HANIcompany{Hamrahan Andishmandan va Noavaran Iraniyan}

#منشی‌دیوان
Канал
Логотип телеграм канала HANIcompany{Hamrahan Andishmandan va Noavaran Iraniyan}
@HANIcompanyПродвигать
183
подписчика
299
фото
119
видео
592
ссылки
@conferencehani کانال کنفرانس های هانی
#طومار_شیخ_شرزین

#کوتوله: پرده‌دار مرا فرستاده. #دستلاف پرده‌دار فراموش نشود؛ مبادا برنجد و اشکل در کار افتد - [می‌گیرد].

#منشی_دیوان: [می‌گیرد] منشی دیوانم؛ نامتان در نوبت آوردم.

#شاطر: شکرانه بدهید [می‌گیرد] رئیس پیک و چاپار و برید!

#جلودار: مائیم روانه کننده‌ی شاطران سلطان به چهارسوی جهان[می‌گیرد] #خست نکنید؛ از شاطران نام بخشنده‌تان می‌رسد به اقالیم دورتر!

#دروازه‌بان: ایست! انعام ما - [می‌شمرد] کوتوال و دروازه‌بان و کرناچی!

#شرزین: [پول می‌دهد] به  خدا فقط کتابدارم!

از دروازه به درون می‌لغزند، و از دالان گشاد سنگی به سوی حیاط کف سنگ گشاده‌ای پیش رانده می‌شوند. از روبرو یکی که اسب قشو می‌کرد پیش می‌آید.

#مهتر: [دست دراز می‌کند] حق سر طویله‌دار و رکابدار!

نگاه شرزین می‌چرخد از یکی به دیگری.
#واقعه‌نویس: [خندان] واقعه نویسم! این طالع خجسته از قلم چاکر ثبت خواهد شد در اوراق روزگار! [می‌گیرد] انعام منجم باشی!

#منجم‌باشی: [اسطرلاب می‌نگرد] ساعت سعد برای #قران_سعدین! [می‌گیرد] ممنون الطافم!

#حسابرس: [با دفاتر زیر بغل] برات‌نویس و خزانه‌چی! [می‌گیرد].

#خزانه‌چی: [وعده دهنده] خلعت و صله از محل خانه‌زادان مخزن است! [می‌گیرد].

# سگبان: [بداخم] آنچه سگبان می‌گیرد برای خوراک سگ‌هاست نه خودش! [می‌گیرد].

#تیول‌دار: تیول‌دار این کاخ و قلعه‌ام. شیخ شرزین توئی؟ [سکه‌ای می‌گیرد و دسته کلیدش را تکان می‌دهد] اسمت را فراموش نمی‌کنم.

از در بنای کاخ مرد سر و تن برهنه‌ی کتک خورده‌ی پیشین که نامش ایلک‌خان است حالا در می‌آید و یکی پشت سرش بر دوش او قبائی و بر سرش کلاهی می‌پوشاند، و یکی بر کمرش شمشیر می‌بندد. #دوستاقبان‌هایش به پایش افتاده التماس‌کنان می‌گریند.

#دوستاقبان‌ها: مارا ببخش سردار ایلکخان جسارت کردیم. بخدا بی‌تقصیریم؛ هرچه شد فرمان بود.
سردار با لگدی آنها را پرت می‌کند.

#سردار: کنار سگ‌ها! سلطان مرا به مرحمت خویش نواخت و عذر کجروی آورد و خلعت به دست خویش بر من پوشاند و نگین خود، مرا بذل کرد.[کاغذی را نشان می‌دهد] اینک بدین خط رئیس علمدارانم. کنار بایست! کیست این نوقبای نوکلاه نوپوزار؟ لب باز کن؛ از میرزایانی یا شیوخ؟

#شرزین: شرزین هستم پسر روزبهان دبیر، که به لطف و طعنه شیخ خوانده‌اند.

#سردار: بگیریدش. زود! این حکم را بخوان!
برخی از جمع ناگهان می‌ریزند سر شرزین و می‌گیرند و منشی دیوان در برابر چشمان ناباور شرزین می‌خواند.

#منشی‌دیوان: بدانند که اهل دیوان همایونی اجتهاد فرمودند که دارنامه‌ی موصوف مگر یگانه‌ی دهر استاد بوعلی دیگری را نتواند بود، از آن‌همه لغزنغز که در آنست، و بر همه معلوم است که این #درر_افکار که از نوادر قلم کیمیا آثار آن اعجوبه‌ی دوران است چندی مکتوم مانده بود و یاوه‌گویان را داعیه در سر افتاده بود تا بدان واسطه در حلقه‌ی دانایان درآیند که اگر به عین تنبیه و سیاست در آن التفات نشود هر روز سفیهی لاف بزرگی زند و اکثر خلق سفاهت پیشه گیرند.
ایلکخان بی‌طاقت نامه را می‌گیرد و خود می‌خواند.

#سردار: رای سلطان است که دبیر پیشین شرزین به کیفر ادعای دروغ از کار دیوان اخراج و ذخایر او ثبت و مال او تاوان و نام او تباه شود، و البته که در ملا عام دندان‌های او به جرم بهتان بشکنند!
با حرکت دست میدان را نشان می‌دهد. ناگهان همان جماعتی که شرزین را به درون آورده بودند به هم می‌ریزند و اورا پس‌گردنی زنان و کشان‌کشان و تف‌انداز می‌برند. شرزین نه بر پای خود که با فشار آنها که چسبیده‌اندش آورده می‌شود و فریاد می‌کند.

#شرزین: صبر کنید. کمکم کن دست بردارید. به دادم برس؛ کجایی ادکخان؟

#ایلکخان: هه - آنجا!

به اشاره‌ی سرانگشت او همه به بالا می‌نگرند. جلاد سر ادک‌خان را چنان که همه ببینند بر کنگره می‌آویزد. شرزین زبانش بند آمده. ناگهان همه به خود آمده و هیاهوکنان شرزین را روی سکوی میدان می‌کشند. جامه‌فروش قبا از تن او می‌کند، کلاه‌فروش کلاه او می‌برد، و پوزارفروش پوزار از پای او بیرون می‌کشد و او در دمی برهنه تن روی سکوی وسط میدانچه دو دستش از پشت بر تیرک وسط بسته. جلاد از سکو بالا می‌رود. استاد خود را دوان‌دوان و اشک‌ریزان رسانده و در کنار مسخره مانده. هیاهو چنانست که چیزی شنیده نمی‌شود مگر گنگی جمع. جلاد که دیلم و پتک دارد به سوی شرزین می‌رود.

#شرزین: یا خدای صلیب کشنده‌ی مسیح! یا خدای بردارکننده‌ی حلاج!
جلاد که دیلم را بر دندان شرزین قرار داده با پتک می‌کوبد. شرزین نعره‌ای از درد می‌زند و چون مار به خود می‌پیچد و بی‌حال از تیرک می‌آویزد و خون صورتش را می‌پوشاند. مسخره خندان و گریان خود را می‌زند؛ استاد پشت می‌کند که نبیند.

#مسخره: [دیوانه وار] این علم را گران خریدی شیخ؛ دانائی‌ات ارزانی. ندانستی آن کس را که دندان طمع از ایشان برمی‌نکند دندانش بر جور بر کنند؟

#کافه_فلسفه_هانی
@Kafefalsafehani