الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)

#روحانی_گردان
Канал
Логотип телеграм канала الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)
@ALVARESINCHANNELПродвигать
537
подписчиков
10,3 тыс.
фото
645
видео
247
ссылок
❤️رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤️ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @alvaresin1394
🌹🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🌹🥀🥀🥀🥀
🌹🥀🥀
🌹🥀
#عملیات_بیت_المقدس_4
#شاخ_شمیران
#خط_شکنان_تخریبچی
✍️✍️✍️ راوی: #ذبیح_الله_کریمی

#قسمت_سوم
بعد اتمام ماموریت #بچه_های_تخریب در شکستن خط به مقر #شهر_بیاره_عراق برگشتیم و چند روزی استراحت کردیم. بدستور فرمانده گردان ( جناب حاج مجید مطیعیان ) قرار شد یه تعدادی از بچه ها در خط مستقر شوند و در صورت نیاز به #بچه_های_تخریب دم دست باشند از بیاره به سمت خط مقدم حرکت کردیم و پس از رسیدن به ساحل دریاچه #سد_دربندیخان به وسیله قایق به آن طرف رفتیم.
دقیقا همان مسیرهایی که شب عملیات در تاریکی شب طی کرده بودیم پیاده به سمت ارتفاعات رفتیم
در دوتا از سنگرهای عراقی که در روزهای قبل فتح شده بود مستقر شدیم .
دیوارهای سنگر با سنگهای کوه و روی آن را با پلیت های فلزی پوشانده بودند. قبلا گفته بودم این منطقه عقبه دشمن محسوب میشد لذا سنگرها از استحکام کافی برخوردار نبود، لکن ما به اجبار در آن پناه گرفته بودیم.
سنگرهامون خیلی کوچیک بود شاید10 متر مربع میشد که در هر سنگر تقریبا 10 نفر بیشتر جا نمیشدند بطوریکه برای نماز جا به اندازه کافی نبود و مجبور بودیم دوبار نماز جماعت برگزار کنیم موقع نهار نمیتونستیم سر یک سفره بنشینیم.
علی ایحال روز اول و وعده اول دنبال غذا رفتیم و مقداری کنسرو لوبیا، شیر خشک، شیره خرما، نان و کنسرو گوشت پیدا کردیم، البته بچه ها هم جیره و کنسرو ماهی همراشون بود.
حاج آقا تاج آبادی #روحانی_گردان فرمودند که چون کنسروهای گوشت از یک کشور غیر مسلمان (استرالیا ) تهیه شده و معلوم نیست که گوشتها ذبح اسلامی باشد لذا خوردن آن اشکال دارد.
وعده اول رو با شیره خرما، شیر خشک و کنسرو ماهی و نان سر کردیم.
یکی از مشکلات ما برای ماندن در آن سنگرها کمبود آب بود هم برای خوردن و هم برای طهارت، چندتا دبه آب داشتیم ولی کفاف این همه نیرو رو نمی داد.
بدستور برادر اسماعیل یزدی مسوول #بچه_های_تخریب که در خط مستقر بودند قرار شد که از آب محدودی که اونجا بود برای خوردن استفاده شود و برای طهارت بچه ها از سنگ و گونی استفاده کنند.
طهارت با سنگ و گونی!!!!!!!
اون هم در #گردان_اسطوره_ها.
بلاخره دستور فرمانده لازم الاجرا بود.
گونی ها رو تکه تکه کردند و گذاشتند بیرون سنگر.
سنگ هم تا دلت بخواد وجود داشت.
مشکل بعدی اینکه اصلا دستشویی وجود نداشت، با تلاش بچه های با تجربه در این کار یه دستشویی احداث شد.
مشکل بعدی اینکه سنگر کوچک، افراد زیاد، سقف سنگر نامطمئن، خمپاره های دشمن هم که مثل بارون میبارید به حدی که به هرجای کوه که اصابت میکرد اگر ترکش نمی اومد حتما سنگ ها رو پرتاب می کرد، این خمپاره بارونها مستمر ادامه داشت و اصلا قطع شدنی نبود و هر وقت هم شروع میشد هیچ جان پناهی غیر همون سنگر درب و داغون رو نداشتیم و لذا در آن هنگام هرچی دعا و عربی بلد بودیم میخوندیم.
من هیچ وقت با گونی و سنگ دستشویی نرفتم، این رو برادر اسماعیل یزدی می دونست و گفته بود اگر آب تموم بشه مقصر تویی و باید خودت بری و آب تهیه کنی منم قول داده بودم اگر آب تموم شد برم آب بیارم.
روز دوم شد و چون غذا کم بود، از باب عندلاضطرار اکل میته، به کنسروهای گوشت حمله بردیم و یه جورایی گذروندیم، حالا دیگه هم غذا نداشتیم و هم از آب خبری نبود و باید فکری برای غذا میکردیم و من هم باید میرفتم آب تهیه میکردم.
🍀
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
@alvaresinchnnel
🌹🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
🌴
#خاطرات_بکر_و_خواندنی

#خاطرات_تخریبچی_ها
#از_عملیات_کربلای_5
#شلمچه_19_دیماه_65

✍️✍️✍️✍️ راوی #مسعود_تاج_آبادی
#روحانی_گردان_تخریب_لشگر_10

#عملیات_شلمچه(کربلای 5) بنده و #شهید_حدادی وچندتا از #بچه_ها_ی_تخریب به #گردان_علی_اکبر_(ع) مامورشدیم. برادراسدی مسئول تیم تخریب بود.
#گردان_علی_اکبر(ع) بایدبعدازشکسته شدن خط اول واردعمل میشد شب منتظردستوربودیم .
دراثربارون خیس شده وازسرما می لرزیدیم.
گفتند پوتین هارو دربیارید وسوارقایق شید انجام دادیم ولی وسط راه به علت شکسته نشدن خط برگشتیم ودوباره باجوراب های گلی وخیس پو تینارو پوشیدیم یکی دو ساعت بعد دوباره سوارقایق رفتیم وداخل کانال عراقی ها منتظرموندیم .
ساعت هشت ونیم صبح برادراسدی منو کشید کنارو گفت #خاکریزای_نونی_شکل مقاومت می کنند یه گروهان باید ازپشت یا ازکنارحمله کنه .
به من گفت یکی ازبچه هاروبرداربا معاون گروهان برید تا بعد ازبرداشتن موانع گروهان وارد عمل شه. برگشتم توی سنگریکی ازبچه هارو بردارم که #شهید_حدادی پرید جلو واصرارکرد همراهم بیاد. اول تردید کردم چون تازه اومده بود گردان و اولین عملیاتش بود و کاملا توی دید و تیررس دشمن بودیم قبل ازما چند تا از#غواص_ها تا از کانال بیرون اومده بودن وبه سمت عراقی ها حرکت کردند تیر خورده وافتادند. ولی درمقابل اشتیاق حدادی مقاومت نکرده وپذیرفتم. ناگفته نماند که خود کانال تو تیررس عراقی ها بود وبرادرکمیجانی تو همین کانال با تیرقطع نخاع شد. خلاصه ازکانال پربدیم بیرون وبه سرعت به سمت موانع دویدیم وتیر بود که ازکناردست و صورتمان رد می شد.
رسیدیم به چاله ای کنارجاده. معاون گروهان گفت من اول ازجاده رد میشم ، وقتی سوت زدم شما هم بیایید بچه ها هم ازداخل کانال نظاره گر ما بودند . تا بلند شد رفت رو جاده #تیر_بار_های دشمن جاده رو زیراتیش گرفتند ولی به سلامتی عبور کرد.
سوت زد من کمی مگث کردم تا آتیش سبک بشه درهمین حین حدادی گفت حاجی چرانمی ری خلاصه خیلی عجله داشت . پاشدم تارسیدم بالای جاده وشروع کردم به دویدن تیربود که ازکناردست و پام رد میشد یه لحظه به ذهنم رسید شیرجه بزنم اونورجاده . ولی توهوا یه تیرخورد به استخوان رانم و غلطیدم روی شونه جاده .
معاون گروهان پامو با چپیه بست وگفت من میرم عقب با این حجم آتیش نمیشه گروهان رو عبورداد.
گفتم به #بچه_های_تخریب بگو بیان منو ببرن. ازاسیرشدن واهمه داشتم. خداحافظی کردو برگشت
یک ساعتی خبری نشد ولی هرازچندگاهی دستمو بالا می بردم تا بدونند زنده ام ولی باعث میشد دوباره تیربارای بعثی ها فعال بشه. ازساعت ۸/۳۰ صبح تا ۱۱/۳۰ بین خودمون ودشمن افتاده بودم.
تصمیم گرفتم سینه خیز برگردم ولی بعلت خرد شدن استخوان ران ودرد شدید موفق نشدم .
#عمامه_ام رواز کوله در آوردم وپرت کرد تا اگرگیر دشمن افتادم نفهمند #طلبه_ام.
فکر کردم حدادی با معاون گروهان برگشته عقب . نمی دونستم توهمون گودال دراثراصابت تیربه سرش #شهید شده. توی حال خودم بودم که رضا گلستانی و قائدامینی رو بالاسرم دیدم خیلی خوشحال شدم.
چیزی که هرگزیادم نمیره اینه که با حالت بغض شروع کردند به عذرخواهی کردن ازاینکه دیرسراغم اومدن چراکه فرمانده محوربه دلیل آتیش زیاد دشمن بااومدنشون مخالفت می کرده .
حالت ورفتاراین دو عزیزو همیشه به شاگردان طلبه ام به عنوان نمونه ای ازایثاروازجان گذشتگی بچه ها تعریف می کنم
نمیشد بابرانکارد منو ببرن عقب بنا شد کولم کنند اما نشد دوتا پامو با چپیه بستند یکی پاهامو بلند کرد ویکی یقه پیراهنمو گرفت ومثل گوسفند😁😁 خرکشم کردند.
توی کانال گذاشتنم روی برانکارد و فرستادن عقب. خیلی ضعف کرده بودم بعضی که ازامدادگرا می پرسید این کیه می گفتند نمی دونیم می گن فرمانده محوره. تازه فهمیدم این دوتا وروجک برای قانع کردن امدادگرا منو به عنوان فرمانده قالب کرده بودند ولی تقاص زرنگی شونو من پس دادم چون مارو خوابوندن وفرستادن عقب اما نزدیک اهوازاتوبوس تصادف وچپ کرد و سرو دندان و ... ما شکست. چشم بازکردم دیدم تویکی ازبیمارستان های اصفهانم اونجا ویژگی اصفهانی هارو به چشم تجربه کردم . کسی اومد گفت باید استخوان زیرزانوتو سوراخ کنم تا وزنه آویزون کنیم . گفتم بیهوش نمی کنید گفتند نه.
به یه نفرگفت بیفته روم تاحرکت نکنم مته دستی رو گذاشت رو استخوان وشروع کرد به پیچوندن منم فقط نعره می زدم و بیرون اومدن محتویات استخوانم رو مشاهده کردم. مته رو در آورد یه میله سرش گذاشت به همون روش ادامه . بعد ازکارازهوش رفتم

🌹🌴
🌹🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴