انجمن آنتےتئیستهای ایران#لوکرتیوس،
#خیام و ترس از مرگ: برهانتقارن (۴)
رویکرد خیام به ما میآموزد که هر نوع مواجههای که با نیست بودن پیش از زاده شدن و نیست شدن پس از مرگ داشته باشیم، در این مواجهه تنهاییم و نمیتوانیم از طبیعت یا جهان برای این مواجهه مددی جوییم
از آنجا که ما پیش از اینکه زاده شویم ذراتی معلق هستیم و پس از آنکه میمیریم هم ذراتی معلق میشویم، یعنی
ما از طبیعت هستیم و به طبیعت بازمیگردیم. در نتیجه، بیاعتنایی طبیعت به زاده شدن و مردن ما به این معناست که طبیعت نسبت به اینکه ذرات درونش به چه ترتیبی ترکیب شوند و به چه شکلی باشند بیتفاوت است
نقل قولی که از
#لوکرتیوس آوردیم هم بر این تاکید داشت که طبیعت برهان تقارن را به ما میآموزد:
پس بازنگر که چگونه گسترهنامحدود زمان پیش از به دنیا آمدن ما، اهمیتی برای ما ندارد. بدین شکل طبیعت همین ایده را برای زمان پس از مرگمان، به ما ارزانی میکند
اینجا لازم است پیشفرضی را بررسی کنیم..
آیا واقعا انسانی صاحبخرد با توجه به ویژگیهای این دنیای نابخردانه، جهانی که شر تار و پودش را در بر گرفته، از نبودن و نیست شدن متاثر میشود و حسرت میخورد؟ عقل حکم میکند حسرت چیزی را بخوریم که ارزش حسرت خوردن داشته باشد. در رباعی زیر، از قضا رویکرد خود خیام به نیست بودن پیش از زاده شدن و نیست شدن پس از مرگ تقارن دارد و هر دو حالت را بر زنده بودن در این دیر خراب برتر برمیشمارد:
گر آمدنم به من بدی، نامدمی
ور نیز شدن به من بدی، کی شدمی؟
به زان نبدی که اندرین دیر خراب
نه آمدمی، نه شدمی، نه بدمی
چنانکه از این رباعی برمیآید، با توجه به قازوراتبودن هستی، نیامدن به این جهان، بر آمدن به این جهان، برتری دارد و مرگ نه تنها پدیدهای ترسناک نیست، که برعکس عامل رهایی از این دیر خراب است
به دیگر عبارت، با توجه به کیفیت این جهان نیست بودن، پیش از زاده شدن و نیست شدن پس از مرگ است که مطلوب است
یعنی حالتی که توان تجربه درد و رنج موجود در این جهان برای ذرات وجود ندارد، چرا که در حالتی نیستند که آگاهی و حواس داشته باشند
اگر این جهان چنین نبود، یعنی جهانی استوار بر خرد، عدالت و نیکی بود چه؟
در آن حالت، یا حالتیکه جهان ارزش زیستن داشت و خوبیهایش بر بدیهایش چیره بود، مردن یا زاده نشدن مساوی بود با محروم ماندن از لذتها و خوبیهای بسیار، و آنگاه میتوانستیم مرگ یا زاده نشدن را به عنوان یک حسرت مطرح کنیم. حسرت از اینکه چرا از خوبیها و بدیها جهان محروم ماندیم.
پس پیش از اینکه اصلا حسرت خوردن از نبودن یا نیست شدن را بخواهیم به عنوان پرسشی معقول مطرح کنیم، باید بررسی کنیم که این جهان چنان است که بتوان برای دیرتر آمدن به آن و یا رفتن از آن حسرت هم خورد؟
همانطور که گفته شد، استدلال
#لوکرتیوس هم بر متقارن بودن پاسخ ما به مسئلهی نبودن پیش از زاده شدن و نیست شدن پس از مرگ تاکید دارد. اگر این جهان در کل خوب باشد، باید از اینکه دیر آمدیم و زود میرویم ناراحت باشیم و اگر جهان در کل بد باشد باید از اینکه زود آمدیم و دیر رفتیم ناراحت باشیم
همانطور که گفته شد، استدلال
#لوکرتیوس هم بر متقارن بودن پاسخ ما به مسئلهی نبودن پیش از زاده شدن و نیست شدن پس از مرگ تاکید دارد. اگر این جهان در کل خوب باشد، باید از اینکه دیر آمدیم و زود میرویم ناراحت باشیم و اگر جهان در کل بد باشد باید از اینکه زود آمدیم و دیر رفتیم ناراحت باشیم.
نکتهی مهم دیگری هم وجود دارد. وقتی در نظر میگیریم که
#لوکرتیوس و دیگر
#اپیکوریها چرا به دنبال از بین بردن ترس از مرگ بودند متوجه نکته مهم دیگر میشویم
ترس از مرگ از منظر
#اپیکوریها غیرعقلانی بود و این ترس
منجر به دامن زدن به باورهای دینی میشد استدلالهای اپیکوریان قرار بوده جنبه درمانی داشته باشد و باورهای دینی که از نظر آنها بر ترس از مرگ استوار بودند را درمان کند (
نخست ترس بود كه خدايان را آفريد)
بسیاری از رباعیهای خیام هم چنین به نظر میرسند، یعنی استدلالهایی عقلانیاند علیه دینباوری
در رباعی بالا هم استدلال خیام با محوریت طبیعت، اشاره به این امر دارد که جز طبیعت چیزی وجود ندارد و برای طبیعت هم نبودن پیش از مرگ و نبودن پس از مرگ تفاوتی ایجاد نمیکند
رباعی خیام وجود خدایی متشخص یا وجود نوعی رابطه عاشقانه دوطرفه میان انسان و طبیعت/هستی را به چالش میکشد. خدا یا طبیعتی که ممکن است با انسان رابطه احساسی و عاطفی داشته باشد
این رباعی به ما میگوید هیچگونه شاهدی مبنی بر اینکه نبود و نیست شدن انسان در جهان تفاوتی ایجاد میکند، وجود ندارد
#پایانJoin Us ☞
@iranian_antitheists