شهید احمد مَشلَب

#تمام
Канал
Логотип телеграм канала شهید احمد مَشلَب
@AhmadMashlab1995Продвигать
1,31 тыс.
подписчиков
16,8 тыс.
фото
3,21 тыс.
видео
942
ссылки
🌐کانال رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 زیر نظر خانواده شهید هم زیبا بۅد😎 هم پولداࢪ💸 نفࢪ7 دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ تمۅم مادیات پشت پازد❌ ۅ فقط بہ یک نفࢪبلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعۅتت کࢪده بمون🙃 ‌ارتباط @mahsa_zm_1995 شـرایط: @AhmADMASHLAB1375 #ڪپے‌بیو🚫
.
#شهادت یک واژه و راهِ ...
#تمام_نشدنی است ...
و آنقدر دست یافتنی است که هرکس می تواند، آرزویش را داشته باشد و امیدش را هم به دل ، که حتما به آن دست خواهد یافت ...
و اما...هر آرزویی ... بهایی دارد ...
.
بعضی ها با پول به آرزوهایشان می رسند
و ما با #جان ...
و جان دادند ، #آدم_شدن می‌خواهد
خالص و مخلص شدن می‌خواهد ...
سختی و درد کشیدن می خواهد !
و همه ی اینها ...
#رفاقت با امام زمان را می‌خواهد!
و زیر قول ، نزدن هایمان را می خواهد !!
#با_امام_زمان_رفیق_بشویم؟!

.
و یک سال دیگر ...
#شهادت ، به #تعویق افتاد ...
و نشد ، که بنویسند ...
به سال نود و هشت ...
تاریخ شهادت را ...
و سال نود و نُه ...
چگونه خواهیم بود ؟!
چگونه خواهیم ماند؟!
چگونه #خواهیم_رفت ؟!
@AhmadMashlab1995
#تمام جنگ ها سَر همین حجاب است
اگر میگویند #آزادی.
قصدشان این است که
#حجابت را بردارند...

🌿جنگ امروز اسلحه نمیخواهد
#چادر میخواهد.
#هفته_حجاب_وعفاف_گرامیباد
🌻 @Ahmadmashlab1995
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم

گوشه حیاط #منزل سرم رو روی دیوار گذاشته بودم😓 حالم اصلا خوش نبود ضعف و #سرگیجه داشتم🤕

5_6 ماهی می شد که حاجی پرکشیده #بود🕊 و دیگه بین ما نبود

به یکباره حال عجیبی #پیدا کردم😥 درست نمی دونم خواب بودم یا بیدار ،💭 حاجی رو #دیدم که به طرفم می اومد ، عبای سبز رنگ روشنی که چشم نواز بود رو به #دوش داشت |🍃😌|

توی حاشیه #عبا آیات قرآن به زیبایی دوخته دوزی شده بود👌 هیبت عجیبی داشت

با اینکه خوشحالی #غیر قابل وصفی بهم دست داده بود اما دلهره هم داشتم😓
آروم آروم #اومد و در مقابلم ایستاد
سلام کردم، آروم و متین جوابمو داد

پرسید چرا #ناراحتی؟🙁
گفتم چیزی نیست فقط بچه ها در نبود شما اذیتم می کنن😢
گفت : ناراحت #نباش من یه جای مناسبی براتون اون دنیا #فراهم کردم❤️👌

نسیم #آرومی بال عبایش رو تکون می داد.نوشته ها و آیات #قرآن بر روی عبا برق می زدند

سرم پایین #اومد و محو تماشای اونها شدم در همین حال #پرسیدم : راستی مگه تو شهید نشدی؟🤔 پس چرا اینجایی؟😐

گفت :
_ چرا ولی #آقا اباعبدالله الحسین (سلام الله) بهم ماموریت #دادن بیام برای شهیدان رجایی و باهنر نوحه سرایی #کنم🎧

با این حرف شیر علی به #یکباره رفتم سراغ سال و ماه📆 و متوجه شدم در #هفته دولت قرار داریم
توی همین فکر بودم که اون #رویای شیرین و به یاد موندنی #تمام شد😒

وقتی به خودم اومدم #داشتم چشمامو می مالیدم
دیگه چیزی ندیدم #جای پای حاجی رو که ایستاده بود دست زدم و کشیدم روی صورتم و صلوات #فرستادم |😌🌹|

یه نسیم #خنکی اومد🍃 ، حیاط پر شده بود از بوی خوش عطر #شهید🌸🍃


#راوی_همسر_شهید
#شهید_شیر_علی_سلطانی


@AhmadMashlab1995
Forwarded from عکس نگار
‍ ‍ ‍ 🎤#مصاحبه_بامادرشهیداحمدمشلب
📺 #برنامه_تلویزیونی_صراط_لبنان

قسمت:4⃣
🍂🍁🍂🍁🍂
🗣مجری :احساس عظمت و افتخارو سربلندی واقعیتی است که وجود دارد پروژه هایی و درس هایی مطرح شده و به زبان های مختلف وجود گروه چریکی که در این نقطه زمین ساکن هستند که نام آن "حزب الله"است،چگونه در مقابل دنیا مبارزه می کنند و دنیا در مقابل آنها عاجز است ما باید چگونگی جنگ های چریکی را از "حزب الله"یاد بگیریم که معجزه ای است
دشمنان این مجاهد لبنانی حزب اللهی که پیرو اهل بیت هست تمام شخصیت و فکرها و عقیده ها و حتی صبر و بخشش اورا مورد تحلیل قرار می دهند
،چه احساسی به شما دست می دهد هنگامی که این افتخار را می شنوید؟
🎤 #مادرشهید:بعضی موارد به شناخت شخصی فرد بستگی دارد و اینکه چقدر به مسیر مقاومت ایمان داشته باشی که این اعتقاد احساس ناراحتی را پر از احساس افتخار و عزت تبدیل میکند
🌸تمام این سربلندی و افتخارات حاصل #خون_شهدا می باشد که در مقابل ظلم است که دفع ظلم از دین اسلام با خون شهدا دفع می شود 🌸
ما باید خون خود را در راه اسلام اهدا کنیم حتی اگر نیاز باشد خود و فرزندانم را در این راه قربانی کنم که اگر ما قربانی نکنیم چه کسی می خواهد در این مسیر قربانی کند و این هم یک نوع فرهنگ است.
با هر پیروزی که مجاهدان به دست می آورند احساس افتخار میکنم و #احمد را می بینم ،شهدا را می بینم و فداکاری و خون شهدا را می بینم که در این مسیر ریخته شده.
دشمنان هر چه قدر می خواهند شخصیت های مجاهدین را تحلیل کنند و نقشه هایشان را اجرا کنند اما به هیچ نتیجه ای نخواهند رسید،چون آن عقیده و هدف ایمانی ما هست این هدف الهی خیلی عظیم است و در تربیت ما نهادینه شده است
خانواده ها نقش بزرگی دارند که نتیجه اش پسران و دختران مجاهد است خصوصا #مادر که نقش بزرگی دارد
🍁🍂🍁🍂🍁
#مصاحبه_باسیده_سلام_بدرالدین
#مادرشهیداحمدمشلب
#برنامهءتلویزیونےصراط
#قسمت_۴
#تمام_این_سربلندےوافتخارات_حاصل_خون_شهداست
👈کپی با ذکر منبع👉
🌐قرارگاه فرهنگی مجازی شهیداحمدمشلب🌐
@AhmadMashlab1995
#دلـــــ‌ـ❤️ـــــنوشـــــــــته...


....ما #میرویم
این شما و این انقلابی که خون ما
خون بهایش شد....
زمانه ی #غریبی است...
راه شهدا #خلوت ......
و بزرگراه هایشان #پرترافیک
قرار ما این نبود......

#مرد......
اونایی بودن که
واسه خاطر #حفظ_ناموس مردم رفتن جنگ....
نه اونایی که #سر_ناموس مردم در جنگند....

کسانی که از #تمام هست و نیست شون گذاشتن.....

یک عده زیر زنجیر تانک با #بدن_های_له شده...‌
یه عده هم روی #مین_های_فسفری ذره ذره آب شدن حتی جیک هم نمی زدن.....
تا عملیات لو نره تا سایر همرزماشون #شهید نشن....

یکی از بچه های آن دوران می گفت :
با چشم خودم دیدم که یه #جوونی خودش رو انداخت روی #سیم_خاردارها تا بقیه از روش رد بشن تا عملیات را انجام بدند

می گفت :
صدای #خرد_شدن استخوان های هنوز.....

پس ☝️
یادمون نره #کی_بودیم....
یادمون نره #کی_هستیم......
یادمون نره #چرا_هستیم......
و در آخر یادمون نره خیلی #خون-ها ریخته شد
تا من و تو توی #آرامش باشیم

الان خیلی ها دارند با سختی #نفس می کشند
تا من و تو #راحت نفس بکشیم....

پس حواست باشه اقا پسر!!!☝️
اول به تو میگم
#نگاهتو_نگه_دار
دعوا سر ناموس مردم اسمش #غیرت نیست

دختر خانم !!!☝️
تو هم حواست باشه
#مانتوی_کوتاه پوشیدن و #حجاب #نامناسب فقط رضای خلق رو در پیش داره
به #رضای_خدا هم بیاندیش....


🌹 @ahmadmashlab1995
Forwarded from شهید احمد مَشلَب (Deleted Account)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎬کلیپ
«یه عده زائریم بقیع»

🎤کربلایی سید رضا نریمانی
#هشتم_شوال_سالروز_تخریب_بقیع
#تمام_آرزوی_ماهمینه
#یه_روز_حرم_بسازیم_تومدینه
🌹کانال رسمی شهیداحمدمَشلَب🌹
👇👇👇
@AHMADMASHLAB1995
Forwarded from عکس نگار
❤️قرآن و عترت اهل بیت (ع)❤️

◾️◾️▪️رسول خدا (ص) خوب می دانست که زمان پرکشیدنش نزدیک شده است. ماه های آخر سخنانش بیشتر به وصیت شبیه بود. در آخرین حج به یارانش فرمود: "مناسك خود را از من فراگيريد، شايد بعد از امسال ديگر به حج نيايم"
در بازگشت از همان حج بود که وصی و جانشین خودش را نیز تعیین فرمود. در جای دیگر نیز فرمود: "نزديك است فراخوانده شوم و دعوت حق را اجابت نمايم و من دو چيز گران در ميان شما مى گذارم و مى روم:
#كتاب_خداوعترتم_اهل_بيتم... ▪️◾️◾️
🔳و خداوند لطيف و آگاه به من خبر داد كه اين دو هرگز از يكديگر جدا نشوند تا كنار حوض #كوثر بر من وارد شوند. پس خوب بينديشيد چگونه با آن دو رفتار خواهيد نمود"🔳

🏴🏴🏴روز واقعه فرا رسید حال پیامبر (ص) به وخامت گرایید. پيامبر (ص) علی (ع) را نزد خود فراخواند. او را مدتی طولانی در آغوش گرفت تا اینکه بيهوش شد. حسن و حسين (ع) به شدت گريستند و خود را روي بدن رسول خدا افکندند. علي (ع) خواست آن دو را از پيامبر (ص) جدا کند. پيامبر (ص) به هوش آمد و فرمود: "علي جان آن دو را واگذار تا ببويم و آنها نيز مرا ببويند، آن دو از من بهره گيرند و من از آنها بهره گيرم."🏴🏴🏴

↩️رسول خدا (ص) می دانست این دو آقا زاده چه مصیبتی در پیش دارند. خبر داشت از مظلومیت #حسن (ع)، از تنهایی اش و از صلحی که مسلمانان نما ها به او تحمیل می کنند و به زهری که جگرش را پاره پاره خواهد کرد. و از #حسین (ع) و کربلایش خبر داشت و از سرها و اسیرها و... ↪️
و اما داغ حسن ابن علی
زهر کین و طشت خون و جگر پاره پاره
جعده کارش را خوب بلد بود
طوری نقشه اش را عملی کرده بود که امام را چگونه از پای درآورد
هنگام افطار و امام منتظر اذان
آه از آن لحظه ای که حال امام بد شد و دیگر کار از کار تمام شده بود
زینب آمد حسین و عباس هم آمدند
امام حسن زهر برایش اهمیتی نداشت
آن موقع که مادرش را میان کوچه های مدینه سیلی زدند و گوشواره اش به زمین افتاد جگر امام حسن تکه تکه شد
داغ مادر برای حسن خیلی سخت تر از بقیه بود او با دو چشم خود دیده بود همه چیز را
و امان از آن لحظه ای که پیکر تیر خورده اش را در قبرستان بقیع دفن کردند
تمام آرزوی ما همینه یه روز حرم میسازیم تو مدینه
ماه علقمـ🌙ـه
#28صفر
#رحلت_پیامبراکرم_ص_وامام_حسن_مجتبی_ع
#کریم_اهل_بیت
#رحمت_للعالمین
#بقیع
#مدینه
#تمام_آرزوی_ما_همینه
#یه_روزحرم_میسازیم_تومدینه
#ماه_علقمه

🌿🌸کانال رسمی شهیدمَشلَب🌿🌸
https://t.center/AHMADMASHLAB1995
کوچه هایمان را به نامشان کردیم....


از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم!
.
اولین کوچه به نام شهید همت؛
محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین...
نامم را صدا زد!
گفت: توصیه ام #اخلاص بود!
چه کردی...
جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم...
.
.
دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛
پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود!
انگار #مادر همین جا بود...
عبدالحسین آمد!
صدایم زد!
گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت #حدود خدا...
چه کردی؟
جوابی نداشتم و از #شرم از کوچه گذشتم...
.
.
به سومین کوچه رسیدم!
شهید محمد حسین علم الهدی...
به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند!
گفت: #قرآن و #نهج_البلاغه در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟
چیزی نتوانستم جواب دهم!
با چشمانی که گوشه اش نمناک شد!
سر به گریبان؛ گذشتم...
.
.
به چهارمین کوچه!
شهید عبدالحمید دیالمه...
آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها!
بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛
گفت: چقدر برای روشن کردن مردم!
#مطالعه کردی؟!
برای #بصیرت خودت چه کردی!؟
برای دفاع از #ولایت!!؟
همچنان که دستانم در دستان شهید بود!
از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...
.
.
به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران...
صدای نجوا و #مناجات شهید می آمد!
صدای #اشک و ناله در درگاه پروردگار...
حضورم را متوجه اش نکردم!
#شرمنده شدم،از رابطه ام با پروردگار...
از حال معنوی ام...
گذشتم...
.
.
ششمین کوچه و شهید عباس بابایی...
هیبت خاصی داشت...
مشغول تدریس بود!
مبارزه با #هوای_نفس،نگهبانی #دل...
کم آوردم...
گذشتم...
.
.
هفتمین کوچه انگار #کانال بود!
بله؛
شهید ابراهیم هادی...
انگار مرکز کنترل دل ها بود!!
هم مدارس!
هم دانشگاه!
هم فضای مجازی!
مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در #دنیا خطر لغزش و #غفلت تهدیدشان میکرد!
#ایثارش را دیدم...
از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم...
.
.
هشتمین کوچه؛
رسیدم به شهید محمودوند...
انگار #شهید پازوکی هم کنارش بود!
پرونده های دوست داران شهدا را #تفحص میکردند!
آنها که اهل #عمل به وصیت شهدا بودند...
شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد!
برای ارسال نزد #ارباب...
.
پرونده های باقیمانده روی زمین!
دیدم #شهدای_گمنام وساطت میکردند،برایشان...
.
اسم من هم بود!
وساطت فایده نداشت...
از #حرف تا #عمل!
فاصله زیاد بود...
.
.
دیگر پاهایم رمق نداشت!
افتادم...
خودم دیدم که با #حالم چه کردم!
تمام شد...
#تمام
.
.
.
از کوچه پس کوچه های دنیا!
بی شهدا،نمی توان گذشت...
#شهدا
گاهی،نگاهی.


🌷کانال شهید احمد مشلب🌷
@AhmadMashlab1995
کوچه هایمان را به نامشان کردیم....


از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم!
.
اولین کوچه به نام شهید همت؛
محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین...
نامم را صدا زد!
گفت: توصیه ام #اخلاص بود!
چه کردی...
جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم...
.
.
دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛
پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود!
انگار #مادر همین جا بود...
عبدالحسین آمد!
صدایم زد!
گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت #حدود خدا...
چه کردی؟
جوابی نداشتم و از #شرم از کوچه گذشتم...
.
.
به سومین کوچه رسیدم!
شهید محمد حسین علم الهدی...
به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند!
گفت: #قرآن و #نهج_البلاغه در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟
چیزی نتوانستم جواب دهم!
با چشمانی که گوشه اش نمناک شد!
سر به گریبان؛ گذشتم...
.
.
به چهارمین کوچه!
شهید عبدالحمید دیالمه...
آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها!
بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛
گفت: چقدر برای روشن کردن مردم!
#مطالعه کردی؟!
برای #بصیرت خودت چه کردی!؟
برای دفاع از #ولایت!!؟
همچنان که دستانم در دستان شهید بود!
از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...
.
.
به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران...
صدای نجوا و #مناجات شهید می آمد!
صدای #اشک و ناله در درگاه پروردگار...
حضورم را متوجه اش نکردم!
#شرمنده شدم،از رابطه ام با پروردگار...
از حال معنوی ام...
گذشتم...
.
.
ششمین کوچه و شهید عباس بابایی...
هیبت خاصی داشت...
مشغول تدریس بود!
مبارزه با #هوای_نفس،نگهبانی #دل...
کم آوردم...
گذشتم...
.
.
هفتمین کوچه انگار #کانال بود!
بله؛
شهید ابراهیم هادی...
انگار مرکز کنترل دل ها بود!!
هم مدارس!
هم دانشگاه!
هم فضای مجازی!
مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در #دنیا خطر لغزش و #غفلت تهدیدشان میکرد!
#ایثارش را دیدم...
از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم...
.
.
هشتمین کوچه؛
رسیدم به شهید محمودوند...
انگار #شهید پازوکی هم کنارش بود!
پرونده های دوست داران شهدا را #تفحص میکردند!
آنها که اهل #عمل به وصیت شهدا بودند...
شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد!
برای ارسال نزد #ارباب...
.
پرونده های باقیمانده روی زمین!
دیدم #شهدای_گمنام وساطت میکردند،برایشان...
.
اسم من هم بود!
وساطت فایده نداشت...
از #حرف تا #عمل!
فاصله زیاد بود...
.
.
دیگر پاهایم رمق نداشت!
افتادم...
خودم دیدم که با #حالم چه کردم!
تمام شد...
#تمام
.
.
.
از کوچه پس کوچه های دنیا!
بی شهدا،نمی توان گذشت...
#شهدا
گاهی،نگاهی
🌀کانال شهید احمدمشلب🌀
👇👇👇
@AHMADMASHLAB1995