#رمان_عاشقانه_های_لیلی❣#قسمت_اول1⃣
مقدمه:
در این شهر پر از آشوب دلم پیش ڪسے گیر است
ڪه پابندم شود وقتے بداند عاشقش هستم
در دنیایے ڪه پر از بے رحمے هاست چقدر دلنشین است دوست داشتن ڪسے ڪه بوے خدا مے دهد. دوست داشتنے از جنس پر پرواز پرنده اے ڪه مقصدش خداست..
همان قدر نرم و نازڪ..
و همان قدر شڪننده..
به نام تو آغاز مے ڪنم ڪه نامت آرامش دل هاست
با آرامش موزاییک هاے خیابان را طے مے ڪرد و به محل قرارشان نزدیک تر مے شد.
دلش گرفته بود اما لبخند بر لب داشت. لبخندے ڪه انس عجیبے با لب هایش داشت. در شیشه اے را هل داد و وارد فضاے گرم ڪافه تریا شد. بوے عطر و دود و قهوه ترڪیب قشنگے شده بود. طندلے ڪوچک همیشگے اش را اختیار ڪرد و نشست.
دےر ڪرده بود. هے به ساعتش نگاه مے ڪرد و با نوڪڪفشش روے زمین ضربه مے زد.
بالاخره رسید و با قدم هاے تند سمت او آمد. با خنده همان طور ڪه آدامسش را در دهنش جا به جا مے ڪرد گفت: سلام خانم خانما چطور مطوری؟
_ علیک سلام ڪجایے معلوم هست؟ این جا ڪجاست من و آوردے به نظرت جاے من این جاست؟
مقنعه اش را عقب تر داد و گفت: اوه گیر نده تروخدا یک امروز رو امل بازے در نیار لیلی.
_ شهرزاد؟
از لحن تذڪرانه اش جا خورد و گفت: خیلخب بابا عصبے. آوردمت این جا ڪه دیگه سرت از ڪتابخونه و دانشگاه بیرون بیاد.
_ زود حرفت و بزن ڪلاس دارم.
_ اوه حالا یڪم دیر برسے چے میشه؟
با جدیت چادرش را به دست گرفت و گفت: من مثل تو بیخیال نیستم ڪلاسم برام مهم تره.
سپس برخواست و به سرعت از ڪافه خارج شد. شهرزاد به دنبالش دوید و صدایش زد.
_ لیلے؟ لیلے صبر ڪن.
لیلی برگشت سمت او و با عصبانیت گفت: هزار بار گفتم اسمم و تو خیابون جار نزن.
_ چت شده تو امروز؟ مرتضے چیزے گفته؟
_میشه بس ڪنے شهرزاد؟ من اصلا با اون حرف مے زنم ڪه بخواد ناراحتم ڪنه؟
_ بهتر بابا اون پسره اصلا لیاقت تو رو نداره.
لیلی آرام شد و دلش بے هوا برایش تنگ شد. چادرش را بالا ڪشید و گقت: شهرزاد چے مے خواستے بگی؟
_ دیروز مرتضے رو دیدم با یک دختره داشت حرف مے زد. سال بالایے بود جلو دانشگاه گل مے گفتن و گل مے شنیدن.
— خب ڪه چے؟ به من چه؟
_ دختره رو مے شناسم عمرا اگه به خاطر خودش رفته باشه جلو. چشمش دنبال پول مرتضے است.
_ خب اینا رو چرا به من میگی؟
_ خواستم بدونے اون آقا مرتضے ڪه براے شما نامه فدایت شوم مے نویسه چشم و گوشش جاے دیگه مے جنبه. هه خیر سرش بچه هیئتیه.
لیلی بے تفاوت تر از همیشه گفت: براے من هیچے مهم نیست شهرزاد. خدافظ.
وقتی لیلے دور شد، شهرزاد پایش را روے زمین ڪوبید و گفت: اه این دفعه هم نشد.
#نویسنده_زهرا_بانو🌈#ڪپی_با_ذڪر_نویسنده_جایز_میباشد🍃