#اقتدار این اقتدار است که پس از چندماه هنوز مردم
#کرمانشاه در چادر به سر میبرند
خدا خواست که کشوری به ما یورش نیاورده و جنگی نشده وگرنه چه غوغایی میکرد این
#اقتدار🗣️🗣️@IranArianaShahnamehاین
#اقتدار است که در
#آسیا تیم های
#عربستانی و
#اماراتی باید در
#قطر بازی کنند ولی با تیم های
#ایرانی در کشوری دیگر بازی میکنند زیرا خواست آنها اینگونه است و موجودات بی ارزش هم هرسال جایزه ی چشم قربان گفتنخویش را از ارباب میگیرند و لبخند زنان لال میمانند.
درست یاد
#فتحعلی خان
#قجر افتادم میگفت:
روس را فلان کنم بهمان کنم،
ملیجکان دربار میگفتن:نه نه،وای وای بَدا به حال
#روس،ببخش،رحم کنید،
گفت:باشه دو سوم ایران رو
#بخشیدچه کسی گفت:
#قجر رفت و تباه شد
امروز بدتر ز قجر بر ما آمد و بنا شد
نوشتاری از (آرش ماد اندیمشکی مغان)
@IranArianaShahnamehهمه ی داستان این بود
👇گويند در
#جنگ_دوم روس و
#ايران سپاه روس پس از آمدن به تبريز میخواست به سمت ميانه برود،حکومت ايران خود را در برابر كار پایان یافته ای ديد و ناچار شد خواسته های دولت روس را بپذيرد.
فتحعلی شاه برای پایان جنگ و تصميم دولت در بستن پيمان آشتی،سلاحی خبر كرد.
زودتر به جمعی از خاصان دستوراتی راجع به اينكه برای هر جمله ای از فرمايشات شاه چه بگویند نیز داده شده بود و همگی نقش خود را روان كرده بودند.
شاه بر تخت نشست و دولتيان سرفرود آوردند.
شاه به مخاطب سلام،خطاب كرد و فرمود:
اگر ما امر دهيم كه ايلات جنوب با ايلات شمال همراهی كنند و يكمرتبه بر روس منحوس
#بتازند و دمار از روزگار اين قوم بی ايمان برآورند چه پيش خواهد آمد؟
مخاطب سلام كه در اين كمدی نقش خود را خوب حفظ كرده بود تعظيم سجده مانندی كرد
و گفت:«بدا به حال روس!!بدا به حال روس!!»
شاه دوباره پرسيد:«اگر فرمان قضا جريان شرف صدور يابد كه قشون خراسان با قشون آذربايجان يكی شود و تواما بر اين گروه بی دين حمله كنند چطور؟»
جواب عرض كرد:«
#بدا به حال روس!بدا به حال روس!!»
اعليحضرت پرسش را تكرار كردند و فرمودند:«اگر توپچی های خمسه را هم به كمك
#توپچی های مراغه بفرستيم و امر دهيم كه با توپ های خود تمام دار و ديار اين كفار را با خاك يكسان كنند چه خواهد شد؟»
باز جواب:«بدا به حال روس!بدا به حال روس!»
تكرار شد و خلاصه چندين فقره از اين قماش اگرهای ديگر كه تماما به جواب يكنواخت بدا به حال روس مكرر تاييد می شد رد و بدل شد.
شاه تا اين وقت روی تخت نشسته پشت خود را به دو عدد متكای مرواريد دوز داده بود.
در اين موقع دريای غضب ملوكانه به جوش آمد و روی دوكنده زانو بلند شد شمشير خود را كه به كمر بسته بود به قدر يك وجبی از غلاف بيرون كشيد و اين دو شعر را كه البته زاده افكار خودش بود به طور حماسه با صدای بلند خواند:
كشم شمشير مينايی،كه شير از بيشه بگريزد
زنم بر فرق پاسكوويچ،كه دود از پطر برخيزد
مخاطب سلام با دو نفر كه در يمين و يسارش رو به روی او ايستاده بودند خود را به پايه عرش سايه تخت قبله عالم رساندند و به خاك افتادند و گفتند:«قربان مكش،مكش كه عالم زير و رو خواهد شد.»
شاه پس از لمحه ای سكوت گفت:«حالا كه اينطور صلاح می دانيد ما هم دستور می دهيم با اين قوم بی دين كار به مسالمت ختم كنند.»
شرح زندگانی من ،عبدالله مستوفی
@IranArianaShahnameh