☆҉‿➹⁀☆
🍃💙🍃☆҉‿➹⁀☆ ҉
#صدای ناله تکفیریها به گوش میرسید چند نارنجک به طرف ما
#پرتاب کردند.
#من و چند نفر دیگر زخمی شدیم ولی حسن سالم بود بلند بلند
#رجز میخواند و تیراندازی میکرد به حسن گفتم یک اتاق به
#عقب برگردیم و در هال خانه مستقر شویم.
#حالا بین ما و دشمن یک اتاق فاصله بود. به خاطر
#زخمی شدن ما حسن خیلی
#غیرتی شده بود با
#عصبانیت داد میزد
👈«انت شیعه».
به او
#گفتم چه میگویی؟ بگو
👈«أنا شیعه»،
👈«نحن شیعه».
#قاطی کردی حسن؟
#خندهاش😊 گرفت. بعد رو کرد به آن ها و
#ابروهایش گره خورد.
مدام فریاد میکشید
👈 «یا اباالفضل».
میرفت جلو در حفره
#نارنجک میانداخت و برمیگشت تعداد دشمن بیشتر و بیشتر میشد به ما صفتهایی مثل
#کافر، مشرک،
#رافضی را نسبت میدادند.
#اشک در چشمهای حسن جمع شده بود و با بغض فریاد میزد
👈«نحن شیعة علی ابن ابی طالب»، «نحن ابناء فاطمه الزهرا».👉دیگر کسی نمی توانست
#جلویش را بگیرد مثل یک
#شیردرنده شده بود.
#ش👈1⃣1⃣☆҉‿➹⁀☆
🍃💜🍃☆҉‿➹⁀☆ ҉