✳️ سال ۱۳۵۰ ه. ش. آمریکا، شهر لاواک، پایگاه هوایی ریتس؛ محل آموزش خلبانهای اف- ۵. عباس
بابایی از دانشجویان اعزامی از ایران است. کارهایش طبق گزارشهای مندرج در پرونده اش «غیر نرمال» است. نماز می خواند. در آن دوره که همه
به فسق و فجور مباهات می کنند، وسط اتاق خوابگاهش یک نخ کشیده تا هم اتاقی مشروب خورش این طرف نیاید. خودش حتی پپسی هم نمی خورد. می گوید کارخانه اش مال اسراییلی هاست. کلنل باکستر فرمانده پایگاه، وقتی
به دفتر کارش برگشت جوان را که احضار کرده بود،دید قیافه جوان ایرانی آشنا
به نظر می آمد. یادش آمد شبی دیر وقت با همسرش از مهمانی برمی گشته و او را دیده که دارد در خیابانهای پایگاه می دود، برای اینکه «شیطان را از خودش دور کند». حالا هم جوان داشت روی روزنامه هایی که کف دفترش پهن کرده بود دولا راست می شد. بعد از تمام شدن کارش توضیح داد این از واجبات دین آنهاست و الآن وقت انجام دادنش بوده و کلنل هم که نبوده... انگلیسی را گرچه کمی شمرده ولی روان صحبت می کرد. کلنل فکر کرد چه جالب! بقیه گزارشهای پرونده را هم نگاه کرد. جوان را نگاه کرد. عکسهای آن موقع، جوانی خوش چهره با ته ریشی دو روزه را نشان می دهد. کمربند کلفت چرمی روی شلوار جینش بسته و با رفقایش، خوشحال دور میز فرمیکایی یک کافه نشسته، کلنل زیر پرونده اش را امضا کرد، عباس خلبان شده بود.
#علی_مرج#آسمان#بابایی_به_روایت_همسر_شهیدانتشارات
روایت فتح
صفحات ۱۴ و ۱۵.
@Ab_o_Atash