🌾ا﷽ا
🎉📚 گزیده های ناب برترین کتب روانشناسی
با همراهی دکتر میرسعید جعفری
"درمانگر و مربی بین المللی راه حل محور مورد تایید مرکز درمان های کوتاه هلسینکی"
@SFBTherapistwww.sfbt.ir وبسایت
اینستاگرام: sfbt_ir@
@Shjafari17 🍀
فاصله روانی از فاصله جسمانی کارآمدتر است. روانِ آدمی برای جان به در بردن از انواع زخمها به مهارتِ فاصله گرفتن و مرز گذاردن نیاز دارد. به زخم که چسبیده باشی، دنیا را تنها از زاویه دید زخم تجربه میکنی. فاصله گرفتن اما از اولین قدم ها به سوی بهبود است که اجازه میدهد دنیا را گونه دیگری تصور کنیم و سپس به سوی آن تصور گام برداریم.
سندروم قلب شکسته را که می دانید چیست. پیشترها تصور میشد عشق نافرجام یا مرگِ عزیزی میتواند قلب را مچاله کند و از کار بیندازد. به تازگی اما شواهد بیشتری هست از زنانی که با تجربه استرس شدید، خشم و ناامیدی به سندروم قلب شکسته مبتلا میشوند. و قلب اینجا نشانه و استعاره نیست. همان عضوِ تپنده در قفسه سینه است که از کار باز ایستادنش با پایانِ زندگی آدمی گره خورده است. قلبِ شکسته شاید به مرگِ فوری منتهی نشود اما در کوتاهی عمر ما نمی تواند بی اثر باشد. این روزها دلیل برای شکسته شدن قلب هایمان بیشتر از همیشه است که تمامِ عواملِ شکستن قلب زندگی مان را احاطه کرده اند. برای جان به در بردن اما باید آگاهانه و با عشق به خود از قلبهایمان مراقب ویژه کنیم. چه قلب را مرکزِ عواطف و احساسات خود میدانیم و چه قلب را مرکز تصمیمگیری و شوق به زندگی (برای من دومی حتی مهمتر است)، باید با مهر از آن مراقبت کنیم.
یکی از ماندگارترین آثار زخمروانی این است که همه چیز را به خودمان میگیریم. اساسا اتفاقی در جهان پیرامونی نمیتواند رخ دهد که به نوعی با ما اصطکاک پیدا نکند: اگر کسی اخم کرده، حتما از دست من عصبانی است، اگر کسی جواب پیامی گروهی را نداده به خاطر حضور من بوده، اگر دو نفر دارند در خیابان دعوا میکنند حتما پای من در میان است... پیام این نیست که خودمان را نادیده بگیریم یا آدمهای دیگر مشکل ارتباطی ندارند، پیام این است که پیش از تصمیم درونی درباره اینکه همه چیز به ما ربط دارد، کمی توقف کنیم و اطمینان حاصل کنیم که واقعا مساله به ما ارتباط دارد.
خستگی از عضله که عبور میکند، به استخوان وارد میشود و آنجا میماند. خستگیِ به استخوان رسیده را نمیشود به این سادگی بیرون کرد. وضعیت این روزهای جهان، خستگیِ به استخوان رسیده است. تمامِ واکنش های تروما در روانِ جمعی ما فعال است. ساعتی میخواهیم بجنگیم، لحظه ای میخواهیم فرار کنیم، و روزهایی کاملا بیحس هستیم. زندگی البته، اهمیتی نمیدهد که آیا روان آدمی با حجم مصیبت کنار آمده است یا نه. حرکتِ زندگی هرگز متوقف نمی شود. برای نفس کشیدن در میانه این تناقضهای روزافزون، همچنان فکر میکنم راهی جز ادامه دادن به زندگی نداریم. هر آنچه از زندگی در دسترس است را باید غنیمت شمرد. اگر خستگی به استخوان تان رسیده، کارهای ساده و کوچک روزمره را فراموش نکنید. از خود بپرسیم، در میانه آشوب، چه چیز مرا لحظه ای هم شده به زندگی وصل میکند. به آن کار ادامه بدهیم.
ما روی آینه حساب میکنیم که تصویر واقعی را به ما بازتاب بدهد. اما آنچه من در آینه میبینم با چیزی که نفر کناری میبیند کاملا متفاوت است. هرکسی در تامل روی بازتابِ خود روی چیزی متمرکز میشود. یکی اثر گذر زمان را بر صورت خود تماشا میکند و یکی به چشمهای درونِ آینه خیره میشود. به آینه اعتماد کلی داریم چون قرار است داوری مستقل از سوژه ما باشد. اما درک ما از آنچه آینه نشان میدهد همچنان درونی و سوبژکتیو باقی میماند. در نهایت این روان است که تفسیر نهایی از تصویر ما در آینه میدهد. آنچه از دیدن تصویر خود حس میکنیم، به عمیق ترین زخمها، ترسها، سایه ها و ارکان شخصیتی مان بستگی دارد.
هر شخصیت انسانی و بسته به شرایط روانی و محیطی، «تغییر» را به شکل متفاوتی درک و تجربه میکند. برای برخی، این واژه با خود ترس، تنهایی، زخم، خشم و احساس ناکافی بودن به همراه دارد. واژه ها همواره بارِ روانی متفاوتی در روانِ فرد فرد ما حمل میکنند. آگاهی به این نکته کمک میکند که پیش از پرتابِ واژه های اینچنین در صورت آدمهای پیرامونی یا حتی در انعکاسِ تصویر خودمان در آینه، کمی فکر کنیم که چه واکنشی در کنه روان مان ایجاد میکند.