◦•●◉✿ دانستنے هاے خانمانہ ✿◉●•◦

#شیطان
Канал
Логотип телеграм канала ◦•●◉✿ دانستنے هاے خانمانہ ✿◉●•◦
@KhanoOomanehaПродвигать
8,03 тыс.
подписчиков
13,7 тыс.
фото
3,17 тыс.
видео
3,17 тыс.
ссылок
. 👇💕 تعـــرفه تبليغـات کانال خانمانه 💕👇 https://t.me/joinchat/AAAAAEFFwfPebSyFUKevBg .
•┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈•

#همسرانه

💠 هیچ وقت وارد #گذشته‌ی همسرت نشو و زیر و روش نکن، حتی اگر‌ عاشقش هستی!

💠زیباترین باغچه راهم که بیل بزنی،حداقل یه کرم توش پیدامیکنی...!

💠واین یعنی زمینه‌ی نفوذ #شیطان در رابطه صمیمی شما

🌱#اللہم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج 🌱
❤️🍃❤️

#همسرداری

هیچ وقت وارد #گذشته‌ی همسرت نشو و زیر و روش نکن

👌 حتی اگر‌ عاشقش هستی!

🌴زیباترین باغچه راهم که بیل بزنی،حداقل یه کــــــــــــــــــــرم توش پیدامیکنی...!

واین یعنی زمینه‌ی نفوذ #شیطان در رابطه صمیمی شما

┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
💐 @khanoOomaneha 💐
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
🦋🦋:🦋🦋

#همسرانه

💠 هیچ وقت وارد #گذشته‌ی همسرت نشو و زیر و روش نکن، حتی اگر‌ عاشقش هستی!

💠زیباترین باغچه راهم که بیل بزنی،حداقل یه کرم توش پیدامیکنی...!

💠واین یعنی زمینه‌ی نفوذ #شیطان در رابطه صمیمی شما💞
💠 #تلنگر_کرونایی (3)

🔸#کرونای ابلیس به کسی رحم نمی کند، عالِم و عامی، پیر و جوان نمی شناسد.

🔹شاهدِ آن، موجِ #تلفاتِ #معصیت در همه اقشار و اصناف هست.

🔸همه ما در مقابل #وسوسه های نفسانی آسیب پذیریم. اگر #سیستم دفاعی روحمان را تقویت نکنیم، گرفتار می شویم.

🔹بعضی ها خود را در امان می دانند، اما وقتی در دام #شیطان افتادند و چشم و زبان و دست و پایشان در تور شیطان گیر کرد، می فهمند که هیچکس در #امان نیست.

🔸سختی ها و رسوایی های دوران #ابتلا باید ما را به فکرِ #پیشگیری بیندازد.

🔻مبادا دیر شود و کار از کار بگذرد! ...

👈 به قلم استاد جواد محدثی

┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
💐 @khanoOomaneha 💐
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
🌹توصیه های اخلاقی آیت الله بهجت🌹

تکان میخوری بگو یا صاحب الزمان،
می نشینی بگو یا صاحب الزمان،
برمیخیزی بگو یا صاحب الزمان،

🔹صبح که از خواب بیدار میشوی مؤدب بایست ،صبحت را با سلام به امام زمانت شروع کن.

🍃🌹بگو آقا جان دستم به دامانت خودت یاری ام کن،

شب که میخواهی بخوابی اول دست به سینه بگذار و بگو
"السلام علیک یا #صاحب_الزمان"

بعد بخواب.
شب و روزت را به یاد محبوب سر کن که اگر اینطور شد
#شیطان دیگر در زندگی تو جایگاهی ندارد،

🌹دیگر نمیتوانی #گناه کنی،🌹

دیگر تمام وقت بیمه امام زمانی
و خود امیرالمؤمنین(ع) فرموده است
که، در حیرت دوران غیبت
فقط کسانی بر دین خود
ثابت قدم می مانند
که با روح یقین مباشر
و با مولا و صاحب خود
مأنوس باشند"

🌹برجمال دلربای مهدی فاطمه صلوات🌹

┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
💐 @khanoOomaneha 💐
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
#نظم‌وهدف۱ #جلسه۱ #قسمت۲۱

🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹

💐امام علی علیه السلام تو وصیتشون که سفارش به تقوا و ایتام و ...کردند و مدام فرمودند خدارا، خدا را...
⭐️یعنی انقدر باید ما هر لحظه به یاد خدا باشیم. وقتی هر لحظه به یاد خداباشیم، میگیم این کارم درسته یا غلطه. این همون نظمه س. #نظم_بندگی👌👌

🔹چون ما نهایتش میخوایم بنده باشیم دیگه، وقتی خوب کار انجام میدیم بنده ی خوبی هستیم،
چه حالا توی عبادتت باشه، توی همسایه بودنت ،توی دختر بودن، همسر بودن، مادربودن، هر چی که میخوام باشم خوب باشم .

🔸ولی #شیطان 👿 معمولا وسوسه میکنه، مثلا بلند شدی برای نماز اول وقت داری وضو میگیریا یه دفعه میگی بذار این دستشویی رو بشورم. دستشوییه رو بشوری وتمیز بکنی آب بریزی اومدی میبینی اذان گفتن😭 نماز جماعت مثلا تلویزیونم تموم شده ،شما تازه میخوای بری.

🔸میای #وضو بگیری می گی اینجای دستم مثلا یه چیزی چسبیده می ری اونو از بین ببری فراموش می کنی وضو بگیری، شیطان 👿 یه کاری می کنه یادت بره یا سختت بشه وضو بگیری😱 بخصوص تازه زمانیکه میخوای یه کاری رو شروع کنی ، مثلا تصمیم میگیری #نماز_اول‌وقت بخونی هی یه موانعی جلوی پات میذاره که باید اون موانع رو خودت رد بکنی دیگه.

🔰 همزمان چندتا کار انجام می دهیم این باعث میشه که ما #سرعت داشته باشیم انرژیمونو #ذخیره بکنیم👌

⭐️ برای ذخیره ی وقت ،شما #خوابتونو_باید_تنظیم_بکنید 😴.
یعنی چی یعنی اگر که می بینید ساعت نه شب بخوابید، ساعت شش صبح بلند میشی برنامه ریزی کن.
اگر ساعت دوازده بخوابی بازم شش بلند میشیبرنامه ریزی کن

🔹 بعضیا هستن مثلا میگه من ساعت یازده دیگه باید بخوابم، بیهوش میشم😴 ولی ساعت پنج صبح بیدار میشم. پنح ونیم بیدار میشم. مثلا سر اذان صبح بیدار میشم.

🔸ولی وقتی مثلا شب ساعت دوازده میخوام شام بخورم🍱 حسابی پر وپیمون، بعد میخوام بخوابم مثلا ساعت پنج صبحم میخوام برای نماز اول وقتم بیدار بشم. اینطور نمی شه

ادامه دارد...


‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌زن همانند گل🥀 است
@khanoOomaneha
┄┅┅❀👰❀┅┅┄
#نظم‌وهدف۱ #جلسه۱ #قسمت۲۰

🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹


برای #اسراف نکردن آب تا گرم بشه میشه آب را شما تو یه ظرف بردارید بذارید کنار، برای بالکن و دستشویی و... استفاده کرد.

گناه نکردن و ثواب جمع کردن سختی هم داره.

من خودم پارچ برمیدارم میذارم کنار وقتی کارم را انجام میدم، میخوام دور ظرفشویی رو بشورم بجای اینکه شیر رو باز کنم آب بریزم اون آب و میریزم👌. یا کتری آب را میذارم خنک شد میریزم پای گلدونم🎍
سبزی که میشورم آب سبزی خوردن رو، آب گِل اول، آب گِل دوم رو پای گلدونام می ریزم یا بالکن را میریزم میشورم.
چون آب سوم را با سرکه میشورم و نمیشه دیگه ریختش پای گلدونا.

🔰 این مدیریته👌
این #نظم رفتار و #خانه‌داری شماست👌 خانه داری منظم این نیست که فقط شما همه چی رو جای خودش بچینی.

⭐️درست انجام دادن و خدا پسندانه انجام دادنش مهمه⭐️

خب اولویتها رو هم مشخص کردیم حالا اگر یک #اولویت را در زمانش نتونستیم انجام بدیم چیکار میکنیم

در اون زمان #برنامه_شناور رو انجام میدیم ✔️

🔹شناور بودن به معنی این که اگر کار ی را نتونستیم انجام بدهی کار بعدی را انجام بده.
بیست تا کار نوشتی صبح تا شب یکدفعه شرایط طوری میشه که ده تاي اول رو نمیتونم انجام بدی از همون یازدهمین شروع کن. مهم اینکه #توقف_ممنوع


یه کاری دارم انجام میدم ،مثلا سوار مترو شدم🚝 دارم میرم خونه‌مون🏠 همزمان هم تلگراممو یه نگاهی میندازم ممکنه یه تلفنی جواب بدم📱
هم میتونم برنامه‌مو بنویسم
هم میتونم ذکرمو بگم👌
هم اینکه چند تا کار دیگه میتونم بکنم،
🔹مثلا میبینم یه خانومی پیره ایستاده من سریع بلند میشم جامو میدم.
⭐️اینم یه کارخیره شما انجام میدین دیگه.

کارهای خوب خودتونو قدر بدونید و بنویسید
اینا باعث میشه که تشویق بشید که بدونید کار دارید انجام میدید،شما بیکار نیستید👌
چون بیکاری خودش ضرره یعنی مریضیه بیکار بودن🤕

🌸 سوره ی ناس را بخوانید، چون ما داریم که شیطان👿 از چهار طرف انسان را وسوسه میکنه:از جلو آینده، از پشت، گذشته، حال و ...

🌸 شما سوره ی فلق و سوره ی ناس را که میخونید باعث میشه که شر جن و انس از شمادور بشه 🙂

🔹وقتی #شیطان 😈 در فکرتان وارد
می شود همیشه پناه ببرید بخدا،
سریع خودتون رو درگیر کار یدی 🤚بکنید. ما پناه میبریم به خدا چون هر لحظه ای شیطان در کمینه.

ما ایمن نیستیم از شر شیطان 😱

🔰برای هر کاری همین که الان اومدم اینجا حرف میزنم شیطان😈 در کمین من هست. میخوام برم بیرون در کمین من هست. همه جا هست. چون قسم خورده. پس من باید مراقب باشم.

ادامه دارد....
#قانون_جذب(۱۵)

#قانون_جذب_باور

♨️در تصور و احساس دیگران نسبت به خودمان می‌توانیم از قانون جذب استفاده کنیم. کسی که خود را #محبوب و دوست‌داشتنی می‌داند، البته در صورتی که کبر و #غرور نداشته باشد، دوست‌داشتنی خواهد شد،
کسی که خود را زشت یا زیبا تصور می‌کند، همانگونه به نظر می‌رسد. 😊👌
لذا در دعای هنگام نگریستن در آینه اینطور می‌خوانیم:
 عَلِيُّ إِذَا نَظَرْتَ فِي مِرْآةٍ فَكَبِّرْ ثَلَاثاً وَ قُلِ اللَّهُمَّ كَمَا حَسَّنْتَ خَلْقِي فَحَسِّنْ خُلُقِي يَا عَلِيُّ إِذَا هَالَكَ أَمْرٌ فَقُلِ اللَّهُمَّ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ إِلَّا فَرَّجْتَ عَنِّي‏.
اى على! هنگام نگريستن در آينه سه مرتبه اللَّه أكبر گفته سپس بگو:
«اللّهمّ كما حسّنت خلقي فحسن خلقي»؛
🌷«خداوندا همچنان كه آفرينشم را زيبا نمودى رفتارم را بياراى»🌷
(تحف العقول)
این دعا بهترین #تلقین خودپذیری و #اصلاح افکار برای درک #زیبایی آفریده خداست.

♻️اگر کسی فکر کند که نمی‌تواند کسب و کار خوبی داشته باشد، با شکست اقتصادی روبرو خواهد شد،
♻️کسی که فکر کند، بیمار است، بیمار خواهد شد،
♻️کسی که گمان کند، دوستان و نزدیکانش او را رها خواهند کرد، طوری رفتار می‌کند، که به همین نتیجه می‌رسد.

این امور در ادبیات دینی با عنوان #وسوسه شناخته می‌شوند و نه فکر.

وسوسه‌ها از سوی #شیطان است
و معمولاً به صورت #ناامیدی و #ترس
(آل‌عمران/157)
#دشمنی و جدایی (مائده/91)،
#بیتابی (اعراف/176)
و #ناکامی (قرقان/29)
در دل‌های ضعیف افکنده می‌شود.

♻️ توصیه روایات این است که در این موارد نگذارید وسوسه‌به فکرتان بنشیند
(نهج البلاغه خ91)
و آن را بر ذهن و زبان جاری نسازید.
(کنز العمال ح1709)

ادامه دارد...


‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌زن همانند گل🥀 است
@khanoOomaneha
┄┅┅❀👰❀┅┅┄
◦•●◉✿ دانستنے هاے خانمانہ ✿◉●•◦
#قانون_ناخودآگاه قسمت : ۱۸ #تکرارهای_بی_قانون گاهی ما #ظاهرا جملات مثبت داریم، تکرارهای مثبت داریم اما در #باطن موجب تولید #انرژی_منفی می شود. چون #بی قانون است. مثلاً جمله؛ #آخرش_ما_صاحبخانه_میشیم😍 ظاهراً مثبت هست، اما تولیدی منفی دارد. 😉😉 چون این جمله…
🌹قانون ناخودآگاه

قسمت :۱۹
🌹همه انسان ها مجموعه ای از صفات خوب و ناخوب هستن.
✳️مهربانی، غرور، خوش کلام بودن، دروغگویی، ناشکری، منفی بینی، کم بودن توکل، خوش رو بودن، حسادت، وابستگی، صداقت، سیاست رفتاری،...
حالا به نظرتان تکرار چه جملاتی موجب افزایش صفات ناخوب و منفی در ما میشه؟🤔
♻️قبلاً گفتیم، بعضی جملات ظاهراً مثبت هستند اما تولیدی منفی دارند.
مثلاً با همسر مشکل داریم، 👩👱‍♂با خودمون میگیم اون هرجا بره برمیگرده پیش #من.😎
🌀 این جمله مثبت هست. اما تولیدی منفی دارد. چطور؟؟🧐
⛔️باعث افزایش صفت منفی غرور و وابستگی میشود. ⛔️
امام خمینی میگفتند این «من» #شیطان است. چون تکرار زیاد من من کردن، باعث افزایش غرور میشه. #من اینو می‌خوام. من اینو میگم. من که بهت گفتم. من اینو دوست دارم...
🔆در همین مثال مشکل با همسر، بهتره بگیم: خداوند ما را زوج آفریده است، ما در کنار هم هستیم.هر چه صفات ام قویتر عالیتر همسرم هم عالیتر❤️

ادامه دارد....

‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌زن همانند گل🥀 است
@khanoOomaneha
┄┅┅❀👰❀┅┅┄
◦•●◉✿ دانستنے هاے خانمانہ ✿◉●•◦
#قانون_اولویت🌹 قسمت:۲۳ اولویت های ضروری در #امر_به_معروف و #نهی_از_منکر 1⃣علم به #واجب یا #مستحب و یا #حرام بودن امور داشته بایم؛ یعنی شناخت معروف یا منکر به دور از شبهه, پس در سایر امور نیازی به امر به معروف و نهی از منکر نیست. امور واجب مثل اصول دین…
#قانون_الویت

#قسمت: ۲۴

🔵مسئولیت کسی که قصد امر به معروف و نهی از منکر دارد, چیست؟
کسی که امر به معروف می کند لازم است:
🔑#حلال و #حرام را بشناسد.
🔑خود را از آنچه به مردم امر و نهی می کند فارغ کرده باشد.
😇خیرخواه مردم و همراه با مردم باشد.
😍با #لطف و بیان خویش آنها را دعوت کند.
☺️با #تفاوت میزان حوصله آنها آشنا باشد.
😊مکر #شیطان را بشناسد
😌در برابر آنچه می بیند #شکیبا باشد.
🤗با مردم مقابله به مثل نکند و از ایشان #شکایت ننماید.
🤭به خاطر خودش #درشتی نکند.
☝️#نیّتش خالص برای خدا باشد، از او یاری بطلبد و رضای او را بجوید.
💪اگر با او مخالفت کردند، #تحمّل کند.
🙏اگر با او موافق بودند، #سپاس گذار باشد.
❤️کار خود را به #خدا واگذارد.
🙄به #عیب خود توجّه کند.

ادامه دارد.....


@khanoOomaneha
@mehr_baanu
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #قهر_و_خنده

💠 قهر کردن، #سمّ مهلکی‌ است که روابط همسران را به شدّت سرد می‌کند. و توصیه می‌شود سریع پیش قدم شوید و نگذارید فضای زندگی مسموم شود.
💠 یکی از سوالات زیاد زن و شوهرها این است که اگر همسرم قهر کرد چگونه پیش‌قدم شوم و با چه شیوه‌ای قهر او را تبدیل به #آشتی کنم.
💠 فرمولهای زیادی برای این کار‌ وجود دارد اما یکی‌ از راههای پیشنهادی این است که شما باید با یک رفتار یا گفتاری #شیرین و جذاب که باب میل همسرتان است او را بخندانید. البته دقت کنید شرایط این کار وجود داشته باشد.
💠 در این کار حتما #قلق همسرتان را در نظر بگیرید و با توجه به قلق او، کاری کنید که او بخندد حتی گاهی با قلقک کردن همسر می‌توانید او را بخندانید و فضای #آشتی را برای او آماده کنید.
💠 زمان را از دست ندهید چرا که در فضای قهر، #شیطان حجم ناراحتی را بیشتر کرده، تبدیل به #کینه می‌شود و راه برگشت را برای فرد سخت می‌کند.

‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌زن همانند گل🥀 است
@khanoOomaneha
┄┅┅❀👰❀┅┅┄
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #قهر_و_خنده

💠 قهر کردن، #سمّ مهلکی‌ است که روابط همسران را به شدّت سرد می‌کند. و توصیه می‌شود سریع پیش قدم شوید و نگذارید فضای زندگی مسموم شود.
💠 یکی از سوالات زیاد زن و شوهرها این است که اگر همسرم قهر کرد چگونه پیش‌قدم شوم و با چه شیوه‌ای قهر او را تبدیل به #آشتی کنم.
💠 فرمولهای زیادی برای این کار‌ وجود دارد اما یکی‌ از راههای پیشنهادی این است که شما باید با یک رفتار یا گفتاری #شیرین و جذاب که باب میل همسرتان است او را بخندانید. البته دقت کنید شرایط این کار وجود داشته باشد.
💠 در این کار حتما #قلق همسرتان را در نظر بگیرید و با توجه به قلق او، کاری کنید که او بخندد حتی گاهی با قلقک کردن همسر می‌توانید او را بخندانید و فضای #آشتی را برای او آماده کنید.
💠 زمان را از دست ندهید چرا که در فضای قهر، #شیطان حجم ناراحتی را بیشتر کرده، تبدیل به #کینه می‌شود و راه برگشت را برای فرد سخت می‌کند.

‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌زن همانند گل🥀 است
@khanoOomaneha
┄┅┅❀👰❀┅┅┄
🔴 #گلاویز_شدن_با_شیطان

💠 یکی‌ از مکرهای ویرانگر #شیطان زمانی است که زن و شوهر نسبت به یکدیگر‌ سوءظن پیدا کرده و #کینه یکدیگر را به دل می‌گیرند!
💠 مکر شیطان این است که فقط بر اتفاقی که بخاطر آن #ناراحت شدید جولان می‌دهد و مدام به شما می‌گوید از او نگذر! او خیانت کرده و باید #تاوان اشتباه خود را بدهد.
💠 توصیه دین این است که با شیطان #گلاویز شوید و نگذارید حجم کینه و دلخوری شما را بیشتر کند.
💠 حتما با یادآوری صفات #خوب همسرتان و خدمتهای دلچسبی که به شما کرده و یا با مرور #خاطرات خوبی که با یکدیگر داشتید، می‌توانید دلخوری و کینه شدید خود را #تعدیل کنید و مقدمه‌ای برای تصمیم‌گیریِ بدون احساسات و تعصب شود.
💠 با مشاور دینی حتما ارتباط بگیرید و با کمک او زندگی را بر خود #شیرین کنید.

‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌زن همانند گل🥀 است
@khanoOomaneha
┄┅┅❀👰❀┅┅┄
#داستان
#شیطان_یک_فرشته_بود

قسمت بیست وهشتم و آخر

از جاش پاشد!
و اینبار دست کسی رو نگرفت که کمکش کنه از جاش بلند شه، اینو خوب فهمیده بود که به دست ها اعتمادی نیست، میتونن دقیقا همون موقعه ای که دارن از جا بلندت میکنن وسط راه خسته شن و دستتو ول کنن و تو بی هوا و با شدت بیشتری از قبل بخوری زمین
مثل امید،صابر و حتی ایرج.
اینبار از زانوهاش کمک گرفت و با کمک دستای خودش از جاش بلند شد.
خونه اجاره ایش رو پس داد و با توافق خواهر برادرهاش خونه پدریشون رو فروختن و یه خونه آپارتمانی دیگه خریدن که ایراندخت همراه مادرش اونجا زندگی کنه.
درسش رو سفت و سخت تر از قبل شروع کرد به خوندن اونقدر که ترم بعدی شاگرد ممتاز دانشگاه شد و چند سال بعد بورسیه برای یکی از بهترین کالج های پزشکی امریکا.

پونزده سال بعد ایراندخت زنی بود چهل و خورده ای ساله با پوستی که کمی چین افتاده بود و عینکی روی چشمش.
که صبح ها طبق یه برنامه روتین میرفت سمت مطبش تو بالاشهر ، با غرور به تابلو " ایراندخت کاویانی، فوق تخصص کودکان" نگاه میکرد و وارد مطبش میشد.

عصرِ بهاری بود، تو زمان استراحتش داشت همراه با چایی خوردن رو مقاله جدید پزشکیش کار میکرد که منشیش زنگ زد و گفت: یه خانمی بشدت اصرار داره ببینتتون، حق ویزیت هم پرداخت نکردن و میخوان از شرایط ویژه ای که برای افراد بی بضاعت گذاشتین استفاده کنن.
_اما من الان تو وقت استراحتم.
+ میگن آشنان.
_اسمش؟
+چند لحظه گوشی... خانم اسمتتون چیه؟.... خانم دکتر میگن بگو کتایون!
نه یخ بست نه آتیش گرفت، حتی تپش قلب هم نگرفت و نترسید، فقط شوکه شد.
_بفرستش داخل.
چند لحظه بعد زنی که اصلا براش آشنا نبود همراه با یه ویلچر که پسر جوونی روش نشسته بود وارد اتاق شد.
زن رو به روش اصلا به کتایونی که میشناخت شباهت نداشت، موهاش رنگ نشده و بهم ریخته بود، ناخناش یکی درمیون شکسته بودن و دستاش زمخت، لباساش هم کهنه و اتو نکشیده بود.
تا چند دقیقه هیچ حرفی بینشون ردوبدل نشد تا اینکه کتایون یهو افتاد به پای ایراندخت و با گریه گفت: حلالم کن ایران، ببخشم. آهت گرفتم، جوری خونه خراب شدم که هیچ معجزه ای خونمو آباد نمیکنه.
تا چند سال فکر میکردم برنده بازی منم ولی نبودم. تا چندسال همه چی گل و بلبل بود، پسرم هم که به دنیا اومد دنیام شد بهشت. تا اینکه سه سالگیش من خاک بر سر حواسم پرت شد ازش و موقع بازی از پله ها افتاد، از همون پله هایی که اونروز نحس تو افتادی.
ضربه به سر و نخاعش خورد.
الانم اینجوریه که میبینی،مثل یه تیکه گوشت افتاده رو ویلچر.
دکترا میگن ضربه ای که به گیجگاهش خورده باعث عقب افتادگی ذهنیش شده.
تموم دکترای شهر چرخوندمش همه جواب کردن تا اینکه گفتن یه خانم دکتری تازه از خارج اومده دستش معجزه است. گفتن از اونایی که پول ندارن هم حق ویزیت نمیگره.
دستم به دامنت ایراندخت، بزن تو صورتم اصلا تف کن، فقط به پسرم کمک کن.
_باباش کجاست؟
+ ایرج نکبت؟ الهی بمیره راحت شم، شده فقط قوز بالا قوز برام.
بخاطر خرج دوادرمون و بیمارستان این بچه مجبور شد زار و زندگيمون رو بفروشه، حالا هم بقول خودش افسردگی گرفته و رفته طرف زهرماری و مواد.
خرج خونه رو هم نمیده دیگه، دستامو ببین؟ ببینشون... دیدی چقدر زخمت و پیرن؟ شب تا صبح تو خونه های مردم کار میکنم تا خرج یه لقمه نون و زهرماری اون نکبت رو دربیارم.
آخ ایراندخت، آخ. آهت گرفت، بدم گرفت. حق داشتی...هنوزم حق داری، ولی تورو بجون عزیزت ببخشم بلکه سروسامون بگیره یکم زندگیم.
_بخشیدمت کتایون، حالا هم پسرتو بیار جلو تا معاینه اش کنم.

ایراندخت یاد گرفته بود.
یاد گرفته بود میشه زن بود و خوشبخت بدون اینکه حتما مردی تو زندگیت وجود داشته باشه، میتونی موفق شی و بیشتر از زنی باشی که فقط آشپزی میکنه و بچه داری و همخواب مردش میشه.
یاد گرفته بود میشه زنانه مرد بود، حتی بیشتر از مردها.
یاد گرفته بود...
اگر واقعا فرشته باشی هیچ آدمی شیطانت نمیکنه.

#محیا_زند
#داستان
#شیطان_یک_فرشته_بود

#پارت_بیست_و_هفتم

ایراندخت رو حتی خود ايراندخت هم دیگه نمیشناخت.
کلاساش رو نصف و نیمه میرفت و از فروشندگی بوتیک هم استعفاء داد.
عصر ها هم میشست جلوی آینه، یه آرایش مفصل میکرد، تمام موهاشو پخش صورتش میکرد، شالشو تا اونجا که جا داشت میکشید عقب و با نامناسب ترین لباسی که داشت از خونه میزد بیرون.
سوار مدل بالاترین ماشینی که جلوش بوق میزد میشد و شام رو باهاش میخورد و تا آخرای شب چرخ میخورد تو خیابونا باهاش.
اما برای خواب میومد خونه!
هیچوقت نتونست حریم تنش رو برای هیچکدوم از مردهایی که باهاشون وقت گذرونی میکرد بشکنه.
هیچوقت واقعا نتونست بشه مثل کتایون ها.
شب ها که میومد خونه، میشست جلوی آینه، باحرص دستمال میکشید رو آرایش ماسیده صورتش و گریه میکرد.
برای خودش، برای مردن ایراندختی که قبلا بود گریه میکرد.
پنج ماه روال زندگیش همینجوری گذشت.
تا یروز عصر همونجور که داشت آرایش میکرد تلفنش زنگ خورد و خبر مرگ پدرشو بهش دادن.
تا مراسم روز هفت حتی یه قطره اشک هم نریخت، فقط نشست بالای قبر پدرش،فکر کرد و آتیش گرفت...آتیش گرفت و فکر کرد به رفتار های اخیرش، که چجوری با یه انتخاب اشتباه گردن باباشو جلوی مردم خم کرد.
فکر کرد چندساله چقدر از اون ایراندختی که عزیزدردونه و تمثیل فامیل به عنوان مهربونی و نجابت بود فاصله گرفته. این اواخر هم خیلی بیشتر.
اصلا پیچ اشتباه زندگیش از کجا بود؟
اولین باری که اشتباه پیچید؟
انتخاب ایرج؟
مگه دست خودش بود؟ نه... دست دلش بود، دلم که افسار نداره. یچیزی چشمشو بگیره سرشو میندازه پایین چهار نعل میره سمتش. حتی اگر اولین اشتباهش هم بود غیر عمدی بود.
فکر کرد...اولین اشتباه عمدیش اون همه بال و پر دادن به ایرج بود، اینکه حتی وقتی کتایون هم اومد مثل محبوبه پانشد چنگ بندازه به گلوی همه تا حقشو پس بگیره. ساکت نشست و نجابت کرد،ولی حالا میفهمید که نجابت گاهی حماقت محضه.
بعد از طلاقش اشتباه پشت اشتباه داشت.
امید پیدا کردنش به امید، اینکه فکر میکرد باید مردی باشه تا باهاش آروم بگیره.
از سر بغض و عصبانیت ميدون دادنش به صابر، اصلا از همون روزاولی که صابر سروکله اش پیدا شد باید تهدید به شکایت میکرد و اگر جواب نمیداد واقعا میرفت ازش شکایت میکرد.
اصرار صابر اصلا دلیل قانع کننده ای برای خنجر زدن به هم جنسش نبود. برای هیچکس دلیل قانع کننده ای نیست که خونه خراب کن هم جنسش بشه.
اشتباه بعدیش هم که احمقانه ترین اشتباهش بود. از سر لجبازی تن دادن به کتایون شدن.

هفت روز بجای گریه فکر کرد و فکر کرد.
و تازه فهمید چقدر دلش برای ایراندختی که بود تنگ شده.
چند سال بود ايراندخت نبود؟ از آشناییش با ایرج.
دیگه بس بود، باید پا میشد، حتی شده با پاهای شکسته احساسش باید پا میشد.
تصمیمش هم اونجا جدی شد که از پشت درخونه پدریش پچ پچ های خاله زنک های محل رو شنید راجب خودش: بیچاره پدر ایراندخت، انقدر از دست این دختره چشم سفید حرص خورد که سکته کرد، شنيدين که تازگیا هم چکاره شده دیگه؟ شوهره حق داشت طلاقش بده، زنِ خونه میخواسته نه شیطان رجیم.
سوخته بود...شیطان رجیم؟ این صفت تو قصه زندگیش حقش نبود. نه بعد اون همه گریه و عذاب که حالا بشه آش نخورده و دهن سوخته.
دیگه بسش بود!

#محیا_زند

.

@khanoOomaneha
┅═•✿~🌟~✿•═┅
#داستان
#شیطان_یک_فرشته_بود

#پارت_بیست_و_ششم
زن صابر، محبوبه به افسر پلیس گفت: خودشه، از همین شیطانی که رو به روتون وایساده شکایت دارم!

همه چی تو چند لحظه تو خواب و کابوس اتفاق افتاد.
افسر زنی که همراهشون بود به دستای ایراندخت و افسر دیگه به دستای صابر دستبند زد و به جرم داشتن رابطه نامشروع برای اثبات یا رفع اتهام به پاسگاه بردنشون.

محبوبه از زن هایِ دست دوم بود، همون زن هایی که بعد از اینکه میفهمن مردشون داره خیانت میکنه ساکت نمیشینن و مثل پلنگ زخم خورده میافتن به جونِ زندگی خودشون و مردشون.
زن هایی دقیقا برعکس ایراندخت.

تو پاسگاه افسر از محبوبه خواست برای اثبات اتهام اگر شاهد یا مدرکی داره نشون بده.
محبوبه چند لحظه از اتاق رفت بیرون و بعد دست تو دست زن همسایه طبقه اول ایراندخت برگشت.
ایراندخت خنده اش گرفته بود، زن همسایه؟ شاهد رابطه نامشروعش با صابر؟
حتم داشت با محبوبه دست به یکی کرده برای اینکه به قول خودشون سایه این شیطان از سر زندگی شوهراشون کم بشه.
ایراندخت توی دلش میخندید و به خودش میگفت: خاک بر سرت ایران، یاد بگیر! کتایون اومد چیکار کردی؟ بیشتر لی لی به لالای ایرج گذاشتی... حالا تاوان بده، تاوان سادگیتو.

تنها دفاعی ام که از خودش کرد وقتی بود بود که افسر ازش پرسید: با صابر رابطه داشتی یا نه؟
و ایران با چشمای بیروح و صدای یخ زدش گفت: نه، نداشتم!
همین!
ایراندخت آب از سرش گذشته بود، هیچی دیگه براش مهم نبود و فقط بينهايت خسته بود. دوست داشت زودتر این محاکمه مسخره تموم شه و تو یجای تاریک تا میتونه بخوابه.
اون جای تاریک هم شد اتاق بازداشتگاه!
برای اثبات یا رفع اتهام قرار شد فردا بره پزشکی قانونی.
فرداش، تمام مدت تو اتاق پزشکی قانونی به این فکر میکرد چرا؟ چرا اینجاست؟ فکر میکرد و بیشتر یخ میبست...یخ میبست و فکر میکرد محبوبه مدام بهش گفته شیطان، شیطان نبود، بود؟ بیشتر از کتایونی که قاتل بچه اش بود و حالا خودش داشت مادر میشد؟
شیطان نبود فقط ساده بود.
شیطان نبود...ولی میخواست بشه.

جواب پزشکی قانونی هم مسلما که منفی بود.
جلوی در بازداشتگاه به صابر گفت اگه یبار دیگه حتی سایه اش رو هم نزدیک خودش ببینه اینبار اونه که پاشون رو به پاسگاه باز میکنه.
یه شب خوابیدن تو بازداشتگاه هم اونقدر از صابر زهرچشم گرفته بود که نخواد دوباره بپیچه به دست و پای ايراندخت.

شیطان نبود...ولی میخواست بشه!
شالشو تا اونجا که میشد کشید عقب و موهاشو ریخت روی صورتش.
یه لبخند نشوند رو لباش و رفت لب جدول و سوار اولین ماشینی که براش بوق زد شد.

#محیا_زند
#داستان
#شیطان_یک_فرشته_بود
#پارت_بیست_و_پنجم

با موهایِ پریشون و لبای سرخ نشست جلوی صابر و با لوندی غذا ریخت تو بشقابش و از چیزای مختلف براش حرف زد.
صابر با بهت به حرفاش گوش میکرد و پیش خودش فکر میکرد این ایراندخت چقدر با ایراندختی که میشناخت فرق داره. انگار یه روزه صدو هشتاد درجه چرخیده و عوض شده.
ایراندخت عوض شده بود، یه روزه! اصلا چند دقیقه ای!
دقیقا تو همون چند دقیقه ای که شکم بالا اومده کتایون رو دید و حرکت جنین مرده اش تو شکمش یادش اومد.
صابر طاقت نیاورد و پرسید:
+ ایران چیزی شده؟
_ چطور؟
+تغیر کردی!
دلش مچاله شد ولی با عشوه خندید و گفت: _ بده؟
+ نه نه، برای من که عالیه، بلاخره دلت باهام راه اومد
_ چرا از صبح نیمدی مثل هر روز؟
+ با زنم داشتم بحث میکردم!
_ سر چی؟
+ تو!
دلش خالی شد: _ چی گفتی بهش؟
+ همه چیرو، اینکه یکی رو از جوونی میخواستم و شوهر کرد و حالا یه موقعیت عالی برای داشتنش دارم.
_ اون چی گفت؟
+ هیچی! فقط گفت زجه زدن و نفرین کردن و اینکه بگم بیخیالش شو و بچسب به زندگیت فایده ای نداره!
زنی که دلش بره رو میشه یجور قل و زنجیر کرد، اما مردهارو نه، وقتی بخوان برن میرن، هرجور شده میرن.
حتی اگر پدر دوتا بچه باشن
تو هم رفتی، از همون روزی که خونه پدرت بودیم و بهت گفت ايراندخت طلاق گرفته فهمیدم داری میری!
فقط دستم به جایی بند نبود برای نگه داشتنت.

ته مانده های ایراندختِ وجود ایران داشت زجه میزد برای زن صابر و خودشو صابرو نفرین میکرد!
اما کتایونِ وجودش فکر کرد بهتر، اینجوری کارش هم راحت تره و قرار نیست یه جاروجنجال با زن صابر داشته باشه!

رفت و آمد های صابر به همین منوال ده روزی ادامه داشت.
ده روزی که بدون هیچ حاشیه ای رو به روی هم نشستن، غذا خوردن و صحبت کردن.
ده روزی که صابر تا خواست پاشو از گلیمش دراز تر کنه ایراندخت عصبی سرش داد کشید و نزاشت.
ده روزی که صابر هرچی اصرار کرد یه صیغه محرمیت بینشون خونده بشه ایراندخت قبول نکرد.
چون ایراندختِ وجودش هنوز کنار نیومده بود با کتایون شدن.
روز یازدهم طبق ده روز گذشته داشتن ناهار رو باهم میخوردن که زنگ خونه زده شد.
ایراندخت فکر کرد: مرد همسایه اس و حتما دوباره نون گرفته، باید یه صحبتی بکنم باهاش دیگه داره شورشو درمیاره، حوصله چشم غره ها و ناسزاهای زنشو ندارم... حقم داره، مثل زن صابر، مثل من! مثل تموم زن هایی که کتایون نیستن!

یه شال انداخت روی سرش و رفت جلوی در، قیافش اخمالو و آماده توپیدن به مرد همسایه بود، اما با باز کردن در اخم صورتش جاشو به بهت و ترس داد.
یه افسر پلیس به همراه زنی که نمیشناخت اما بخاطر عکس های گوشی صابر حدس میزد زنش باشه جلوی روش وایساده بودن.

#محیا_زند

.

@khanoOomaneha
┅═•✿~🌟~✿•═┅
#داستان
#شیطان_یک_فرشته_بود
#پارت_بیست_و_چهارم

تلفن رو بی خداحافظی قطع کرد و باز خیره شد به شکم کتایون که جنین بچه ایرج داشت توش وول میخورد، جنین تنها معشوقه اش.
مسیری که اومده بود رو پیاده برگشت تا خونه و تو طول راه نه سر خدا غر زد نه حتی یه قطره اشک ریخت، فقط از بغض مرد.
از همون بغض هایی که از فشار عصبانیت مثل قير میچسبن به دیواره گلو و حتی مغزت.
میچسبن و تو نه میتونی گریه اش کنی و نه قورتش بدی.
میچسبن به گلوت و نطفه کینه رو میکارن تو وجودت.

وقتی رسید تو کوچه ماشین مدل بالای صابر رو دید که جلوی در خونه پارک شده بود.
چند تا تقه زد به شیشه راننده که باعث شد صابر سرشو از روی فرمون برداره و بعد بهت زده سریع پیاده شه.
_ ایران...چقدر دیر کردی. فکر کردم تو رویا بهم گفتی قراره شام رو باهم بخوریم.
+ نه واقعیته... حالا هم بیا بریم تو خونه که حسابی گشنمه.
و بعد با لبخندی که نه خودش دلیلش رو میدونست و نه صابر باورش میکرد رفت تو خونه، صابر هم با پلاستیک غذاها به دنبالش.
با دلبری و خنده میز رو با صابر چید و برای تعویض لباس رفت تو اتاق.
کش موهاش رو باز کرد و جلوی آینه وایساد و قرمزترین رژشو با حرص کشید رو لبش.
از تو آینه یه ايراندخت عصبی و بغض کرده بهش خیره بود، ایراندختی که چشماش برای خودش هم غریبه شده بود. به خودش تو آینه گفت:
_ داری چه غلطی میکنی ایراندخت؟
~ نمیدونم!
_ واقعا نمیدونی با یه مرد زن دار با موهای پریشون و لبای قرمز چه غلطی میخوای بکنی؟ میخوای بشی کتایون؟
~ مگه کتایون زندگیش بده؟ از من خوشبخت تره، از منی که کل زندگیم خواستم هیچ غلط اضافه ای نکنم.
_ ولی زندگی تورو ویرون کرد، میخوای زندگی زن صابر رو ویرون کنی؟
~صابر فرق داره، گفت پشت پا نمیزنه به زن و بچه اش.
_ ایرجم و گفته بود کتایون هیچوقت جاتو پر نمیکنه!
~ اصلا به من چه...صابر خودش منو میخواد.
_ ایرجم خودش کتایون رو میخواست... پس چرا بعدش کتایون رو نفرین کردی؟
~ نفرینش کردم ولی مگه گرفت؟ فعلا که زندگی من نفرین شده تره.
_ پس میخوای بشی کتایون؟
~ میخوام بشم کتایون!

#محیا_زند


@khanoOomaneha
@khanevade_shaad
#داستان
#شیطان_یک_فرشته_بود
#پارت_بیست_و_سوم

صابر تهدید نکرده، واقعا قصد پابیرون کشیدن از زندگی ايراندخت رو نداشت.
هر روز صبح میومد جلوی در خونه ایراندخت، منتظر میموند ایراندخت از خونه بیاد بیرون و باوجود بی محلی هاش و سوار نشدنش باز تمام مسیر تا دانشگاه رو پیاده یا سواره پشت سرش میرفت.
و این داستان تو مسیر از خونه به محل کارش هم ادامه داشت.

یک ماه گذشت و پافشاری های صابر همچنان ادامه داشت.
نگاه مردم محل هم روش سنگین شده بود. زن ها با چشم غره و مردها با طعنه نگاهش میکردن.
چندباری هم موقع بیرون اومدن از خونه زن همسایه طبقه اول سرشو از پنجره آورده بود بیرون و جوری که ايراندخت بشنوه چندتا تیکه سنگین حواله اش کرد که تا ته قلب ایراندخت مذاب راه افتاده بود. تاحدودی هم بهش حق میداد، شوهرش چندباری صبح ها برای ایراندخت هم نون گرفته بود و کینه اش به دل زنه همسایه مونده بود.

ايراندخت باز هم صبر میکرد باز هم به ظاهر بی تفاوت از کنار نگاه های مردم و اصرارهای صابر گذشت.
اینبار هم صبر میکرد اما نه بخاطر نجابت، خسته بود، از کنایه، توجیه و آشوب خسته بود.
نایِ جنگیدن نداشت ولی باز هم داشت حماقت میکرد.
گاهی صبر کردن به بهونه نجابت یا چیز دیگه ای حماقت محضه و یه فرصت واسه رقصیدن بدبختی تو زندگی.

از همون روزهای نحس بود برایِ ایراندخت. صبحش با دیدن مردهمسایه نون به دست جلوی در خونه اش شروع شد و موقع بیرون اومدن از پنجره طبقه اول جنجال و بحث مرد همسایه با زنش رو شنید که چرا براش نون گرفته.
کلاسش رو هم دیر رسید و استاد راهش نداد، سرکار هم با صاحب کارش راجب حقوق اضافه کاریش یه دعواي مفصل گرفت.
تنها جنبه مثبت اونروز این بود که خبری از صابر نبود.
عصر بعد کار برای اینکه از تلخی روزش کم کنه رفت سمت خیابون مورد علاقه اش که پر مغازه بود، یه لیوان نسکافه گرفت دستش و از جلوی ویترین ها بی حواس میگذشت تا رسید به ویترین مغازه محبوبش، مغازه سیسمونی.
هروقت میرسید جلوی این مغازه اشک تو چشماش جمع میشد آخه تمام سیسمونی پسرش رو از همین مغازه خریده بود.
خیره بود به لباس های پسرونه داخل مغازه و تو ذهنش محاسبه میکرد که اگر پسرش زنده بود الان دوسال و چهارماهش بود که چشمش افتاد به قیافه شیطان رجیم روزهاش، کتایون!
با شکم بالا اومده با ایرج داخل مغازه بود و داشت بهش چندتا لباس دخترونه نشون میداد.
گیج و خشک زده کل نسکافه اش رو لباساش خالی شد و سوخت.
هم تنش.
هم دلش.
هم نجابت و صبرش...!

همونموقع تلفنش زنگ خورد، صابر بود.
+سلام ایران.
_نیم ساعت دیگه میام خونه، اونجا باش، غذاهم بگیر شام رو باهم بخوریم.

خودش هم نمیدونست میخواد چه غلطی کنه!

#محیا_زند


.

@khanoOomaneha
┅═•✿🌾❀❅🧚‍♀❅✿🌾❀•═┅
#داستان
#شیطان_یک_فرشته_بود

#پارت_بیست_و_دوم

تا برسن به کافه دنج مرکز شهر، تو راه نه صابر گفت چرا اومده سراغش، نه ايراندخت پرسید چرا. ایراندخت با زنانگی هاش حدس های نزدیک به یقینی داشت برای چرایِ اومدن صابر، اما نمیخواست باورش کنه.
عصرونه شون که تموم شد صابر کم کم به حرف اومد.
_ نوزده سالت بود اونموقع نه؟ همون موقع که اومدم خواستگاریت و گفتی نه. اونم بخاطر کی؟ یه عوضی که قدرتو ندونست و گل به این زیبایی رو پرپر کرد.
اما من قدرتو میدونم ایران، همونموقع هم میدونستم و تو نفهمیدی چقدر میخوامت.
حالا هم میخوامت، حتی اگر پرپر شده باشی.
+ داری هذیون میگی دیگه، نه؟
_ کاملا جدی ام و بیشتر از همیشه حواس جمع. وقتی بابام خبر طلاقتو داد میدونم بی رحمیه اما خیلی خوشحال شدم، چون دوباره یه شانس واسه داشتنت دارم!
+ جدی جدی داری هذیون میگی! لعنتی تو خودت زن داری، دوتا بچه داری، میفهمی داری چی میخوای؟
_من تو این سال ها هیچوقت زندگی عاشقانه ای با زنم نداشتم، ازدواجم از همون اول عاقلانه و بدون احساس بود، بدشم من مثل اون شوهر سابق عوضیت نیستم که پشت پا بزنم به همه چی و زن و بچه ام.
تو جای خودت، اونا جای خودشون.
اونقدرم تو دست و بالم پول هست که واسه جفتتون کم نیاد.
+ چه ربطی به پول داره؟ بحث خیانته.
_نیست!
+هست!
_ایران مطمئن باش کاری میکنم که تموم سختی های قبلتو فراموش کنی، سرکار هم دیگه نمیخواد بری، یه خونه بزرگ میگیرم واست بشی خانوم خونه خودم. هرجا دوست داشتی برو، هرکاری دوست داشتی بکن. دوتایی کیف زندگی رو میکنیم.
+ بچه هات و زنت چی؟
_قرار نیست بندازمشون بیرون.
ایراندخت از جاش پاشد : + به هرحال جواب من منفی عه. هم جنسم خونه خرابم کرد، هم جنسمو خونه خراب نمیکنم.
و از کافه رفت بیرون و صابر هم دنبالش رفت و از پشت سرش فریاد زد:_ من به این آسونی ولت نمیکنم ایران، یبار از دستت دادم، دوباره از دستت نمیدم، اینو بهت قول میدم.

یه ساعت، دوساعت، سه ساعت کل خیابون هارو قدم زد، طعنه خورد، تیکه شنید و قدم زد و مدام فکر کرد:
این مردها... این مردهایِ لعنتی "فقط برای یکنفر بودن" رو چرا بلد نیستن؟

#محیا_زند
Ещё