کتاب و زندگی

#لئو_تولستوی
Канал
Логотип телеграм канала کتاب و زندگی
@Book_lifeПродвигать
19,65 тыс.
подписчиков
3,19 тыс.
фото
1
видео
181
ссылка
شعر و ادبیات کمتر خوانده‌شده @book_life صفحه ما در اینستا‌گرام: https://instagram.com/_u/ketabo_zendegi
@Book_Life

سیمایش سخت عوض شده بود
و نسبت به آخرین دیدارشان لاغر،
ولی مثل همهٔ مردگان زیباتر و خاصه گویاتر از زمان زندگی‌اش بود.
حالت این چهره حکایت از آن می‌کرد
که آن‌چه کردنی بوده کرده است
و به شایستگی...

مرگ ایوان ایلیچ | #لئو_تولستوی
@Book_Life

آن‌چه مانع عبور او از این تنگنا بود
آن بود که خیال می‌کرد
زندگی‌اش به شایستگی سپری شده‌است...

مرگ ایوان ایلیچ | #لئو_تولستوی
@Book_Life

تنها کسانی که قادر به عشق عمیق هستند
ممکن است از غم عظیم هم رنج بکشند،
اما همین نیاز به عشق یاری‌شان خواهدداد تا با اندوه خویش مقابله کنند و التیام یابند...

#لئو_تولستوی
@Book_Life

از اشتباهات بی‌پایه مردم یکی این است که خیال می‌کنند هر کس دارای خصوصیاتی است تغییر‌ناپذیر؛
یکی بد است و دیگری خوب،
این هشیار است و آن احمق،
این فعال است و آن تنبل!

حال آن که اینجور نیست،آدم‌ها مثل رودخانه‌اند،
اگر چه همه یک‌شکل و یک‌جورند
ولی رودخانه را که دیده‌اید،
همچنان‌که پیش می رود،
گاهی آهسته حرکت می‌کند، گاهی تند، گاه که به کوهسار می‌رسد باریک می‌شود،
گاهی که به دشت می‌رسد پهن می شود
و وسعت پیدا می‌کند، در جایی آبش سرد است و چند فرسنگ آن طرف‌تر آبش گرم می‌شود. یک زمان آرام است
و یک زمان طغیان می‌کند...

هر انسانی در خود
عناصر خوب و بد را دارد،
گاهی روی خوبش را نشان می‌دهد
و گاهی روی بدش را...!

رستاخیز | #لئو_تولستوی
@Book_Life

همه چیز برای کسی که می‌داند
چگونه صبر کند،
به موقع اتفاق می‌افتد...!

#لئو_تولستوی
@Book_Life


زمانی که وارد جمعی می‌شوید،
لباس‌هایتان معرف شما هستند
و زمانی که خارج می‌شوید،
افکار و سخنان‌تان...

آنا کارنینا | #لئو_تولستوی
@BOOK_LIFE

برای صدمین بار به خود می‌گویم
چه شد که کار به این جا کشید.

شوهرم نیز به همان صورت است که بود،
فقط چین میان ابروانش عمیق‌تر و موهای سفید شقیقه‌هایش بیشتر شده است و نگاهش که زمانی نافذ و پیگیر بود
پشت پرده‌ای ابهام پنهان
و  از من گریزان است.

من هم همانم که بودم،
گیرم دلم از عشق
و میل به دوست داشتن خالی است.
دیگر به کار کردن احساس نیاز نمی‌کنم
و از خودم رضایتی ندارم.
شور مذهبی و وجد عشق و رضایت از سرشاری زندگی در نظرم به گذشته‌ای بسیار دور واپس رفته است و ناممکن جلوه می‌کند.

زندگی برای همنوع، که زمانی در نظرم چنین بدیهی و درست می‌نمود امروز به دشواری برایم فهمیدنی است.

زندگی برای همنوع، جایی که میلی به زندگی برای خودم نیز ندارم چه معنایی دارد...؟

سعادت زناشویی | #لئو_تولستوی
@BOOK_LIFE

موضوع چیست؟

+ موضوع این است:
فرض کن که زن داری
و زنت را هم دوست داری
و عاشق زن دیگری می‌شوی...

معذرت می‌خواهم،
این حرف تو برای من درست به همان اندازه عجیب و نامفهوم است
که فرض کن وقتی اینجا (رستوران) خوب سیر شدیم،
از کنار دکان نانوایی که رد می‌شویم
یک نان قندی بدزدیم ...

آنا کارنینا | #لئو_تولستوی
هرکس بهار را باور نکند،
زندگی را باور نکرده است...

#لئو_تولستوی | @BOOK_LIFE
🌹📖 @Book_life

هيچ کسی از وضع و روزگار خود راضى نيست
اما همه از عقل و خِرد خود رضايت دارند ...!

👤 #لئو_تولستوی
📕 #قدرت_جهل
📚 #کتــاب_بــخوانـیـم
🌹📖 @Book_life

برای مردم غمگین زندگی در شهر آسانتر است!
در شهر شخص میتواند صد سال زندگی کند بدون آنکه متوجه شود مرده و خیلی وقت پیش تبدیل به خاک شده است ...!

👤 #لئو_تولستوی
📕 #موسیقی_مرگ
📚 #کتــاب_بــخوانـیـم
#لئو_تولستوی

زمانی که به تو خیانت می‌کنند
انگار بازوهایت را قطع کرده‌اند.

می‌توانی آن‌ها را ببخشی
اما نمی‌توانی در آغوششان بگیری...

📖🌹 @book_life
#لئو_تولستوی

همه می‌خواهند بشریت را عوض کنند!
دریغا که هیچکس
در این اندیشه نیست
که خود را تغییر دهد ...

📖🌹 @book_life
🍂 #برشی_از_یک_کتاب

ناهار تمام شده بود و شاه برخاست و با کلوچه‌ای که داشت می‌خورد به روی ایوان آمد.

مردم و پتیا در میان آنها، شتابان به جانب ایوان هجوم آوردند. مردم و پتیا با آنها فریاد می‌زدند:
فرشتهٔ ما، پدرجان ما! هورا، بابای مهربان ما!

و زنها و چند نفر از مردها که دلی نرم‌تر داشتند و از آن جمله پتیا از بسیاری وجد گریه می‌کردند.

تکهٔ نسبتاً بزرگی از کلوچه شاه که خرد شده بود از دستش روی نردهٔ ایوان و از روی آن بر زمین افتاد. کالسکه رانی که جلیقه به تن داشت و نزدیک‌تر از دیگران به ایوان ایستاده بود به جانب آن جست و آن را برداشت. چند نفری از جمعیت به سوی سورچی خیز برداشتند.

شاه به دیدن این صحنه دستور داد که بشقابی کلوچه آوردند و شروع کرد آنها را از ایوان فرو انداختن.

چشمان پتیا سرخ شده بود، ترس از له شدن زیر دست و پا او را بیشتر بر می‌انگیخت.

او نیز مانند دیگران به سوی کلوچه ها خیز برداشت. خود نمی‌دانست چرا واجب می‌دانست که یکی از این کلوچه ها را که از دست شاه فرو می‌افتد به دست آورد و نیز واجب می‌شمرد که در این تلاش میدان را خالی نکند.

خیزبرداشت و پیرزنی را که او نیز می‌کوشید یک کلوچه به دست آورد بر زمین انداخت، اما پیرزن گرچه روی زمین پهن شده بود، دست از تلاش برنمی‌داشت. پتیا دست او را با زانو کنار زد و کلوچه ای را برداشت و گفتی از ترس آنکه مبادا عقب مانده باشد دوباره با صدایی که دیگر گرفته بود بنای هورا کشیدن و زنده بادگفتن را گذاشت.

شاه از ایوان رفت
و با رفتن او بیشتر مردم پراکنده شدند.


📖 #جنگ_و_صلح
#لئو_تولستوی
📖🌹 @book_life
🍂
دروغ‌هایی
که پیرامونمان را گرفته
به اندازه‌ای متراکم و محکم‌شده
که تشخیص کوچکترین
حقیقت از ورای آن دشوار است...

📖 #مرگ_ایوان_ایلیچ
#لئو_تولستوی
📖🌹 @book_life