و تنک
بین من و کتاب‌هایم نشسته؛
باد جنوب از اتاق می‌گذرد
ولی تن شعله‌ی شمع را می‌لرزاند.
عصب‌هایم تیر می‌کشند از صدای چک‌چک باران پشت پنجره
و خیالم پریشان است‌ از جوانه‌های سبزی که آن بیرون، در شب
سر بر می‌آورند.

چرا اینجا نیستی که فتحم کنی
با فراوانی عشق ناگزیرت.

#امی‌_لاول
#آزاده_کامیار
@khodneviis
 
بوی خون

عسل وحشی بوی آزادی می‌دهد
خاک بوی خورشید
دهان زن بوی بنفشه
و طلا هیچ عطری ندارد

بوی آب بوی میخک است
بوی سیب بوی عشق
همه دریافتیم اما، که همیشه‌ی خدا
خون فقط بوی خون می‌دهد.


📝 #شعر
👤 #آنا_آخماتووا
📣 #آزاده_کامیار

Telegram.me/Khodneviis
درخت بونسای


یک روز صبح و سرانجام دانستن آنکه
کدام فکر جان از تن به در می کند،
و کدام، جان رفته باز می‌گرداند.
چه زود تن تنهای مطرود به سوگ می‌نشیند
مثل بونسای سرخ‌برگ که به محاصره‌ی برگ‌های فروافتاده‌اش درمی‌آید.
باران یا اشیایی هم هستند که از یادرفته‌ها را بازمی‌گردانند:
ابعاد آرام قطره‌ها، وزنشان؛ فقدان جاه‌طلبی در میز آرایش.
چه غریب است این اشتیاق هم،
اشتیاق یک جوانه‌ی سبز کوچک شدن،
جوانه‌ای که در  روزهای اول فروردین
در تن شاخه جایی خالی برای خود یافته و بزرگ می‌شود.

#شعر
#جین_هرشفیلد
#آزاده_کامیار
@khodneviis
اعتدال بهاری


بوی خوش سنبل مثل مه‌ای پریده‌رنگ و تنک
بین من و کتاب‌هایم نشسته؛
باد جنوب از اتاق می‌گذرد
ولی تن شعله‌ی شمع را می‌لرزاند.
عصب‌هایم تیر می‌کشند از صدای چک‌چک باران پشت پنجره
و خیالم پریشان است‌ از جوانه‌های سبزی که آن بیرون، در شب
سر بر می‌آورند.

چرا اینجا نیستی که فتحم کنی
با فراوانی عشق ناگزیرت.

#امی‌_لاول
#آزاده_کامیار
@khodneviis
دلباختگی شاعری است که در کارگاهش نجاری می‌کند
و زنی ایستاده در سکوت درگاه به تماشا
دلباختگی نجاری است که میخ در دهان، چکش در دست می‌ایستد بالای سر یک میز
و زنی ایستاده در سکوت درگاه به تماشا با شالی در دست
دلباختگی میزی است مانده در تاریک‌روشن کارگاه، روی میز روشنایی، زیر میز تاریکی،
و زنی ایستاده در سکوت درگاه به تماشا با شالی چهل‌تکه در دست
دلباختگی تاریکی زیر میز است
و زنی ایستاده در سکوت درگاه به تماشا با شالی چهل‌تکه در دست پیش‌ می‌رود و می‌اندازد شال چهل تکه را بر میز
دلباختگی شال چهل تکه‌ای است روی میزی ساخت دست نجاری که شعر می‌گوید
دلباختگی نجاری است که شعر می‌گوید
و زیر میزی که بر آن شالی چهل ‌تکه انداخته‌اند با زنی زندگی می‌کند دور از چشم دیگران.

#آزاده_کامیار
@khodneviis
#تولدت_مبارک
#نویسنده
#مترجم
#آزاده_کامیار

خواب و بیدار
تنم به سوی تن تو‌ کشیده می‌شود
خواستن تو پارویی بلند است
که دوباره و ‌دوباره
در باران سیاه شب فرو می‌رود

👤 #جین_هرشفیلد
📣 #آزاده_کامیار
@khodneviis
 
تمام شب
چشمهای باز بی‌خواب
و حالا دیگر بسیار دیر است
برای حتی به خواب فکر کردن
و مرا تابِ سپیدی این پرده نیست
صبح بخیر... صبح


📝 #شعر
👤 #آنا_آخماتووا
📣 #آزاده_کامیار

Telegram.me/Khodneviis
تمام شب
چشم‌های باز بی‌خواب
و حالا دیگر بسیار دیر است
برای حتی به خواب فکر کردن
و مرا تابِ سپیدی این پرده نیست
صبح بخیر... صبح


📝 #شعر
👤 #آنا_آخماتووا
📣 #آزاده_کامیار

Telegram.me/Khodneviis
 
جدایی

#مروین

نبودنت چنان از من گذشته
که انگار نخ از میان سوزن،
به هر چه دست می‌زنم به رنگ آن کوک می‌خورد.

📝 #شعر
📚 #ترجمه
📣 #آزاده_کامیار

Telegram.me/Khodneviis
@khodneviis


 زندگی در ردای یک راهب


کمی که بگذرد
دیگر نمی‌دانی
دلتنگ زنی شده‌ای
یا این فقط
هوس لامذهب یک سیگار است
بعدتر
یک روز
ناگهان
می‌فهمی
وقت آن رسیده
که لباس بپوشی
به خانه بروی
سیگاری آتش کنی و
زن بگیری


📝 #شعر
👤 #لئونارد_کوهن
📣 #آزاده_کامیار

Telegram.me/Khodneviis
 خوشبختی


از معلمان زندگی خواستم به من بگویند

خوشبختی یعنی چه.

سراغ کسانی رفتم که شهره‌ی عالم بودند

و امور هزاران تن در دست آنان بود.

همه سر تکان دادند و چنان لبخندی زدند،

انگار دارم سر به سرشان می‌گذارم.

بعد عصر یک روز یک شنبه

کنار رودخانهٔ د پلینز قدم می‌زدم

که یک دسته کولی دیدم، نشسته بودند زیر درخت‌ها

همراه زنها و بچه‌هاشان، با یک چلیک آبجو و

یک آکاردئون.



📝 #شعر
👤 #کارل_سندبرگ
📣 #آزاده_کامیار

@FirstNameofPoetry
Telegram.me/Khodneviis
 
❑ بیا با من زندگی کن


بیا با من زندگی کن
تا بنشینیم
روی صخره‌ها
کنار رودخانه‌های کم‌عمق

بیا با من زندگی کن
تا میوه‌ی بلوط بکاریم
در دهان یکدیگر
و این آیین ما شود

برای سلام گفتن به زمین
پیش از آنکه پرت‌مان کند
دوباره به میان برف‌ها
و حفره‌های درون‌مان
لبریز شود از
ناگواری‌ها

بیا با من زندگی کن
پیش از آنکه زمستان دست بکشد
از تنها بالشتی
که آسمان تا به امروز بر آن سر گذارده
و حفره‌های درون‌مان
لبریز شود از برف

بیا با من زندگی کن
پیش از آنکه بهار
این هوا را ببلعد
و پرندگان آواز بخوانند

📝 #شعر
👤 #جان_یائو
📣 #آزاده_کامیار

Telegram.me/Khodneviis
❑ مادر نو

یک هفته پس از تولد کودکمان
مرا کنج اتاق مهمان گیر آوردی
و با هم در تخت فرو رفتیم.

تو مرا بوسیدی و بوسیدی، گره شل و سوزان شیر
در نوک پستانِ من باز شد،
پراهنم خیس شد. تمام این هفته بوی شیر می‌دادم
شیر تازه، ترس. قلبم تند‌تند می‌زد:
میانم را چون پیراهنی دریده بود از هم،
تاج سر کودک،
بریده شده بودم با چاقویی و دوخته شده بودم از نو،
بخیه‌ها پوست تنم را می‌کشیدند
اولین‌بار که می‌شکنی نمی‌دانی
دوباره خوب خواهی شد، بهتر از قبل حتا.

دراز کشیده بودم در میان ترس و خون و شیر
و تو مرا بوسیدی و بوسیدی،
لب‌هایت داغ بود و برجسته
مثل لب‌های پسرکی نوجوان، آلتِ تو خشک و بزرگ،
تمام تو مهربان و نرم، بر من آویختی
بر آشیانهٔ بخیه‌ها،
بر شکاف‌ها و چاک‌ها، با صبوری کسی که
جانوری زخمی را در میان جنگل یافته
و با او مانده، تنها رهایش نکرده
تا وقتی دوباره کامل شود، تا وقتی
که دوباره بتواند بدود.



■ اشاره: شارون اُلدز [Sharon Olds] شاعری‌ست آمریکایی. زاده به تاریخ ۱۹ نوامبر ۱۹۴۲ در سانفرانسیسکو. لیسانس هنر خود را از دانشگاه استفنورد گرفت و در دانشگاه کلمبیا دوره‌ی دکترا را گذراند. تا کنون از او ده دفتر شعر و گزیده‌ی اشعار منتشر شده است. اُلدز تا امروز جوایز متعددی کسب کرده است؛ از جمله‌ی جایزه‌ی پولیتزر. وی به مدت شش سال رئیس بنیاد شاعران آمریکا بود و اکنون به تدریس نویسندگی خلاق در نیویورک مشغول است.



📝 #شعر
👤 #شارون_الدوز
📣 #آزاده_کامیار


Telegram.me/Khodneviis
@khodneviis

❑ مادر نو

یک هفته پس از تولد کودکمان
مرا کنج اتاق مهمان گیر آوردی
و با هم در تخت فرو رفتیم.

تو مرا بوسیدی و بوسیدی، گره شل و سوزان شیر
در نوک پستانِ من باز شد،
پراهنم خیس شد. تمام این هفته بوی شیر می‌دادم
شیر تازه، ترس. قلبم تند‌تند می‌زد:
میانم را چون پیراهنی دریده بود از هم،
تاج سر کودک،
بریده شده بودم با چاقویی و دوخته شده بودم از نو،
بخیه‌ها پوست تنم را می‌کشیدند
اولین‌بار که می‌شکنی نمی‌دانی
دوباره خوب خواهی شد، بهتر از قبل حتا.

دراز کشیده بودم در میان ترس و خون و شیر
و تو مرا بوسیدی و بوسیدی،
لب‌هایت داغ بود و برجسته
مثل لب‌های پسرکی نوجوان، آلتِ تو خشک و بزرگ،
تمام تو مهربان و نرم، بر من آویختی
بر آشیانهٔ بخیه‌ها،
بر شکاف‌ها و چاک‌ها، با صبوری کسی که
جانوری زخمی را در میان جنگل یافته
و با او مانده، تنها رهایش نکرده
تا وقتی دوباره کامل شود، تا وقتی
که دوباره بتواند بدود.



■ اشاره: شارون اُلدز [Sharon Olds] شاعری‌ست آمریکایی. زاده به تاریخ ۱۹ نوامبر ۱۹۴۲ در سانفرانسیسکو. لیسانس هنر خود را از دانشگاه استفنورد گرفت و در دانشگاه کلمبیا دوره‌ی دکترا را گذراند. تا کنون از او ده دفتر شعر و گزیده‌ی اشعار منتشر شده است. اُلدز تا امروز جوایز متعددی کسب کرده است؛ از جمله‌ی جایزه‌ی پولیتزر. وی به مدت شش سال رئیس بنیاد شاعران آمریکا بود و اکنون به تدریس نویسندگی خلاق در نیویورک مشغول است.



📝 #شعر
👤 #شارون_الدوز
📣 #آزاده_کامیار


@Khodneviis
تمام شب
چشم‌های باز بی‌خواب
و حالا دیگر بسیار دیر است
برای حتی به خواب فکر کردن
و مرا تابِ سپیدی این پرده نیست
صبح به خیر... صبح

#آنا_آخماتووا
#آزاده_کامیار
@khodneviis
خواب و بیدار
تنم به سوی تن تو‌ کشیده می‌شود
خواستن تو پارویی بلند است
که دوباره و ‌دوباره
در باران سیاه شب فرو می‌رود

📝 #شعر
👤 #جین_هرشفیلد
📣 #آزاده_کامیار

@khodneviis
@khodneviis

...می‌خواهی بپرسی تنها هستم؟
خب، بله هستم، تنها
مثل زنی که سراسر کشور را پشت فرمان طی می‌کند هر روز
و پشت سر می‌گذارد
کیلومترها پس از کیلومترها
شهرهای کوچکی را که می‌توانست در آنها بماند
در آنها زندگی کند، در آنها بمیرد، تنها

اگر تنها هستم
تنهایی من باید تنهایی کسی باشد
که پیش از همه از خواب برمی‌خیزد
پیش از همه هوای سرد صبح این شهر را نفس می‌کشد
تنها کسی که بیدار است در خانه‌ا‌ی غرق خواب
اگر تنها هستم
تنهایی‌ام را قایق مانده در ساحل دریاچه‌ی یخ بسته
در آخرین نور سرخ سال
می‌فهمد، که می‌داند
نه یخ نه گِل، نه نور زمستانی
فقط چوب است که در خود دارد موهبت سوختن را.

📝 #شعر
👤 #آدریان_ریچ
📣 #آزاده_کامیار

Telegram.me/Khodneviis
@khodneviis


 
نمی ترسم از سرنوشت هولناک
و از دلتنگی های کشنده ی شمال! 
مهم نیست،
که سپیده دمان را دیگر نبینیم
و مهتاب بر ما نتابد!

هدیه ای نثارت می کنم امروز
که در جهان بی مثل و مانند است :

عکس رقصانم را در آب
در ساعتی که جویبار شبانه هنوز بیدار ست

نگاهم را ،
نگاهی که ستاره های افتان در برابرش
تاب بازگشت به آسمان ها را نیافتند.

پژواک میرای صدایم را
صدایی که زمانی گرم و جوان بوده ست.

این ها همه نثارت باد،
تا تو بتوانی بی تشویش
پرگویی ی کلاغ های حوالی شهر
را تاب آوری
تا شرجی ی روزهای اکتبر
دلچسب تر از خنکای ماه گردد ...

مرا هم به خاطر بسپار ،
فرشته ی من
تا اولین برف ،
تا آخرین برف به خاطر بسپار...


📝 #شعر
👤 #آنا_آخماتوا
📣 #آزاده_کامیار

Telegram.me/Khodneviis
@khodneviis

سر خسته‌ام را بر دو بالشت می‌گذارم
و به تمام مخلوقات روز التماس می‌کنم
بگذارند بخوابم.
نیمه‌شب است، اما آنجا که تویی باید سحر باشد.
ضربان نبض پرشتاب‌تر از نور سفر می‌کند.
تو بر کدام سو سر گذارده‌ای؟

حس می‌کنم دست راستم
پناه صورت توست؛
لبخندت، لبخند آشنایی‌ست
که اگر قرار باشد به جنگ بروم با خود می‌برم.

حالا دوباره مثل روزی که یکدیگر را دیدیم خوشبختم
نمی‌دانم جوانم یا پیر
اما سر بی‌آشیانه‌ام کنار سر توست
بر یک بالشت.

📝 #شعر
👤 #شریف‌الموسی
📣 #آزاده_کامیار

Telegram.me/Khodneviis
@khodneviis

خواب و بیدار
تنم به سوی تن تو‌ کشیده می‌شود
خواستن تو پارویی بلند است
که دوباره و ‌دوباره
در باران سیاه شب فرو می‌رود

📝 #شعر
👤 #جین_هرشفیلد
📣 #آزاده_کامیار
Ещё