✍️ در این خانه خسرویی نشسته است که همیشه می تواند برایت از تجربه عمری بر فراز موسیقی و شعر و تصاویر فیلمهایش بگوید. در این خانه خسرویی نشسته است که می توانی برای همیشه در قلبت جایش دهی و از خلال فیلمها و اشعارش، فرهنگ خود را بشناسی: سردی آهن را و مرثیههای گمشده ات را و جزیره رنگین شادیهایت را. او همیشه هست تا پناهی باشد بر جنونی که جهان را فرا گرفته در نرمی ِ روحی از جنس ِ موسیقی.
#بهرام_بیضایی نویسنده، نمایشنامه نویس، کارگردان تئاتر و سینما
✍️ بهرام بیضایی با نثر و با کلام و حرکات نمایشنامهها و تصاویر فراموشناشدنی و شخصیتهای فراواقعی فیلمهایش، بخشی خیره کننده از فرهنگ معاصر ما را میسازد. تاریخ زنده ما را، تاریخی آکنده از موجودات موهوم، آکنده از سربازانی که در هزارتوهای جنگلهای تیره با سلاحهای سنگین شان گام برمیدارند و با زبانی فاخر سخن میگویند. تاریخی آکنده از زنانی که با شجاعتی زنانه خیره در چشمان جهان حق خود را میخواهند؛ زنانی که معنای عشق، غم و زیبایی و شادی و فراموشی و درد را بهتر از هرکسی می دانند. دختران دیروز و مادران فردا.
✍️ عشق به زندگی، به شادی، به زیبایی و هنر را هرکسی می تواند به شیوه خود به بیان در بیاورد. نصرت کریمی برای این کار پیوند با عروسکهای متحرک، سینمای مردمی و بروز عواطف گوناگون در چهره صورتکهای تجسم یافته در مادهای سخت را برگزیده بود. برای این کار کریمی، روابطی انسانی و پراحساس با آدمها، روایت کردن، خندیدن و خنداندن و معنای زندگی را در طنز و گریز از اندوه و التیام بخشیدن بر درد برگزیده بود. باشد که یادش همیشه با شادی و صدایش همواره با زندگی همراه بمانند.
احمد شاملو تجربهای فراتر از یک عمر آکنده داشت. شعرهایی برای ابدیت فرهنگی ما، ترجمههایی که جامهای نو بر تن زبان فارسی کردند و پژوهشهایی در فرهنگ مردم که میراثی برای نسلهای آتی خواهند بود. اما او را میتوان بیش و پیش از هرچیز در دلبستگی و پایبندیاش به آزادی و عدالت و در دشمنیاش با بیداد و سنگدلی زمانهاش تعریف کرد، در مبارزه خستگیناپذیرش و در اینکه تا به آخر خود را از تباهی جامعه و زمانهاش مصون نگاه داشت و امید را با شعر و تجربه سهمگین حیاتاش تداوم بخشید.
✍️ میتوان کودکی سختی داشت اما خوشبخت. میتوان ساعتها را با صاف کردن میخهای کج گذراند و از آن هنری آفرید. میتوان همیشه لبخندی از رضایت بر لب داشت و چشمانی روشن از شادمانی از حاصل یک عمر. میتوان طرحها و رنگها را به حرکت و صدا در آورد و روحی ابدی در وجودشان دمید. میتوان خود را جدی نگرفت اما کار خود را بسیار جدی گرفت. با آفتاب بیدار شد و در بهشت پردههای نقاشی قدم گذاشت و با روحی شاد از آن به امید روزی دیگر، بیرون آمد. میتوان علیاکبر صادقی بود.
✍️ خبر رفتنش خیابانهای ِشهرها را آشفته کرد، دلها به شور افتاد، موسیقی لباس اندوه به تن کرد، امواج افسوس فضا را پُرکرد و دلها فرو ریخت. شجریان هم نمادی بود برای زندگی بخشیدن و مردمی کردن ادبیات و موسیقی کلاسیک ایرانی، و هم الگویی زیبا برای ایستادگی، همبستگی، عشق و دگردوستی. بزرگترین ارزشها برای هر هنرمند. صدایش در آسمان پیچید و در دلها برای همیشه بر جای ماند.
✍️ روحی روانتر از آب، شعری روشن تر از روز. انسانی از جنس سایه و هوا و گیاه: عناصری که شاید ما را به زندگی و آثار سهراب سپهری نزدیک کنند. خواندن شعرهایش همچون پروازی بر فراز جهان در آغاز آفرینش است و دیدن تابلوهایش همچون سفر تا اعماق ِ زیبایی عشق و ذات حیات. در جامعهای که ما داشتیم و داریم، سهراب بیشتر یک استثنا بود تا یک قاعده و پنجاه سال عمرش، تجربه زندگانی طولانی یک فیلسوف ِ احساس، که اندیشمندی چون شایگان اشعارش را ترجمه میکرد و فیلمسازی چون کیارستمی، فیلمهايش را به یادش میساخت.
✍️ فرهنگ ما، در باغهای افسانهای و شگفت انگیزش، در فضاهای پیچیده معماری، در نقشهای بیپایان، درختان و چشمههای تشنه قالیهایش، گویای هندسهای است که زبان خاموش ِ شکلهای زنده را به زندگی پر آواز خطوط و تقابل رنگهایی در سکوت و خلاء به یکدیگر پیوند می زند. و مرتضی ممیز است که با گرافیسم خود، با زندگی و عشقی که به خطوط، رنگها، نشانهها، نمادها، در همآمیزی خیال و هندسه، داشت به بالاترین مرزهای بیان معنا، برفراز و فراسوی زبان واژگان رسید و خود بدل به یک نشانه، به یک طرح و به یک نماد برای زیبایی شد.
✍️ عشق به زندگی، به شادی، به زیبایی و هنر را هرکسی می تواند به شیوه خود به بیان در بیاورد. نصرت کریمی برای این کار پیوند با عروسکهای متحرک، سینمای مردمی و بروز عواطف گوناگون در چهره صورتکهای تجسم یافته در مادهای سخت را برگزیده بود. برای این کار کریمی، روابطی انسانی و پراحساس با آدمها، روایت کردن، خندیدن و خنداندن و معنای زندگی را در طنز و گریز از اندوه و التیام بخشیدن بر درد برگزیده بود. باشد که یادش همیشه با شادی و صدایش همواره با زندگی همراه بمانند.
#بهرام_بیضائی نویسنده، نمایشنامه نویس، کارگردان تئاتر و سینما
✍️ بهرام بیضائی با نثر و با کلام و حرکات نمایشنامهها و تصاویر فراموشناشدنی و شخصیتهای فراواقعی فیلمهایش، بخشی خیره کننده از فرهنگ معاصر ما را میسازد. تاریخ زنده ما را، تاریخی آکنده از موجودات موهوم، آکنده از سربازانی که در هزارتوهای جنگلهای تیره با سلاحهای سنگین شان گام برمیدارند و با زبانی فاخر سخن میگویند. تاریخی آکنده از زنانی که با شجاعتی زنانه خیره در چشمان جهان حق خود را میخواهند؛ زنانی که معنای عشق، غم و زیبایی و شادی و فراموشی و درد را بهتر از هرکسی می دانند. دختران دیروز و مادران فردا.
✍️ در کوچه های اندوهبار «قلعه»، زنان ساده و بیآلایشی زندگی میکنند. دیوار خانههایشان گچی و خالی است. کاوه آنجاست. کاوه همه جا هست. دوربینی دارد و زندگیاش را با آن میگذراند. با روسپیها و با کارگران و با مجنونها. آن معصومیتها، آن شرافتهای برباد رفته، حال کجا هستند؟ خاکریزهای سرد. بیابانهای گرم. همه جا دود و مرگ و آتش. و کاوه باید جانش را بدهد تا همه بدانند انسانها میتوانند یکدیگر را دوست داشته باشند و حقیقت را بیشتر.
✍️ میتوان کودکی سختی داشت اما خوشبخت. میتوان ساعتها را با صاف کردن میخهای کج گذراند و از آن هنری آفرید. میتوان همیشه لبخندی از رضایت بر لب داشت و چشمانی روشن از شادمانی از حاصل یک عمر. میتوان طرحها و رنگها را به حرکت و صدا در آورد و روحی ابدی در وجودشان دمید. میتوان خود را جدی نگرفت اما کار خود را بسیار جدی گرفت. با آفتاب بیدار شد و در بهشت پردههای نقاشی قدم گذاشت و با روحی شاد از آن به امید روزی دیگر، بیرون آمد. میتوان علیاکبر صادقی بود.
✍️ژازه تباتبایی دوست داشت که جنون را به زیبایی تبدیل کند. آهنپارههایی که در ترکیب ِ خودانگیختگی و رازهای ناگشودنی، با یکدیگر جوش میخوردند. موجوداتی سخت، زیبا و حیرتانگیز پدید میآورند و جاودان می شدند. ژازه چهرهای بود با صداقتی تردید ناپذیر، دوستی از یاد نرفتنی، نامی برای هنرمند بودن، طنزی بی پایان از زندگی. ژازه تباتبایی برای دوستانش و برای هنرهای تجسمی، در نقاشی و در مجسمهسازی، یادگاری بود و هست از آوانگاردیسمی فراتر از مدرنیته و فراتر از انسانیت.
✍️یک صدای ژرف. چشمانی به روشنی سحرگاه روزهای بهاری و عمق ِ شبهای پرستاره کویری. زندگی میتواند همچون صدایی زنانه، گرم و پر محبت و سرشار از آزادی از بندهای حقارت فرومایگان باشد. زندگی میتواند همچون آوازهای پری زنگنه شبیه به هیچ چیز نباشد، جز به معجزهای که تنها یک بار در هر زندگی زایش مییابد، همچون آوازی که با آفرینش جهان آغاز و همچون جاودانگی در دوردست ِ پایان ِ جهان، ناپدید میشود. زندگی، آوازی است که روزی یک پری جوان، برای ما به یادگار گذاشت و ما به باد سپردیمش. نگارش متن: #ناصر_فکوهی
✍️ توران میرهادی، رنج و درد را، از دست دادن نزدیکترین عزیزانش را، بیرحمی تقدیر را، بسیار زود در زندگی خود تجربه کرد. اما این شهامت و این شجاعت را که شاید تنها بتوان در یک زن، در یک مادر سراغ گرفت، در خود داشت که بتواند این درد و رنج را به جهانی از عشق، از دانش و از محبت برای هزاران هزار کودک، هزاران هزار انسانهای دیگری تبدیل کند که با معجزه ادبیات، شناخت و هنر، لذت زندگی را فراتر از دردهایش قرار دهند و به امید باور بیاورند و با این امید، زشتی ها را تا دورترین مرزها از وجود خود بیرون برانند. نگارش متن: #ناصر_فکوهی
✍️ فرهنگ ما، در باغهای افسانهای و شگفت انگیزش، در فضاهای پیچیده معماری، در نقشهای بیپایان، درختان و چشمههای تشنه قالیهایش، گویای هندسهای است که زبان خاموش ِ شکلهای زنده را به زندگی پر آواز خطوط و تقابل رنگهایی در سکوت و خلاء به یکدیگر پیوند می زند. و مرتضی ممیز است که با گرافیسم خود، با زندگی و عشقی که به خطوط، رنگها، نشانهها، نمادها، در همآمیزی خیال و هندسه، داشت به بالاترین مرزهای بیان معنا، برفراز و فراسوی زبان واژگان رسید و خود بدل به یک نشانه، به یک طرح و به یک نماد برای زیبایی شد.
در این خانه خسرویی نشسته است که همیشه می تواند برایت از تجربه عمری بر فراز موسیقی و شعر و تصاویر فیلمهایش بگوید. در این خانه خسرویی نشسته است که می توانی برای همیشه در قلبت جایش دهی و از خلال فیلمها و اشعارش، فرهنگ خود را بشناسی: سردی آهن را و مرثیههای گمشده ات را و جزیره رنگین شادیهایت را. او همیشه هست تا پناهی باشد بر جنونی که جهان را فرا گرفته در نرمی ِ روحی از جنس ِ موسیقی.
احمد شاملو تجربهای فراتر از یک عمر آکنده داشت. شعرهایی برای ابدیت فرهنگی ما، ترجمههایی که جامهای نو بر تن زبان فارسی کردند و پژوهشهایی در فرهنگ مردم که میراثی برای نسلهای آتی خواهند بود. اما او را میتوان بیش و پیش از هرچیز در دلبستگی و پایبندیاش به آزادی و عدالت و در دشمنیاش با بیداد و سنگدلی زمانهاش تعریف کرد، در مبارزه خستگیناپذیرش و در اینکه تا به آخر خود را از تباهی جامعه و زمانهاش مصون نگاه داشت و امید را با شعر و تجربه سهمگین حیاتاش تداوم بخشید.
✍️ علی بلوکباشی؛ استاد پیشکسوت ِ شناخت مردم این پهنه است. علی بلوکباشی با شرم و حیا پهلویت مینشیند، با دغدغه و وسواسی که از پدربزرگها انتظار داری و با نرمی سخن میگوید. نگران است مبادا نتواند کارهای بیپایانش را به پایان برساند، نگران واژهای تکافتاده، توصیفی از یک درخت؛ بافته ناشناسی از گوشهای از این سرزمین؛ ثبت یک زندگانی فراموش شده در میان عشایری دوردست. توان ِ اندکی در بدن دارد، اما در ذهنش هنوز همان جوان پرتوان ِ روزهای کردستان است و امیدوار که بار دیگر تمام این سرزمین بزرگ را زیر پا بگذارد.
✍️ جلال ستاری؛ جوان ِ کهنسال خود به اسطورهای بدل شده؛ فروتن، مهربان، خجول، صادق، شادمان و دوستداشتنی است. همه عمر بر اسطورهها مطالعه کرده، اما با اسطورهزدگی مبارزه کرده است. بیش از صد کتاب، سهم او در پنجاه سال کار سخت و بیهیچ چشمداشتی بوده؛ هم او که افسانههای شهرزادها، یوسفها و یونسها را برایمان تحلیل و ما را با صدها اندیشمند گیتی، با زبانها، آیینها و فرهنگهایشان آشنا میکند تا بتوانیم با چشمان تازه از خیالبافیهای ویرانگر فاصله بگیریم.