سیمایش سخت عوض شده بود و نسبت به آخرین دیدارشان لاغر، ولی مثل همهٔ مردگان زیباتر و خاصه گویاتر از زمان زندگیاش بود. حالت این چهره حکایت از آن میکرد که آنچه کردنی بوده کرده است و به شایستگی...
سپیددندان نه با حواس پنجگانه و نه با استدلال، بلکه با حسهای ناشناخته درونش و بهطور غریزی متوجه شده بود خباثت و بدی از آن مرد میبارد و این طبیعی است که موجودی بر احساسش از یک چیز بد خوشش نیاید و از آن متنفر باشد...