تاریخ و فرهنگ دره شهر

#روس
Канал
Логотип телеграм канала تاریخ و فرهنگ دره شهر
@CEYMARIANПродвигать
6,47 тыс.
подписчиков
28,3 тыс.
фото
7,59 тыс.
видео
3,29 тыс.
ссылок
ارتباط با ادمین👇: @Mehrgankadehh کانال مردمی #دره_شهر #مهرگان_کده، #سیمره ، تاریخ و #فرهنگ آدرس اینستاگرام: http://instagram.com/ceymarian
خاطرات سیمره ای(۴)
@CEYMARIAN
دوران تبعید و مشقت و سختی های دوری از مادر ...
خاطره زیر را مرحومه هاجر بیرانوند مادر بزرگ مجتبی عموزاده تعریف و ایشان نوشته اند .‌..

پاییز سرزمین هرو (ازتوابع خرم آباد) را به قصد گرمسیر و کلات مورموری ترک کرده بودیم چند روزی را در ملک ارمو اطراق کرده بودیم روزی چند مرد جاافتاده مهمانمان شدند پدر و پدربزرگم اردلان از مهمانان به گرمی استقبال کردند یادمه آن روز اولین دندان شیری ام افتاده بود و هنوز در عالم کودکی با دندانم بازی می کردم مادرم مرا صدا زد و گفت: روله این مردان از ایل حسنوند هستند و آن مردی که ریش بلند دارد کدخدا پیرولی است و تو را برای پسرش خواستگاری کرده است...
اصلا متوجه حرفهای مادرم نمی شدم بعد از چند ماه...
همان سال منزلمان مورموری بود مرا به ارمو آوردند و من که #هفت_سالم بود به اصطلاح به عقد پدر بزرگت که البته او هم #دوازده یا #سیزده_سال بیشتر نداشت در آمدم بهار سال بعد خانواده پدری ام به #هرو کوچ کردند..
من پاییز چشم به راه خانواده ام بودم ولی آنها آن سال به مورموری نیامدند شبها دور از چشم بقیه برای خردسالی و غربت خودم گریه می کردم... و روزها با یاد مادرم و خانواده ام سپری می کردم اواخر زمستان همان سال (یعنی سال ۱۳۰۸) طایفه عموزاده را همراه طوایف دیگر #تبعید کردند ما رو به #ساوه بردند و در قلعه بزرگی به نام ملک آباد اسکان دادند هیچ خبری ازخانواده وایلم نداشتم دو یا سه سال بود که در تبعید بودیم روزی برای زیارت امام زاده زکریا رفته بودیم یکی ازمردان بیرانوند را دیدم و او را شناختم خیلی خوشحال شدم بعدازچندسال یکی ازاقوامم رامی دیدم از او احوال پدر و مادرم را پرسیدم ایشان گفت:دخترم خانواده شما رو به سرحد #روس #تبعید کرده اند...
هیچ کس هم از انها خبر ندارد چنان شیون و ناله سردادم که همه زنها نیز بامن همصدا شدند..‌
به حال زار خودم گریه می کردم سرحد روس کجاست؟! ایا مادرم زنده است!!؟ غصه پشت سر هم برایم می آمد سال ۱۳۱۶ پدر بزرگت برای گذراندن سربازی به تهران منتقل شد و من باز دوباره تنها شدم...
در این دو سال دوبار به او مرخصی دادند شهریور۱۳۲۰ بود که #رضا_شاه از پادشاهی خلع شد و تبعیدی ها مجاز شدند به وطن خودشان برگردند و ما هم به قصد سیمره و ارمو #ساوه را ترک کردیم اگرچه مرحوم پیرولی شدیدا به بازگشت مخالف بود و می گفت: لرستان قحطی بیداد می کند زمانی که برگشتیم همه پشیمان شدند و می گفتند: ای کاش هرگز نمی آمدیم...
یادمه بعداز ظهری بود که به بروجرد رسیدیم من عمویت عباسعلی رو داشتم و او را هنوز شیر می دادم یک سال و نیمش بود قافله همان روز جهت استراحت اطراق کرد من خسته روی زمین دراز کشیده بودم دیدم زنی پرسید: روله این قافله کیه؟ گفتم: قافله پیرولی عموزاده گفت هاجر رو میشناسی عروسشونه گفتم توکی هستی گفت من مادرشم و در کمال ناباوری من بعد از سیزده سال مادرم رو دیدم...
هیچ کدام همدیگر رو نمی شناختیم اون شب رو با تمام خوشحالی بغل مادرم خوابیدم بعد از مادرم و پدرم شنیدم که اونها هم تازه از تبعید برگشته اند البته یکی از برادرهایم فوت کرده بودند واین داغ مرا به جدایی دوباره از پدر و مادرم اضافه کرد و من دیگر هرگز بعد از آن پدر و مادرم را ندیدم..‌.
تاریخ و فرهنگ دره شهر
@CEYMARIAN