کانال زندگی نامه شهدا

#زندگینامه
Канал
Логотип телеграм канала کانال زندگی نامه شهدا
@KHADEMIN_MOLAПродвигать
193
подписчика
15,1 тыс.
фото
2,2 тыс.
видео
385
ссылок
#معرفی_شهیدان #روایتگری هرکــی آرزو✨داشتهـ باشهـ خیلے خدمتـ کنهـ⛑ #شهـــید میشهـ..!🕊 یهـ گوشهـ دلتـ پا👣بده به شهدا ارتبات با مالک @ghbnm345 اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَّآلِ مُحَمَّدٍ وَّعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ أَعْدَائَهُمْ اَجْمَعِيْن
‍ ‍ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
📜#زندگینامه
💠شهید مدافع‌حرم #ابراهیم_عشریه

🖍قسمت دوم

🔹حاصل پژوهش و تحقیقات او در قامت یک استاد نظامی، تألیف کتاب مرجع تکنیک‌ها و تاکتیک‌های عمومی‌رزم، جزوات آرام‌سازی و کنترل اغتشاشات، اصول و قواعد رزم، رزم انفرادی، نیازمندی‌های آموزشی_عملیاتی منطقه سیستان و بلوچستان، آیات کاربردی_تربیتی قرآن کریم، مشارکت در تحقیقات پیرامون آشنایی و بررسی تاکتیک‌های جنگ۱۹۹۱ و ۲۰۰۳آمریکا و متحدین علیه عراق، جهاد نظامی در قرآن کریم، تدبر در آیات۱۴۰ تا ۱۴۸ سوره آل‌عمران، دکترین ندسا، نقش انگیزش در مربیان، بررسی الگوی آموزشی دروس تاکتیک و عملیات دوره‌های عمومی افسری، طرح‌نامه تألیف کتاب تاکتیک‌های نبرد در خلیج فارس، برنامه درسی پنهان و… بود.

🔸اما این خصوصیات، بالاخره برایش باعث دردسر شد و در سال۱۳۸۹ به منظور ادامه خدمت مؤثرتر به دانشگاه امام حسین علیه‌السلام منتقل گردید. از آن جایی که زندگی در محیط شهر تهران و دور از قم با روحیات این خانواده سازگار نبود، لذا پس از گذشت حدود ۱۸ماه مجدداً به همان محل قبلی خدمت بازگشت. او در شهر قم تا سال۱۳۹۱ اجاره‌نشین بود و علی‌رغم حقوق کم و داشتن سه فرزند، زندگی بسیار موفق و شیرینی را سپری می‌کرد.

🔹منزل شخصی‌اش را  که از طریق تعاونی مسکن سپاه آماده شده بود، در ابتدای شهریور سال۱۳۹۱ تحویل گرفت که اقساط آن را ماهانه باید پرداخت می‌کرد. دوران زندگی و خدمت ابراهیم همواره با فراز و نشیب و سختی‌های فراوانی مواجه بود اما هیچکدام از این مشکلات نتوانست همّت والای او و خانواده‌اش را در هم بشکند.

🔸علاقه‌ی او به مباحث طلبگی باعث شد که شب‌ها در کلاس‌های یکی از مدارس حوزه‌ی علمیه مشغول علم‌آموزی در این زمینه نیز گردد. او با وجود تمام مشغله‌هایی که داشت، هیچگاه کلاس‌های رزمی جودو را در شهر قم تعطیل نکرد. در همین زمان بود که حفظ قرآن را نیز به همراه همسرش آغاز نمود. او برای این مهم در کلاس‌های حفظ قرآن حرم مطهر حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها شرکت می‌جست اما پس از حفظ چهار جزء اتفاق دیگری افتاد.

🔹او به منظور ارتقاء تحصیلی از مهرماه ۱۳۹۳ تا تابستان۱۳۹۴ مشغول تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد در دانشکده دافوس سپاه شد. این دوره بصورت شبانه‌روزی برگزار می‌شد و بنابراین، ابراهیم تنها در روزهای پنجشنبه و جمعه می‌توانست در کنار خانواده‌اش در قم باشد. در تمام طول این مدت از ادامه‌ی حفظ قرآن و انس با آن غافل نشد و به جد آن را دنبال می‌کرد اما این دوره او را از شرکت در کلاس‌های طلبگی بازداشت و نتوانست ادامه دهد.

🔸در مهرماه ۱۳۹۴ و با پایان مقطع فوق لیسانس و پیگیری فرمانده دانشگاه امام حسین علیه‌السلام، برای بار دوم و با شرط سکونت خانواده در شهر قم، مجدداً موافقت کرد تا برای ادامه خدمت به دانشگاه افسری و تربیت پاسداری امام حسین علیه‌السلام در شهر تهران منتقل شود. به این ترتیب شنبه‌ها به تهران عزیمت می‌کرد و چهارشنبه غروب به قم برمی‌گشت. شهید عشریه برای اعزام به مأموریت نبرد با دشمنان تکفیری، بسیار پیگیر بود تا اینکه با عزیمت او در اسفندماه۱۳۹۴ موافقت به عمل آمد و در بیستم اسفند همان سال به کشور سوریه عازم گشت. او در این مأموریت به عنوان فرمانده گردان نخبگان مجاهدین عراقی فعالیت مستشاری_رزمی می‌نمود.

🔹سرانجام پس از ۳۵ روز مجاهدت و نبرد همراه با اخلاص و شجاعت مقابل دشمن در ۲۴ فروردین ۱۳۹۵، حین عملیات خط‌شکنی به منظور بازپس‌گیری منطقه العیس که در جنوب غربی شهر حلب قرار دارد، به شهادت رسید. پس از شهادت ایشان امکان بازگرداندن او وجود نداشت و پیکر مطهرش بیش از سه‌سال در همان موقعیت شهادتش باقی ماند. سرانجام پس از پیگیری طرفین و مبادله اجساد و شهدا در اوایل تیرماه۱۳۹۸ به آغوش وطن و خانواده خویش بازگشت. شهید ابراهیم عشریه پس از تشییع باشکوهی در شهرهای تهران، قم و مازندران، در نهایت گلزار شهدای شهرستان نکا را معطر نمود و برای همیشه میعادگاه تمام عاشقان راهش شد.

•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
‍ ‍ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•

📜#زندگینامه
💠شهید مدافع‌حرم #ابراهیم_عشریه

🖍قسمت اول

🔹یکم شهریور سال۱۳۵۶ در شهر نکاء، کودکی از تبار مازندران، پا به عرصه گیتی گذاشت. پدرش او را ابراهیم نامید. او فرزند سوم از خانواده‌ای شش‌نفره بود. خانواده‌ای که با درآمد حاصل از شغل حلبی‌سازی پدر امرار معاش می‌کرد. دوران ابتدایی را در دبستان شهید اشجعی، راهنمایی را در مدرسه امام موسی صدر و سپس دوران متوسطه را در دبیرستان شهید بهشتی و در رشته ریاضی و فیزیک در شهر نکا به پایان رسانید.

🔸از کودکی بانشاط، شجاع و پُر انرژی بود و به رشته‌های ورزشی و فعالیت‌های اجتماعی علاقه داشت. از همان دوران، شروع به یادگیری قرآن کرد. او در سال تحصیلی ۱۳۷۵-۱۳۷۴ موفق به أخذ دیپلم شد. خدمت مقدس سربازی‌اش را در معاونت عقیدتی سیاسی ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی ایران در شهر تهران (خیابان جمالزاده) طی نمود و در سال۱۳۷۷ به زادگاهش بازگشت. گرایش جدی شهید عشریه به تذهیب نفس و اخلاق از همان دوران مقدس آغاز گشت و پس از آن در تمام طول عمرش هیچگاه شرکت در جلسات اخلاق اساتید مختلف را رها نکرد.

🔹به دلیل اُنسی که با قرآن داشت، در کانون قرآنی نکا شروع به فعالیت نمود. همان سال هم در آزمون سراسری رشته ریاضی محض دانشگاه پیام نور بهشهر پذیرفته شد و شروع به تحصیل کرد. واقعه‌ی سیل سال۱۳۷۸ همه چیز را در نکا به ویرانی کشاند تا ابراهیم و خانواده‌اش را مجبور به ترک شهر و تغییر محل زندگی‌شان کند. این جابجایی اجباری، تحصیل او را در دانشگاه با دشواری زیادی روبرو کرد.

🔸در سال ۱۳۷۹ با خانواده‌ای از شهر نکا وصلت نمود و مراسم عقد بسیار ساده‌ای را برگزار نمودند. کمتر از یک‌ماه بعد، به دلیل علاقه به نظام و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و ‌پس از قبولی در آزمون ورودی و طی مراحل گزینشی، وارد دانشگاه افسری که آن زمان در شهر اصفهان واقع بود گردید تا دوران آموزشی افسری‌اش را به مدت ۴سال سپری کند. او با نوع تفکر، علم، آگاهی و اعتقادی که کسب کرده بود وارد این سازمان مقدس شد و گفت: با شناخت صحیح و پیروی از اندیشه امام خمینی در به اهتزاز درآوردن پرچم توحید در این مسیر قرار گرفتم.

🔹در اردیبهشت سال ۱۳۸۲ و مصادف با میلاد پیامبر اکرم، مراسم عروسی‌اش را در نکا برگزار و پس از مدت کوتاهی برای ادامه زندگی مشترک در منطقه دُرچه اصفهان، منزلی در نزدیکی مسجد اجاره نمودند. اینکه منزلش در همسایگی مسجد باشد برایش بسیار اهمیت داشت. در طول دوران آموزش افسری باید از صبح زود تا حدود ۵ و ۶ بعدازظهر در دانشکده افسری حضور می‌یافت. این وضعیت در ابتدای زندگی مشترک، خیلی برای او و همسرش سخت بود اما با صبوری و مهربانی طرفین، این مشکلات گذشت تا اینکه در تابستان سال۱۳۸۴ دوران افسری به اتمام رسید.

🔸حاصل زندگی مشترک‌شان، سه دختر به نام‌های زهرا، زینب و فاطمه معصومه بود. او با وجود تمام این مشکلات، هیچگاه ورزش جودو را ترک نکرد؛ ورزش جودو را از سال۱۳۷۳ شروع کرده بود و نهایتاً در این رشته به درجه استادی دان۳ رسید. بلافاصله با درخواست شخصی و علاقه و استعدادی که از خودش نسبت به علوم نظامی ‌در دوران آموزشی نشان داده بود، برای ادامه‌ی خدمت به مرکز آموزش افسری علویون که در شهر مقدس قم واقع شده بود معرفی گردید.

🔹امکان حضور در محضر کریمه اهل‌بیت حضرت فاطمه معصومه سلام‌الله‌علیها از آرزوهای دیرینه او بود. ابراهیم استعداد و توانمندی ویژه‌ای در امر فرماندهی و مربی‌گری داشت و لذا پس از مدت کوتاهی ابتدا در کسوت مربیگری تاکتیک و سپس در امر فرماندهی یگان آموزشی به سرعت رشد نمود. تلاش‌های بی‌وقفه شهید عشریه در کسب تجربه و مطالعه‌های بی‌امان، نظم و انضباط، اطاعت پذیری و برخورداری از هوش و استعداد خدادادی، ایمان، اخلاص و اعتقاد به هدف الهی، از او یک مربی ممتاز و متمایزی نسبت به سایر همکاران ساخته بود.

🔸شهید عشریه در کسوت مربیگری دروس رشته‌ی تاکتیک و عملیات مانند رزم انفرادی، رزم تیم و گروه، راپل، آرامسازی و کنترل اغتشاشات، نقشه خوانی، زندگی در شرایط سخت، پاکسازی ساختمان و جنگ شهری، اصول و قواعد رزم، تخصص داشت. او مربی‌گری‌اش را در رشته‌های تجوید قرآن، جودو و دفاع شخصی تکمیل نمود. علاوه بر این استعدادها، او از صدای خوشی نیز برخوردار بود؛ فلذا قاری قرآن و مدّاح قابلی نیز بود و حقیقتاً به صورت عملی شکر این استعداد و نعمت‌های خداوند را با تمام وجود و توان به جای می‌آورد.

•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•

•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
📜#زندگینامه
💠شهید مدافع‌حرم غلامعلی تولی

🖍قسمت پنجم(پایانی)

🔹در مدت این دو روزِ باقیمانده بین غلامعلی و همسرش رازهایی گفته می‌شد و از همسرش جز صبر زینبی و استقامت هیچ نمی‌خواست؛ حتی در مورد فرزندان هم سخنی نگفت چرا که از بابت آنها با وجود همسرش خاطرش جمع بود. تنها خواسته‌اش از همسرش، دعا برای شهیدشدنش بود اما همسرش حرف او را جدّی نمی‌گرفت و حتی یک لحظه هم فکر شهادت او را نمی‌کرد؛ چرا که عاشقانه همدیگر را دوست داشتند و جداشدن از غلامعلی برایش سخت بود. اما دریغ!... که این روزها، روزهای آخر کنارِ هم‌بودن است. فرزندان هیچ اطلاعی از رفتن پدر به سوریه نداشتند؛ فقط اطّلاعی چند بر اینکه پدرشان به ماموریت می‌رود مانند دفعات قبل. یک روز قبلِ رفتن با همسرش به شهرستان گالیکش برای خداحافظی از مادر و برادرهایش رفت و از آنها خداحافظی کرد اما آنها هم از رفتن غلامعلی باخبر نبودند.

🔸روزِ رفتن فرا رسید؛ همسرش نگران‌تر از هر روز با چشمی پر از اشک غلامعلی را بدرقه می‌کرد و غلامعلی با لبی خندان و با شور و نشاطی خاص با همسر و فرزندانش خداحافظی می‌کرد؛ انگار که خود می‌دانست این دیدار، دیدار آخر است. اما دریغ از خانواده‌اش که حتی ذره‌ای بدانند که این دیدار آخریست که در کنار پدر هستند؛ آخرین بار است که چهره ی شاد او را می‌بینند، صدایش را می‌شنوند. همسرش پس از خداحافظی، رد کردن از زیر قرآن، ریختنِ آب پشت سرش و دعا و صلوات برای سلامتی‌اش فوراً در را بست و به پشت پنجره رفت تا ادامه‌ی رفتنش را با نگاه‌های نگران و چشم‌های پر از اشکش بدرقه کند. آن روز، غلامعلی پیراهن سفیدی به تن کرده بود و مانند یک ماه می‌درخشید و تا هنگام سوارشدنش به اتوبوس در پادگان دیده می‌شد و همسرش این رفتن را نظاره می‌کرد. بالاخره اتوبوس حرکت کرد...

🔹چند روزی را در تهران گذراندند و سپس، ۲۲اردیبهشت‌ ۱۳۹۲ به سوریه اعزام شدند. بعد از رسیدن به سوریه ارتباط تلفنی غلامعلی با خانواده‌اش قطع شد و دیگر نتوانست با آنها ارتباط برقرار کند و همین امر، نگرانی خانواده را بیشتر می‌کرد. چهار روز اول را در سوریه به آموزش تانک به سربازان سوری گذراند تا اینکه روز جمعه، ۱۳۹۲/۰۲/۲۷ غلامعلی و چندنفر دیگر برای شناسایی منطقه‌ای در حلب سوریه می‌روند. همکاران هرچه از او می‌خواهند که به این شناسایی نیاید اما او برای رفتن پافشاری می‌کند.

🔸ساعت‌های ۱۱-۱۰ صبح وقتی به منطقه می‌رسند، با حمله تروریست‌ها روبرو می‌شوند که در این درگیری یکی از ماشین‌ها عقب‌نشینی می‌کند اما ماشینی که غلامعلی در آن بود گلوله‌باران می‌شود و از حرکت بازمی‌ایستد. براثر گلوله‌هایی که به سمت ماشین برخورد می‌کند، چند نفری زخمی می‌شوند و در بین آنها تنها غلامعلی با اصابت گلوله‌ای به سرش شهید می‌شود. پس از ساعت‌ها درگیری، زخمی‌ها را به عقب برمی‌گردانند اما غلامعلی تنها در ماشین می‌ماند و به نقل از همرزمانش که گفتند: "دیدیم تروریست‌ها آمدند و غلامعلی را که شهید شده بود با خود بردند." و دیگر پس از آن هیچ‌کاری از دست کسی برنیامد.

•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
📜#زندگینامه
💠شهید مدافع‌حرم غلامعلی تولی

🖍قسمت چهارم

🔹یک سالی بود که به ماموریت در منطقه‌ی زاهدان اعزام می‌شد و دیگر کمتر در کنار خانواده‌اش بود. عید سال ۱۳۹۲ را غلامعلی کنار همکارانش در زاهدان بود. ششم فروردین به خانه آمد و ده‌روزی را با خانواده و به دید و بازدید و صله رحم از اقوام و آشنایان سپری کرد؛ روز شانزدهم برای شرکت در کلاسهای عقیدتی_سیاسی عازم مشهد شد و پس از یک هفته به خانه بازگشت. چند روز بعد دوباره به زاهدان برگشت و سه‌هفته‌ای را در آنجا گذراند. این ماموریت زاهدان آخرین ماموریت وی بود. بعد از این ماموریت چهار روزی را در کنار خانواده و فرزندان سپری کرد و روزها در پادگان در جلساتی که مبنی بر دفاع از کشور سوریه برگزار می‌شد، شرکت می‌کرد.

🔸سرهنگ کوهی فرمانده یگان۶۰ زرهی عمّار یاسر به ضرورت دفاع از حرم حضرت زینب و حضرت رقیه علیهماالسلام در سوریه و همچنین اطاعت از امر رهبری در این خصوص تاکید می‌کرد و از میان پاسداران به دنبال داوطلبانی برای این امر الهی بود. از آنجایی که غلامعلی ارادت خاصی به اهل‌بیت و ائمه اطهار داشت و همیشه برای اسلام و مسلمین نگران بود و در هر کاری حتی سخت‌ترین کارها داوطلب می‌شد، برای این درخواست نیز دستش را بالا برد و اعلام آمادگی کرد. طیّ این مدت، هر شب اخبار را نگاه می‌کرد و تحولات سوریه را از اخبار گوش می‌داد؛ بمب‌گذاری‌ها در سوریه از جمله بمب‌گذاری آرامگاه حجربن‌عدی سخت او را ناراحت می‌کرد و همین امر باعث مصمّم‌ترشدن در رفتنش به سوریه می‌شد.

🔹روز دوم بود؛ کت و شلوارش را پوشید تا برای گرفتن پاسپورت عکس تهیه کند اما همسرش از همان لحظه که او را در این لباس دید تنش لرزید و در دلش شور و غوغایی به پا شد و نگران از این لباس پوشیدنش بود. آن روز هرچه پرسید «چه شده که این لباسها را پوشیده‌ای؟ مگر این لباس‌ها را برای دامادی فرزندانت نگرفته‌ای؟ پس چرا؟!!!» غلامعلی با لبی خندان و چهره‌ای مهربان به همسرش گفت: «چیزی نیست، فقط می‌خواهم یکبار با این لباسها بیرون بروم. همین...» در خانه چرخ می‌زد و با لبخند به همسرش می‌گفت: «عزیز ببین خوشگل شدم؟... چطوره؟... بهم میاد؟... قشنگ شده‌ام؟...» اما همسرش با دلی نگران، هیچ نمی‌گفت و فقط مانع از رفتن غلامعلی می‌شد که اینبار نرود...

🔸هرچه کرد که غلامعلی آن روز بیرون نرود نشد؛ چندبار از دستش گرفت، حتی در را به رویش بست اما نشد. به گفته‌ی خود غلامعلی (قبل از شهادت، در تهران به یکی از همکارانش) که می‌گفت: «مانند حضرت علی علیه‌السلام که عمامه‌اش به در، گیر کرد که آن روز از خانه بیرون نرود، همسرم نیز جلویم را می‌گرفت که حتی آستین کتم درآمد تا آن روز بیرون نروم.» سرانجام قبل از بیرون رفتن از خانه همسرش را به داخل اتاق صدا زد تا بگوید جریان چیست تا کمی آرام بگیرد؛ همسرش با شنیدن این قضیه نگرانی‌اش بیشتر شد و کاری جز گریه نداشت. غلامعلی تا جایی که می‌توانست او را آرام کرد و به صبر و رفتار زینبی سفارش می‌کرد.

•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•

📜#زندگینامه
💠شهید مدافع‌حرم غلامعلی تولی

🖍قسمت سوم

🔹یکسال بعد، به درجه ستوان‌دوم نائل شد و در همین میان بود که به دلیل فعالیت و همکاری در بسیج سپاه به عنوان فرد فعال بسیج در سپاه شناخته شد. همچنین فعالیت‌های مذهبی و سیاسی وی در پادگان بیشتر از سایر پاسداران بود؛ در تمام کلاسهای مذهبی و سیاسی پادگان شرکت می‌کرد و حتی برای فراگیری بهتر و بیشتر به مشهد جهت ماموریت‌های عقیدتی‌سیاسی اعزام می‌شد و مدارک زیادی را با معدّل بالا در این کلاس‌ها کسب کرد. سختی برایش معنا نداشت و همیشه به کار و تلاش مشغول بود. روزها پس از اتمام ساعت کاریش در پادگان به کار لوله‌کشی می‌پرداخت؛ حتی در ماه رمضان و ایام تعطیل نیز به کار مشغول می‌شد و از تنبلی و سستی بیزار بود.

🔸در سال۱۳۸۶ به درجه ستوان‌یکم نائل شد و در همین سال، به دلیل علاقه‌مندی و استعدادش در امور تانک توانست به عنوان راننده‌ی تانک مشغول به خدمت شود. دوسالی به همین ترتیب گذشت تا اینکه با خواندن مطلبی در روزنامه سپاه، شور و شوق درس و تحصیل دوباره در وجودش زنده شد. آن مطلب پیام درخواستی از پاسداران علاقه‌مند به تحصیل در دانشگاه امام حسین علیه‌السلام بود و همین امر باعث شد در سال۱۳۸۸ در دانشکده‌ی امام حسین گرگان ثبت‌نام کند و به دلیل علاقه‌اش به امور سیاسی، در رشته‌ی جنگ نرم شروع به تحصیل کرد. پیشرفت او در تحصیل فوق‌العاده بود و با وجود سختی رفت و آمد، هر ترم را با نمرات بالا پشت سر می‌گذاشت. یکسال گذشت و توانست به درجه سروانی نائل شود و جایگاهش در پادگان تغییر کند.

🔹در کنار تحصیل در دانشکده امام حسین علیه‌السلام، به دلیل علاقه و استعداد در امور تانک در دانشکده‌ی علوم و فنون زرهی تانک نیز ثبت‌نام کرد و دوره‌‌ی عرضی موتوری تانک مدرنیزه را با معدل بالا قبول شد. در سال۱۳۹۱ توانست از دانشکده ی امام حسین در رشته‌ی جنگ نرم با معدل۱۸ در مقطع کارشناسی فارغ‌التحصیل شود و در همین سال به طور افتخاری به درجه سرهنگ۲ و فرماندهی گروهان ارتقا پیدا کرد. غلامعلی مردی متدیّن و مذهبی و دوستدار امامان و اهل بیت بود؛ ساده‌زیست و ساده‌پوش بود، احترام به پدر و مادر را در درجه‌ی اول قرار می‌داد، هیچ وقت به پدر و مادر و بزرگتر از خود و حتی به کوچکترها بی‌احترامی نمی‌کرد، همیشه احترام‌گذاشتن را مقدّم می‌شمرد و به آن سفارش می‌کرد. مردی مهربان، خنده‌رو و شاد بود و روحیه‌ی شوخ‌طبعی داشت؛ هیچ وقت از دست کسی ناراحت نمی‌شد و از مشکلات زندگی و کار شکایت نمی‌کرد.

🔸به نماز اول وقت تاکید فراوان داشت و نماز شب را ترک نمی‌کرد، خواندن قرآن را به جوانان و نوجوانان سفارش می‌کرد و به خصوص نماز جمعه را بر هر زن و مردی سفارش می‌کرد. اطاعت از امر رهبری را واجب می‌دانست. سخت‌کوش و پر تلاش بود و از هیچ کاری که روزی حلال داشت، دریغ نمی‌کرد. روحیه‌ای جوان داشت و ورزش‌کردن را ترک نمی‌کرد؛ همیشه به برادران و خواهران جامعه ورزش‌کردن را سفارش می‌کرد و از تنبلی و سستی سخت بیزار بود. بازی با کودکان را دوست داشت و از همبازی‌شدن با آنها لذت می‌برد. اهل دروغ و غیبت نبود و حرفی را به نامربوط بر زبان نمی‌آورد. پدری دلسوز و نگران برای فرزندانش و شوهری مهربان برای همسرش بود. رفتارش با فرزندان همانند یک دوست واقعی بود، همیشه حلّال مشکلاتشان و یار و همراه همیشگی همسرش در زندگی بود. خَیّر و کمک‌رسان به دیگران بود و از بخشش به دیگران هیچ وقت دریغ نمی‌کرد. در کارها به دیگران تا می‌توانست کمک می‌کرد و به این سفارش قرآن که "اول همسایه بعد خانواده" عمل می‌کرد و هیچگاه از یاد خدا غافل نمی‌شد.

•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•

📜#زندگینامه
💠شهید مدافع‌حرم غلامعلی تولی

🖍قسمت دوم

🔹یک سالی به همین ترتیب گذشت تا اینکه صاحب فرزند دیگری شد؛ یک ماه قبل از تولد فرزندش به منزل بازگشت که این‌بار در کنار همسرش باشد. در ۱۳۶۸/۱۱/۲۸ فرزند دوم به دنیا آمد و نامش را «هادی» گذاشتند. چند هفته‌ای گذشت و غلامعلی به شهرستان گالیکش نقل مکان کرد تا در غیاب او، خانواده‌اش کمک‌رسان به همسر و دو فرزندش باشند. زندگی برایش مشکل شده بود، روزهای سخت جبهه و دوری از خانواده؛ اما هرچه سخت‌تر می‌شد، هم اراده‌اش برای زندگی بیشتر می‌شد و هم شکرگزاری‌اش از خدا. همسرش نیز که در این روزهای دشوار چون کوهی مستحکم و مقاوم همیشه و در همه حال پشتیبان او بود، پا به پای او پیش می‌رفت و او را یاری می‌نمود.

🔸سرانجام در سال۱۳۶۹ پس از هشت‌سال جنگ و تحمّل سختی و دفاع از میهن سرافرازمان ایران، شیرمردان و شیرزنان دفاع‌مقدس به لطف و رحمت خدا در جنگ تن به تن پیروز شدند و ایران از اسارت و استعمار بیگانگان خارج شد. پس از پیروزی ایران در جنگ تحمیلی، غلامعلی به همراه دیگر همرزمان به خانه و دیار خود بازگشتند. یکسالی گذشت و وقت غلامعلی به تأمین مخارج خانواده‌اش گذشت و از زندگی پر ثمر خود راضی بود و هر روز خدا را بابت آن شکر می‌کرد. در همین روزها بود که خبری او را سخت اندوهگین و ناراحت کرد، برادر بزرگش، حسنعلی را که تنها ۳۳سال داشت و بعد از پدر، پشت و پناهش بود از دست داد. غم جدایی برادری همچون او برایش سخت بود ولی با این حال به زندگی خود ادامه داد.

🔹چند ماهی گذشت و به دلیل علاقه‌ی شدیدی که به درس و مدرسه داشت شروع به تحصیل کرد. موفّقیّتش در تحصیل به طرز فوق‌العاده‌ای چشمگیر بود. به طوری که دوران راهنمایی هر مقطع را با نمرات بالا قبول می‌شد و به مراحل بالاتر راه می‌یافت. در طیّ همین روزها بود که به عضویت رسمی سپاه درآمد و در ۱۳۷۱/۰۷/۱۲ در تیپ۶۰ زرهی گنبد کاووس استخدام شد و از آن پس به عنوان یک پاسدار شروع به خدمت در پادگان کرد. در سالهای اوّلیّه ورود به پادگان در بخش تأسیسات به عنوان نیروی فنی لوله‌کشی مشغول به کار شد؛ زیرا اوایل ازدواجش این مهارت را از برادر دومش، نوروزعلی یاد گرفته بود و با اینکه سنّ کمی داشت، آنقدر ماهر شده بود که به تنهایی به این کار می‌پرداخت تا کمک خرجی برای خانواده‌اش باشد.

🔸در این مدت توانست از مهارت و استعدادش به نحو احسن استفاده کند طوری که در مواقع نبودش در پادگان دیگر نیروها از انجام خیلی از کارها باز می‌ماندند. دوران تحصیل در مقطع راهنمایی را در سال۱۳۷۳ به پایان رسانید و به دبیرستان راه پیدا کرد و در همین سال فرزند سوم او به نام «سمانه» به دنیا آمد. زندگی غلامعلی پرثمر و پر برکت‌تر شده بود و خدا را بابت این همه لطف و نعمت شکر می‌کرد. با این حال، زندگی سختی خود را داشت؛ رفتن به مأموریت و مسئولیت در پادگان از یک سو و ادامه تحصیل و مسئولیت خانواده از سوی دیگر.

🔹اما غلامعلی آنقدر مهارت داشت که همه‌ی این وظایف را بدون هیچ کم و کاستی انجام دهد و هیچ وقت در کارش خللی نمی‌یافت و از به‌عهده‌گرفتن این همه مسئولیت خسته نمی‌شد و اظهار ناراحتی و شکست نمی‌کرد؛ بلکه هر روز مصمّم‌تر از دیروز به وظایفش رسیدگی می‌کرد و حتی بیشتر از حدّ توان وظایفش را انجام می‌داد؛ حتی اکثر اوقات مسئولیت دیگر همکارانش را در پادگان به عهده می‌گرفت و به نحو احسن انجام می‌داد و هیچ‌وقت از کارکردن و تلاش خسته نمی‌شد. با وجود این همه کار به شهرهای دیگر جهت ماموریت اعزام می‌شد. در یکی از ماموریت‌هایش در پادگان شهید جعفرزاده در اندیمشک به عنوان «جانشین مقر» چندماهی را گذراند.
 
🔸در کنار ماموریت‌ها به تحصیل نیز ادامه می‌داد و توانست در سال۱۳۷۹ مدرک دیپلم در رشته‌ی علوم انسانی را با معدل بالا کسب کند؛ همچنین مفتخر به کسب درجه ستوان‌سوم شد و برای گذراندن دوره‌ی سرپرستی دژبانی به ماموریت اعزام شد. مدرکش را گرفت و در پادگان به عنوان سرپرست دژبانی مشغول به خدمت شد. چندسال بعد به سرپرستی و نگهداری بخش اسلحه و مهمّات منصوب شد و هفته‌ای یک شب را در پادگان به عنوان مسئول شب می‌ماند. ساعات بیکاری در پادگان را نیز در کلاسهای تفسیر و روخوانی قرآن شرکت می‌کرد و توانست در مدت کوتاهی به تفسیر قرآن تسلّط یابد و قرآن را به لحن عربی تلاوت کند. پس از مدتی به دلیل سختی رفت و آمد در سال۱۳۸۲، غلامعلی به شهرستان گنبد نقل مکان کرد و در یکی از خانه‌های سازمانی سپاه ساکن شد.

•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
📜#زندگینامه
💠شهید مدافع‌حرم غلامعلی تولی

🖍قسمت اول


🔹بیستم شهریور سال۱۳۴۷ روستای یورت زینل از توابع شهرستان گالیکش، شاهد ولادت کودکی در خانواده‌ای متدین و مذهبی و ساده‌زیست بود که غلامعلی نام گرفت؛ زندگی او در خانواده‌ای هفت نفره آغاز شده بود. پدر او به شغل کشاورزی و دامداری که در آن زمان شغل اکثر مردم روستا به شمار می‌آمد مشغول بود، مادرش نیز به تربیت فرزندان و کمک در امور زندگی به همسرش یاری می‌نمود. دوران کودکی غلامعلی همانند سایر همسنّ و سالانش به شادی و نشاط و بازی در کوچه و پس کوچه‌ها می‌گذشت و به دلیل سختی و نبود امکاناتی که در آن دوره وجود داشت، علی‌رغم علاقه‌اش به درس و مدرسه نتوانست بیشتر از چهارم ابتدایی ادامه تحصیل دهد.

🔸او که سخت به دنبال کمک‌کردن به دیگران بود و از کمک و یاری در حقّ کسی دریغ نمی‌کرد، به پدر خود در نگهداری دام‌ها کمک می‌کرد و احشام را برای چَرا به مراتع اطراف می‌بُرد و چندسالی از زندگی خود را صرف کمک به پدر در تأمین امور زندگی کرد. زندگی وی از دوران کودکی تا نوجوانی سرشار از نشاط و تکاپو و شادی بود؛ به طوری که گویا در دنیا هیچ غم و غصه‌ای برای او وجود نداشت. اما زندگی برای او چیز دیگری را رقم زده بود. در سنّ ۱۷سالگی در آبان۱۳۶۴ پدر خود را بر اثر بیماری از دست داد؛ پدری که سالها همچون کوه پشت و پناهش بود؛ و این اولین غمی بود که در زندگی احساس کرد. از آن پس زندگی برایش معنای دیگری پیدا کرده بود. حسّ یتیمی سخت بود و سخت از آن بار غم جدایی از پدر بود که به دوش می‌کشید.

🔹پس از فوت پدرش، برادر بزرگترش، حسنعلی، جای خالی پدر را برای وی پُر کرد و همین بود که غلامعلی از زندگی ناامید نشد و مصمّم‌تر و بااراده‌تر به زندگی خود ادامه داد. یکسالی گذشت تا اینکه در یکی از روزهایی که دام‌ها را طبق روال همیشه به چَرا برده بود، به دختری که در روستای همجوار زندگی می‌کرد علاقه‌مند شد و این موضوع را با مادر و برادر بزرگترش در میان گذاشت. بار اول خواستگاری با مخالفت شدید خانواده‌ی دختر مبنی بر اینکه دوران جنگ و جبهه است و امکان شهیدشدنش بود، روبرو شد. او که جواب منفی خانواده‌ی دختر را دلیل شهادتش می‌دانست، پس مصمّم‌تر به ثبت‌نام به صورت افتخاری به مدت ۵سال در جبهه اقدام نمود. در تاریخ ۱۳۶۵/۰۵/۲۶ اعزام شد و در هفت‌تپه در گردان ویژه شهدا مشغول به خدمت شد.

🔸و چه روزهایی بود آن روزها، سخت اما شیرین، گاهی پر از غوغای گلوله‌ها و گاهی سکوت شب، پر از زمزمه‌ی یا حسین و یا زهرا علیهماالسلام در سنگرهای سرد و خاموش، سربازی قرآن به دست در گوشه‌ای از سنگر چه زیبا درد و دل می‌کرد با خدا...! چند ماهی گذشت و از غلامعلی خبری نشد تا اینکه در یکی از روزها خبر آوردند که از کلّ یک گردان بر اثر حمله هوایی دشمن همه شهید شده و فقط ۴نفر زنده و سالم مانده‌اند؛ یکی از آنها غلامعلی بود که از جمع پنج‌نفره‌ی چادر سوخته از رفقایش جامانده بود و بهترین دوست و همراهش یونس قزلسفلو در این حمله شهید شد و او را تنها گذاشت.

🔹پس از مدتی که در جبهه بود، به امید جواب مثبت از خانواده‌ی دختر به روستا بازگشت و دوباره به خواستگاری رفت اما این‌بار هم با جواب منفی روبرو شد اما غلامعلی ناامید نشد و هرماه به خواستگاری می‌رفت. این روند حدود ۶ماه طول کشید تا اینکه توانست رضایت پدر و مادر دختر را جلب کند و جواب مثبت را از آنها بگیرد. پس از تحمّل این همه سختی سرانجام در ۱۳۶۶/۰۱/۱۳ با دختر مورد علاقه خود ازدواج و در ۱۳۶۶/۰۲/۰۸ مراسم عروسی ساده‌ای گرفت. بعد از عروسی به همراه همسرش در شهرستان مینودشت به صورت مستأجر ساکن شد. چندماهی از زندگی خوب و شیرینش می‌گذشت که خبر پدرشدنش را از همسرش شنید و این، بهترین خبری بود که غلامعلی از همسرش می‌شنید.

🔸او پس از چندهفته دوباره به جبهه اعزام شد و در شوشتر در بخش تدارکات مشغول شد. در ۱۳۶۷/۰۳/۲۵ خبر تولّد پسرش را به او دادند ولی به دلیل حضورش در جبهه نام فرزند را یکی از برادرانش انتخاب و «مرتضی» نامیدند. چندروز بعد، غلامعلی با خوشحالی برای دیدن فرزندش به مرخصی آمد اما خیلی زود دوباره به جبهه بازگشت. در طیّ مدّتی که در جبهه حضور داشت، به شهرهای مختلفی از جمله آبادان، شصت کلاه، هفت‌تپه و مناطق دیگر اعزام می‌شد و فقط مدّت اندکی از این روزها را می‌توانست در کنار خانواده‌اش بگذراند ولی با وجود همسر فداکارش که در همه حال پشتش بود، به زندگی ادامه می‌داد.

•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•

📜#زندگینامه خودگفته
💠شهید مدافع‌حرم جواد دوربین

🖍قسمت سوم(پایانی)

🔹جمع‌آوری وجوهات نقدی ماهیانه از خیّرین قرآنی به عنوان رابط مالی خانه‌ی قرآن انزلی و همکاری با هیئت فوتبال، خصوصاً در از سرگیری برگزاری جام رمضان و مسابقات محلات هم شد از برنامه‌های من در دوران به اصطلاح بازنشستگی. پرداختن به هیئت عاشقان ثارالله(رزمندگان اسلام) هم که از ابتدا در رأس فعالیت‌هایم جا داشت و به طور مستمر به عنوان خادم امام حسین و اهل بیت علیهم‌السلام بدان توجه داشتم.

🔸پس از بازنشستگی، برای اولین‌بار همراه همسرم به سفر رفتیم و روز عرفه در کربلای معلی و زیر قبّه‌ی سیدالشهدا علیه‌السلام بودیم. در سال‌های بعد به همّت جمعی از دوستان همرزم، کاروان پیاده چهل‌نفره تشکیل دادیم و توفیق داشتیم در سیل میلیونی زائران اربعین سیدالشهدا حضور داشته باشیم.

🔹ایّام سپری شد. پسرها و دخترم صاحب همسر و فرزند شدند و خانه‌ی ما شلوغ‌تر شد. بازی با دو نوه‌ی دختر، آن هم در سن  سه و چهارساله برایم بسیار لذت‌بخش بود؛ از این رو گاهی کتاب‌های تربیتی کودکان را مطالعه می‌کردم و از نکات جالب در خصوص نوع ارتباط با فرزندان یادداشت برمی‌داشتم. نوروز۱۳۹۵ هم طبق تمام سال‌های قبل، هنگام سال تحویل در کنار مزار شهدا بودم و بعد از آن به خانه آمدم. یکی از بچه‌ها گفت که بابا انشاءالله امسال، سال زیارتیِ کربلا و مکّـه شما باشد. با خنده جواب دادم: و انشاءالله سوریه!

🔸مدّتی قبل به عیادت حاج اسماعیل، جزو فاتحان آزادسازی نبل و اَلزّهرا و از دوستانی که تازه از جبهه‌های مقاومت بازگشته بود، رفته بودم و به او گفتم که دیگر نمی‌توانم بمانم و باید بروم. فقط همسرم می‌دانست که دوره‌های بازآموزی نظامی را آغاز کرده‌ام؛ با رژیم غذایی اندکی وزنم را کاهش دادم تا چابک‌تر شوم. نقشه‌ی سوریه و مناطق تحت اشغال را بررسی کردم و از دوستان مطلّع در جغرافیای نظامی هم اطلاعاتی راجع به وضعیت فعلی سوریه و نوع مبارزه در آن کسب شد.

🔹خانواده در سال‌های قبل به دوری من عادت کرده بودند؛ خصوصاً در چهارسال اخیر که با کاروان پیاده حدود یک ماه از خانه دور بودم و این امر باعث آمادگی ذهنی برایشان شده بود. شب پانزدهم فروردین۱۳۹۵ بود و بچه‌ها برای شام منزل ما بودند. ماه آینده، نوه‌ی سوّمم به دنیا می‌آید؛ از طرفی همه در تدارک برگزاری مراسم ازدواج آخرین فرزندم، مجتبی هستند. تلفنم زنگ خورد؛ اعلام کردند که اگر آمادگی داری تا ۳۶ساعت دیگر اعزام خواهیم داشت. گفتم: انشاءالله آماده‌ام. من دعوت شدم به ضیافت حضرت زینب کبری علیهاالسلام.

🔸و این طور بود که فصل جدیدی در زندگی‌ام آغاز شد. هفدهم فروردین۱۳۹۵ عازم سوریه شدم. پس از یک ماه مبارزه با تکفیری‌هایی که مزدوران اسرائیل و آمریکا بودند، سرانجام، هفدهم اردیبهشت‌ماه مصادف با مبعث حضرت محمدﷺ در خان‌طومان سوریه به آرزوی خودم رسیدم و به همراه تعدادی دیگر از رزمندگان مدافع‌حرم به شهادت رسیدیم. پیکرم نیز سه‌روز بعد به ایران بازگشت و پس از تشییعی باشکوه بر روی دستان مردم شهیدپرور زادگاهم، بندرانزلی، در گلزار شهدای این شهر به خاک سپرده شد.

#سالروزشهادت...🕊

•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•

📜#زندگینامه خودگفته
💠شهید مدافع‌حرم جواد دوربین

🖍قسمت دوم

🔸سوت پایان جنگ تحمیلی که به صدا درآمد، همه چشم به راه برادر کوچکم جمال بودیم اما او از من شایسته‌تر بود؛ جمال سیزدهم خرداد۱۳۶۷ در زبیدات عراق شهید شد و پیکرش، سال۱۳۷۵ به آغوش ما برگشت. در اواخر دهه‌ی شصت، جدایی از برادر کوچکم و بهترین دوستانم و بعد هم عروج ملکوتی حضرت امام برایم خیلی سخت گذشت. به شهر برگشتم. شرایط به سرعت در حال تغییر بود. حسرت به دل ماندم از اینکه مانده‌ام و بازگشته‌ام.

🔹من ماندم و همسر و چهار فرزند و خانه‌ی مستأجری و تألّمات بعد از جنگ و خاطرات زیبای دوران دفاع مقدس که به یاد مانده‌های من از سال‌های ابتدایی دهه هفتاد را تشکیل می‌دهند. در اولین سالگرد رحلت امام خمینی، با جمعی از دوستان بسیجی عازم مرقد مطهر امام شدیم که حال و هوای جبهه را زنده می‌کرد. توفیق زیارت پیر جماران و  همراهی با دوستان همرزم در کاروان پیاده سال‌ها نصیبم شد.

🔸به برکت انقلاب و سپاه، امکان ادامه تحصیلات عالیه را پیدا کردم اما حقوقم کفاف هزینه‌های اضافه و حاشیه‌ای را نمی‌داد. حتی مدت زیادی طول کشید تا توانستم خانه‌ی نیمه‌کاره را مجهّز به یک حمّام کنم. از این رو، سه‌روز آخر هفته که از دانشگاه برمی‌گشتم انزلی، به شیلات می‌رفتم و به صورت روزمزد کار می‌کردم. گاهی هم می‌شدم شاگرد اوستا، یاورِ بنا، تا بالاخره از این طریق، هزینه‌ی ایاب ذهاب و مخارج تحصیل و پولِ تو جیبی‌ام رو تأمین کنم.

🔹اوستا یاور می‌گفت آقاجواد! من خجالت می‌کشم که به شما بگویم ملات بگیر، سنگ بده ولی من به او می‌گفتم اوستا شما کمک بزرگی به من می‌کنید. آغاز دوره‌ی دانشگاه یعنی تنها گذاشتنِ مجدد خانواده. از سی و چند سال زندگی مشترک، بی‌شک نیمی از آن را یا در جبهه بودم یا مأموریت و آموزش و رزمایش و... و این شد که از چهار فرزند، تنها هنگام تولد مهدی در کنار همسرم باشم. فاطمه هم که به دنیا آمد، علیی‌رغم اینکه در بندرانزلی بودم ولی به خاطر وضعیت فوق‌العاده، تا ۷روز اول نتوانستم تنها فرزند دخترم را ببینم.

🔸حقیقت اینست که من لحظات شیرین و تلخ دوران طفولیّت فرزندان را شاهد نبودم و بارِ تمام زندگی، از تغییر منزل کرایه‌ای و اسباب‌کشی تا بزرگ‌کردن سه پسر و یک دختر، مشکلات خانه‌ی نیمه‌کاره و کاستی‌های بسیار ناشی از مسائل مالی برعهده‌ی همسرم بود. ایشان صبورانه و مقاوم از من حمایت کرد و در عین حال، پای ثابت مجالس و راهپیمایی‌های ملی و مذهبی بود و هست.

🔹یکی از بزرگترین انگیزه‌های خدمت در دهه‌ی هفتاد و هشتاد ضمن پاسداری از حریم ولایت فقیه و کیان نظام مقدس اسلامی، حشر و نشر با بسیجی‌های عزیز بود. خصوصاً ارتباط با جوانان و نوجوانان. وظیفه داشتم برایشان از  شهدا و جبهه و جنگ بگویم تا  متوجه امنیت و آرامش و رفاهی که از آن بهره‌مند هستند، بشوند. از دوره‌های آموزشی و رزمایش‌ها تا جلسات پایگاه‌های مقاومت، سعی کردم فرصت را برای انتقال خاطرات و تجربیاتم مغتنم بشمارم.

🔸به پایان دوره‌ی خدمت موظّفی در سپاه رسیدم و با مو و محاسنی سپید، درحالیکه چند روزی از تولد اولین نوه‌ام گذشته بود، لوح بازنشستگی به دستم رسید. دوستان گفتند که جوادجان بازنشسته شده‌ای، راحت شدی، برو استراحت کن. گفتم از سپاه بازنشسته شدم، از انقلاب که بازنشسته نشده‌ام. بلافاصله به دعوت آموزش و پرورش و با همکاری بسیج دانش‌آموزی به عنوان سرمربی آموزش دفاعی مدارس انزلی مشغول به فعالیت شدم. ارتباط با دانش‌آموزان که غالباً متولدین دهه هفتاد و هشتاد بودند، برایم بسیار لذت‌بخش بود.

#سالروزشهادت...🕊

•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•

•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•

📜#زندگینامه خودگفته
💠شهید مدافع‌حرم جواد دوربین

🖍قسمت اول

🔹از مادرم شنیدم که یازدهم دی سال۱۳۴۳، در خانه‌ی مستأجری در کردمحله‌ی غازیان بندرانزلی و در سرمای سخت زمستانی به دنیا آمده‌ام. حقوق کارگریِ پدرم کفاف هزینه‌ی کرایه خانه و مخارج خانواده را نمی‌داد. من و خواهر بزرگتر و برادر کوچکترم، جمال، شاهد دام‌بافی و حصیربافیِ مادر بودیم که مثل خیلی از زنان با غیرت شهر، کمک‌خرج خانه بود.

🔸به یاد دارم که مادرم حصیر می‌بافت، بر سر می‌گرفت، به بازار می‌برد و می‌فروخت اما این سختی‌ها موجب نشد این پدر و مادر فداکار مرا از آموختن محروم نگه دارند؛ پس به مکتب‌خانه رفتم و قرائت قرآن را یاد گرفتم. کمتر از ده‌سال داشتم که بعد از امتحانات ثلث سوم و در ایام تعطیلات، مزه‌ی پول‌درآوردن را چشیدم و در سیرک (بازی پارک) مشغول به کار شدم و این کار، سال‌ها در ایّام تابستان ادامه داشت. کلاس هفتم بودم که متوجه‌ی زمزمه‌های انقلاب شدم و به حلقه‌ی یاران امام در مدرسه و محله پیوستم.

🔹به سرعت اولین الگوی مبارزاتی و اخلاقی خود یعنی شهید حمید رجبی مقدم را پیدا کردم. موهای صورتم هنوز کامل نشده بود که با حمیدآقا همراه شدم و به اهداف امام رحمة‌الله‌علیه و وضعیت انقلاب بیشتر پی بردم. انقلاب پیروز شد و من چهارده‌سال بیشتر نداشتم. آن روزها یعنی سالهای۱۳۵۷ و ۱۳۵۸، بیشتر اوقات را در مساجد و محلات همراه با برادران پاسدار مشغول نگهبانی و حفاظت از شهر و درگیری با منافقین بودم و درخواست‌های من برای عضویت در سپاه به دلیل کسر سن با مخالفت روبرو می‌شد.

🔸اولین دوره‌ی آموزش‌های رزمی و دفاعی را به عنوان بسیجی در سپاه انزلی طی کردم و در اواسط سال۱۳۵۹ با پشتکار زیاد و تقاضاهای مکرر موفق شدم به عنوان پاسدار رسمی وارد نهاد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شوم. بعد از گذشت چندماه، اولین محل خدمتم روستای آبکنار بود. روستایی سرسبز با مردمانی زحمتکش و باهوش که از لوث وجود منافقین در رنج بودند.

🔹هفده‌ساله بودم که در اثنای همان درگیری‌های خونین به خواستگاری دختری انقلابی و مبارز از خانواده‌ی رضایی آبکنار رفتم و مدتی بعد با همان لباس سپاه بر سر سفره عقد نشستم و بلافاصله بعد از مراسم عقد به مقرّ سپاه آبکنار برگشتم. قدّ بلند و اندام ورزیده‌ام گاهی دردسرساز می‌شد؛ از این رو، مدتی در تیم حفاظت از مسئولان شهرستانی و استانی خدمت کردم ولی به هر شکلی که بود، همراه با رزمندگان عازم جبهه شدم.

🔸در دوران دفاع مقدس از جنوب تا غرب، خرمشهر تا کرمانشاه و سنندج را طی کردم و در این راه پر مخاطره، بهترین و عزیزترین دوستانم همچون محمود فلاحتی، حجت شیخ محبوبی، حمید رجبی مقدم، بهرام گل آور، احمد شعبانی، حبیب بازیار، سیدحسین موسوی، مهرداد داداشی، محمدشریفی، فرخ بیرامی، سید کمال عسکری نژاد، علی زارع، اصغر محمودی، حجت جماعیلی، ابراهیم پوربرزگر، سهراب نژداغی، مسعود مدامی، سیامک اختر کاویان، کیوان سیف زاد و نعمتی همه رفتند و من ماندم.

🔹یکبار که در شب عملیات در چادر جمع شده بودیم و طبق عادت بچه‌ها با خنده و اشک وداع می‌کردند و به همدیگر می‌گفتند "فلانی نور بالا میزنی"، یعنی فردا شهید میشی، مارو شفاعت کن، از فرمانده‌ام پرسیدم: آقاحمزه! به نظر شما من کِی شهید می شوم؟ آقاحمزه گفت: جوادجان! تو تا شهادت راه طولانی در پیش داری. از عملیات بیت‌المقدس و آزادسازی خرمشهر تا کربلای۵ هرچه بود به پایان رسید و به قول شهید آوینی ظاهراً درب باغ شهادت بسته شد.

#سالروزشهادت...🕊

•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•

📜#زندگینامه
💠سرلشکر شهید سید محمد حجازی

🖍قسمت دوم


🔹شهید سید محمد حجازی فصل زرّینی را در کارنامه خدمتی خود در نظام جمهوری اسلامی ایران با سازماندهی بسیج ثبت کرد. ایجاد پایگاه‌های مقاومت بسیج در سراسر کشور یادگار ارزشمند این سردار رشید اسلام در راستای تقویت ریشه این شجره طیّبه است. این ذخیره تمام‌ناشدنی از اقدامات جانشین فرمانده قدس سپاه در بسیج، باقیات الصالحاتی برای خود در آخرت ثبت و ضبط کرد.

🔸سردار حجازی از اعضای هیئت علمی دانشگاه امام حسین علیه‌السلام بود که توانست مدارک کارشناسی ارشد مدیریت دولتی را از دانشگاه تهران و دکترای مدیریت استراتژیک را از دانشکده عالی دفاع ملی أخذ کند. اتحادیه اروپا در تصمیمی مورخ ۱۸ مهر۱۳۹۰، ۲۹مقام ایرانی از جمله شهید سید محمد حجازی را به دلایلی که از طرف آنها نقشی که در نقض گسترده و شدید حقوق شهروندان ایرانی خوانده می‌شد، از ورود به کشورهای این اتحادیه محروم و تمامی دارایی‌های احتمالی وی در اروپا را نیز توقیف کرد.

🔹این سردار اسلام پس از آغاز فتنه‌ی تکفیری‌ها در سوریه و عراق، تجارب ارزنده خود را برای یاری‌بخشی به مدافعین حرم و کمک به جبهه مقاومت اسلامی در عرصه مقابله با داعش و تروریسم تکفیری به کار گرفت. شهید حجازی، فرمانده فرزانه و مجاهدی که در سال‌های سخت و سرنوشت ساز، یاور و همرزم مخلص شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی در دفاع از ملت‌های منطقه و مقاومت بود. نقش‌آفرینی شهید حجازی در تقویت حزب‌الله لبنان و جبهه مقاومت از درخشان‌ترین نقاط کارنامه این شهید بزرگوار است.

🔸سردار حجازی، در سال۲۰۱۹ توسط اسرائیل به عنوان یکی از افراد مسئول پروژه دقت موشکی حزب‌الله و تقویت حزب‌الله در لبنان شناخته شد. در آگوست سال۲۰۱۹، ارتش اسرائیل فاش کرد که سردار حجازی به عنوان فرمانده تیپ لبنان در نیروی قدس سپاه پاسداران فعال است. نام وی به عنوان کسی ذکر شده بود که به همراه دو افسر ایرانی دیگر در پروژه دقت موشکی حزب‌الله شرکت کرده بود. نقل است که از زمان حضور وی در لبنان، تعداد موشک‌های حزب‌الله به بیش از ۱۵۰هزار فروند افزایش یافت.

🔹سردار حجازی پس از شهادت سپهبد حاج قاسم سلیمانی در دی‌ماه۱۳۹۸، به پیشنهاد سردار اسماعیل قاآنی، فرمانده نیروی قدس سپاه با حکم سرلشکر پاسدار حسین سلامی فرمانده کل سپاه، به سمت جانشینی فرماندهی این نیرو منصوب و خدمات ارزنده‌ای از خود به یادگار گذاشت. رشادت‌های او در جبهه‌ی مقاومت اسلامی از جمله لبنان موجب شده بود تا طی سال‌های اخیر صهیونیست‌ها برنامه ترور وی را در دستور کار خود داشته باشند. سرانجام، این سردار پرافتخار اسلام، ۲۹ فروردین‌ سال۱۴۰۰ به شهادت رسید و پیکرش، پس از تشییعی باشکوه، در گلستان شهدای اصفهان به خاک سپرده شد. یازدهم خردادماه ۱۴۰۰ نیز طی حکمی توسط رئیس ستاد کل نیروهای مسلح، درجه «سرلشکر» به خانواده‌ی این سردار پُرافتخار اسلام اهدا شد.

•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•

📜#زندگینامه
💠سرلشکر شهید سید محمد حجازی

🖍قسمت اول

🔹سردار پاسدار سیدمحمد حسین‌زاده حجازی که بیشتر به نام سردار حجازی شناخته می‌شود، در نخستین روز بهمن‌ماه سال ۱۳۳۵ در اصفهان چشم به جهان گشود. او دوران ابتدایی و دبیرستان خود را در زادگاهش گذراند و پس از أخذ دیپلم با وقوع انقلاب اسلامی و تأسیس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، به عضویت این نهاد انقلابی درآمد. سردار حجازی در همان سال‌های ابتدایی پیروزی انقلاب اسلامی به عنوان عضوی از سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به مناطق آذربایجان غربی و کردستان رفت تا با شورش و آشوب ضدّ انقلاب در این منطقه مقابله کند که برادرش، «سید احمد حجازی» در سال۱۳۶۰ در کردستان به شهادت رسید.

🔸شورش و آشوب ضدّ انقلاب که در غرب کشور مهار شد، رژیم بعث صدام به کشورمان حمله کرد و می‌خواست تا طی یک هفته ایران اسلامی را به تصرف خود دربیاورد اما ارتش و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به همراه نیرو‌های مردمی به مقابله با صدّام و رژیم بعثی عراق مشغول شدند. سردار حجازی و همرزمانش که به تازگی از درگیری‌های ضدّ انقلاب در غرب کشور فارغ شده بودند، به جبهه‌های جنوب رفتند.

🔹او در دوران دفاع مقدس، مسئول سازماندهی و اعزام نیرو‌های مردمی و در برهه‌ای هم مسئول اعزام نیرو به جبهه‌های جنوب بود. سردار حجازی در دوران دفاع مقدس مسئولیت‌هایی همچون ریاست ستاد سپاه منطقه دوم کشور، جانشین فرمانده سپاه منطقه چهارم، جانشین فرمانده قرارگاه سلمان در جبهه‌های میانی و غرب و جانشینی فرمانده قرارگاه قدس سپاه را برعهده داشت.  

🔸شهید حجازی پس از پایان دفاع مقدس نیز در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ماند و در مسئولیت‌های مهمی همچون معاون هماهنگ‌کننده و معاون نیروی انسانی نیروی مقاومت بسیج، فرماندهی نیروی مقاومت بسیج(۱۳۷۶-۱۳۸۶)، ریاست ستاد مشترک سپاه پاسداران انقلاب اسلامی(۱۳۸۶-۱۳۸۷)، جانشین فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی(۱۳۸۷-۱۳۸۸)، جانشین قرارگاه ثارالله علیه‌السلام(۱۳۸۷)، معاون آماد و پشتیبانی و تحقیقات صنعتی ستاد کل نیرو‌های مسلح(۱۳۸۸-۱۳۹۳)، حضور در جبهه مقاومت(از ۱۳۹۳ تا شکست داعش) و جانشین نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی (از دی۱۳۹۸ تا ۲۹ فروردین۱۴۰۰) ایفای نقش کرد.

•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
بسم‌الله الرحمن الرحیم♡

🍃 #قلم را به دست میگیرم تا از او بنویسم، از اویی که عمری را در #مجاهدت در راه خدا گذراند ، اویی که #عشق بی حد و اندازه ای به #پیر_جماران داشت و فقط کافی بود آقا لب تر کند. 😌
.
🍃عاجز ماندم وقتی #زندگینامه اش را خواندم ، عاجز از نوشتن... میدانم قلم هم ناتوان از به روی کاغذ آوردن اوصاف این #مرد است.
.
🍃قطعا دومین ماهِ بهار از داشتنت بسیار #خرسند است و بهار که تو را برای خودش می‌خواهد. در بهار #متولد شدی. در بهار هم برای همیشه #خداحافظی کردی. خداحافظی از جنس عشق ، خداحافظی که نامت را در ذهن ها به یادگار گذاشت.🌺
.
🍃پاداش عمری #جهاد و شاگردی در محضر بزرگان جز این هم نخواهد بود.
#سید_محمد_رضا! ❤️
.
🍃۵۰ سال از نبودنت گذشت و امروز #پنجاهمین سالگرد آسمانی شدن توست ، در سرمای ۲۲ بهمن ۵۷ نبودی ببینی مردم چطور #بهار_آزادی را جشن گرفتند آزادی که بهایش شد #خون تو و امثال تو.😔
.
🍃نبودی #هشت_سال رزم مردان سرزمینمان را ببینی که نگذاشتند دست #اهریمن به حتی یک وجب از خاک #ایران برسد.
نبودی پیروزی هایمان را ببینی ، ایستادگی هایمان را ببینی ، قدرت و عظمت #ملی امروزمان را تماشا کنی...
تو و صد ها هزاران نفر مثل تو که پر کشیدند جایشان حسابی در این #نبرد ها خالی بود.🕊
.
🍃#پنجاهمین سالگرد شهادتت مبارک #اولین مجتهد شهید نهضت #امام_خمینی!🌹
.
نویسنده : #مهدیه_نادعلی
.
به مناسبت سالروز شهادت #شهید_آیت‌الله_سید_محمد_رضا_سعیدی
.
📅تاریخ تولد : ۲ اردیبهشت ۱۳۰۸
.
📅تاریخ شهادت : ۲۰ خرداد ۱۳۴۹
.
📅تاریخ انتشار : ۲۰ خرداد ۱۳۹۹
.
🥀مزار شهید : وادی السلام قم
.
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🍃❤️ #زندگی‌نامه_شهید_ابراهیم_هادی

#پهلوان بسیجی ابراهیم هادی از بنیانگذاران گروه چریکی شهید اندرزگو در جبهه گیلانغرب و ستاره ورزش کشتی کشورمان است.

او در #اول‌اردیبهشت۱۳۳۶ در محله شهید سعیدی حوالی میدان خراسان به دنیا آمد.

ابراهیم #چهارمین فرزند خانواده بود،او در نوجوانی طعم تلخ یتیمی را چشید،از آنجا بود که همچون مردان بزرگ زندگی را پیش برد.


ابراهیم دوران دبستان را به مدرسه طالقانی رفت و دبیرستان را نیز در مدارس ابوریحان و کریم‌خان گذراند.
او در #سال۵۵ توانست به دریافت دیپلم ادبی نائل شود.

از همان سال‌های پایانی دبیرستان،مطالعات غیر درسی را نیز شروع کرد.

#حضور در هیئت جوانان وحدت اسلامی و همراهی و شاگردی استادی نظیر مرحوم علامه «محمدتقی جعفری» بسیار در رشد شخصیتی ابراهیم مؤثر بود.

#این‌شهیدجاویدالاثر در دوران پیروزی انقلاب شجاعت‌های بسیاری از خود نشان داد،همزمان با تحصیل علم به کار در بازار تهران مشغول بود و پس از انقلاب در سازمان تربیت بدنی و بعد از آن به آموزش پرورش منتقل شد.


یکی از کارهای ابراهیم #انتقال مجروحان و شهدا از منطقه به عقب جبهه بود.
گاهی اوقات پیکرهای مطهر شهدا در ارتفاعات بازی‌دراز بر شانه‌های ابراهیم می‌نشست تا به دست خانواده‌هایشان برسد.

اهل #ورزش بود،با ورزش پهلوانی یعنی ورزش باستانی شروع کرد.
در والیبال وکشتی بی نظیر بود.
هرگز در هیچ میدانی پا پس نکشید ومردانه می ایستاد.

مردانگی اورا می توان در #ارتفاعات سر به فلک کشیده بازی درازو گیلان غرب تا دشت های سوزان جنوب مشاهده کرد.
حماسه های او در این مناطق هنوز در اذهان یاران قدیمی جنگ تداعی می کند.

دروالفجر مقدماتی پنج روز به همراه بچه های #گردان‌کمیل وحنظله در کانالهای فکه مقاومت کردند اما تسلیم نشدند.

#سرانجام در 22 بهمن سال 61 بعد از فرستادن بچه های باقی مانده به عقب،تنهای تنها با خدا همراه شدودیگر کسی او راندید.

او همیشه از خدا می خواست #گمنام بماند.چرا که گمنامی صفت یاران خداست.خدا هم دعایش را مستجاب کرد.
ابراهیم سالهاست که گمنام وغریب در فکه مانده تا خورشیدی باشد برای راهیان نور.

👈۱
🌼
🌴
🌼
🌴🌸
🌼🍃
🌴🌸💜
🌼🍃🌸🍃🌸
🌴🌼🌴🌼🌴🌼🌴🌼
‌‌‌‌‌‌‌💐🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌#شهیدمحمدجهان‌آرا

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌ ‌‌‌‌‌
🤲
#باوضونیت کنید که مهمان امشب ما حاجت میــده

#یا_زهرا_سلام_الله_علیهامددے

🌷
#میزبان‌امشب‌ما 👇

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌#شهیدمحمدجهان‌آرا

و
#شهید‌گمنام

#وما همه مهمان این عزیز هستیم

🟣 حاجت ها رو از
#شهدا طلب کنید ، مرام و معرفتشون زیاده حتما دستگیرمون میشن

هر کسی با هر شهیدی خو گرفت

روز محشر آبرو از او گرفت

سلام  بر همسنگران و دوستداران شهـــــداء🌹

🔹‌ نهم شهریور تولد آقا محمد جهان آرا مبارک باد ...
#شماره👈۱

#زندگینامه

محمدعلی جهان آرا

نام پدر: هدایت

تاریخ تولد: 1333

تاریخ شهادت: 7/7/1360

🕊🕊🕊
🍃❤️ #زندگی‌نامه_شهید_ابراهیم_هادی

#پهلوان بسیجی ابراهیم هادی از بنیانگذاران گروه چریکی شهید اندرزگو در جبهه گیلانغرب و ستاره ورزش کشتی کشورمان است.

او در #اول‌اردیبهشت۱۳۳۶ در محله شهید سعیدی حوالی میدان خراسان به دنیا آمد.

ابراهیم #چهارمین فرزند خانواده بود،او در نوجوانی طعم تلخ یتیمی را چشید،از آنجا بود که همچون مردان بزرگ زندگی را پیش برد.


ابراهیم دوران دبستان را به مدرسه طالقانی رفت و دبیرستان را نیز در مدارس ابوریحان و کریم‌خان گذراند.
او در #سال۵۵ توانست به دریافت دیپلم ادبی نائل شود.

از همان سال‌های پایانی دبیرستان،مطالعات غیر درسی را نیز شروع کرد.

#حضور در هیئت جوانان وحدت اسلامی و همراهی و شاگردی استادی نظیر مرحوم علامه «محمدتقی جعفری» بسیار در رشد شخصیتی ابراهیم مؤثر بود.

#این‌شهیدجاویدالاثر در دوران پیروزی انقلاب شجاعت‌های بسیاری از خود نشان داد،همزمان با تحصیل علم به کار در بازار تهران مشغول بود و پس از انقلاب در سازمان تربیت بدنی و بعد از آن به آموزش پرورش منتقل شد.


یکی از کارهای ابراهیم #انتقال مجروحان و شهدا از منطقه به عقب جبهه بود.
گاهی اوقات پیکرهای مطهر شهدا در ارتفاعات بازی‌دراز بر شانه‌های ابراهیم می‌نشست تا به دست خانواده‌هایشان برسد.

اهل #ورزش بود،با ورزش پهلوانی یعنی ورزش باستانی شروع کرد.
در والیبال وکشتی بی نظیر بود.
هرگز در هیچ میدانی پا پس نکشید ومردانه می ایستاد.

مردانگی اورا می توان در #ارتفاعات سر به فلک کشیده بازی درازو گیلان غرب تا دشت های سوزان جنوب مشاهده کرد.
حماسه های او در این مناطق هنوز در اذهان یاران قدیمی جنگ تداعی می کند.

دروالفجر مقدماتی پنج روز به همراه بچه های #گردان‌کمیل وحنظله در کانالهای فکه مقاومت کردند اما تسلیم نشدند.

#سرانجام در 22 بهمن سال 61 بعد از فرستادن بچه های باقی مانده به عقب،تنهای تنها با خدا همراه شدودیگر کسی او راندید.

او همیشه از خدا می خواست #گمنام بماند.چرا که گمنامی صفت یاران خداست.خدا هم دعایش را مستجاب کرد.
ابراهیم سالهاست که گمنام وغریب در فکه مانده تا خورشیدی باشد برای راهیان نور.

👈۱