الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)

#خاطرات_تخریبچی_ها
Канал
Логотип телеграм канала الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)
@ALVARESINCHANNELПродвигать
537
подписчиков
10,3 тыс.
фото
645
видео
247
ссылок
❤️رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤️ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @alvaresin1394
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹
#خاطرات_تخریبچی_ها
خاطرات_خواندنی
#از_کربلای_5
#شلمچه_19_دیماه_65
✍️✍️✍️✍️ راوی #جعفر_طهماسبی

روز قبل از #عملیات_کربلای_5 برای نهار ظهر #چلو_گوشت توی کیسه نایلون ریخته بودند و توی خط و عقبه بین رزمندگان توزیع کردند و خوشبختانه و یا متاسفانه به ما نرسید و ما ظهر رو با نون لواش و خرما و کشمش سر کردیم.
تا اینجا رو داشته باشید.
خبر رسید توی #پنج_ضلعی_شلمچه موقع درگیری با دشمن بعضی ها برای #قضای_حاجت به اینور و اونور میرفتند.

ادامه.......👇👇👇👇👇👇

نیمه شب روز 19 دیماه بود که بعضی از تیم های #بچه_های_تخریب از ماموریت برگشتند .
زیر #پل_هفتی_هشتی بودم که #بچه_های_تیم_انفجار از ماموریت برگشتند.
همه سالم بودند. تا چشم #شهید_اربابیان به من افتاد صدا زد #جعفر...
تو رو خدا لباس های من رو با یه پتو بیار جلوی حموم...
و خودش با #لباس_غواصی دوید سمت حموم صحرایی.
حموم که چه عرض کنم آبش تگری بود.
از اون موقعی که دوش رو باز کرد از شدت سردی آب سرو صدا کرد تا خودش رو شست...
خودتون حدس بزنید چی شده بود...
لباس پوشید و هنوز کاملا خشک نشده بود که برگشتیم توی خط.
تا هوا روشن شد چندین با رفت دشتشویی...
هردفعه هم که میرفت آفتابه رو جا میگذاشت و مجبور بود دوباره برگرده و آفتابه رو بیاره..
بعد از نماز صبح هم آفتابه پر آب رو از خودش جدا نمیکرد و خیلی هم مواظب بود آفتابه ترکش نخوره.
خلاصه اون شب و روزش بر ما گذشت و بر اونهایی که چلو گوشت خراب شده خورده بودن گذشت
برای اون هایی سخت تر بود که سعی میکردن #دائم_الوضوء باشند مجبور بودند توی اون سرمای استخون سوز هی آستین ها رو بالا بزنند و #وضو بگیرند. به اونهایی که قرار بود #با_وضو_شهید_بشن که چه عرض کنم.
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@Alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹
#خاطرات_تخریبچی_ها
خاطرات_خواندنی
#از_کربلای_5
#شلمچه_19_دیماه_65
✍️✍️✍️✍️ راوی #جعفر_طهماسبی

روز قبل از #عملیات_کربلای_5 برای نهار ظهر #چلو_گوشت توی کیسه نایلون ریخته بودند و توی خط و عقبه بین رزمندگان توزیع کردند و خوشبختانه و یا متاسفانه به ما نرسید و ما ظهر رو با نون لواش و خرما و کشمش سر کردیم.
تا اینجا رو داشته باشید.
خبر رسید توی #پنج_ضلعی_شلمچه موقع درگیری با دشمن بعضی ها برای #قضای_حاجت به اینور و اونور میرفتند.

ادامه.......👇👇👇👇👇👇

نیمه شب روز 19 دیماه بود که بعضی از تیم های #بچه_های_تخریب از ماموریت برگشتند .
زیر #پل_هفتی_هشتی بودم که #بچه_های_تیم_انفجار از ماموریت برگشتند.
همه سالم بودند. تا چشم #شهید_اربابیان به من افتاد صدا زد #جعفر...
تو رو خدا لباس های من رو با یه پتو بیار جلوی حموم...
و خودش با #لباس_غواصی دوید سمت حموم صحرایی.
حموم که چه عرض کنم آبش تگری بود.
از اون موقعی که دوش رو باز کرد از شدت سردی آب سرو صدا کرد تا خودش رو شست...
خودتون حدس بزنید چی شده بود...
لباس پوشید و هنوز کاملا خشک نشده بود که برگشتیم توی خط.
تا هوا روشن شد چندین با رفت دشتشویی...
هردفعه هم که میرفت آفتابه رو جا میگذاشت و مجبور بود دوباره برگرده و آفتابه رو بیاره..
بعد از نماز صبح هم آفتابه پر آب رو از خودش جدا نمیکرد و خیلی هم مواظب بود آفتابه ترکش نخوره.
خلاصه اون شب و روزش بر ما گذشت و بر اونهایی که چلو گوشت خراب شده خورده بودن گذشت
برای اون هایی سخت تر بود که سعی میکردن #دائم_الوضوء باشند مجبور بودند توی اون سرمای استخون سوز هی آستین ها رو بالا بزنند و #وضو بگیرند. به اونهایی که قرار بود #با_وضو_شهید_بشن که چه عرض کنم.
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@Alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹
#خاطرات_تخریبچی_ها
خاطرات_خواندنی
#از_کربلای_5
#شلمچه_19_دیماه_65
✍️✍️✍️✍️ راوی #جعفر_طهماسبی

روز قبل از #عملیات_کربلای_5 برای نهار ظهر #چلو_گوشت توی کیسه نایلون ریخته بودند و توی خط و عقبه بین رزمندگان توزیع کردند و خوشبختانه و یا متاسفانه به ما نرسید و ما ظهر رو با نون لواش و خرما و کشمش سر کردیم.
تا اینجا رو داشته باشید.
خبر رسید توی #پنج_ضلعی_شلمچه موقع درگیری با دشمن بعضی ها برای #قضای_حاجت به اینور و اونور میرفتند.

ادامه.......👇👇👇👇👇👇

نیمه شب روز 19 دیماه بود که بعضی از تیم های #بچه_های_تخریب از ماموریت برگشتند .
زیر #پل_هفتی_هشتی بودم که #بچه_های_تیم_انفجار از ماموریت برگشتند.
همه سالم بودند. تا چشم #شهید_اربابیان به من افتاد صدا زد #جعفر...
تو رو خدا لباس های من رو با یه پتو بیار جلوی حموم...
و خودش با #لباس_غواصی دوید سمت حموم صحرایی.
حموم که چه عرض کنم آبش تگری بود.
از اون موقعی که دوش رو باز کرد از شدت سردی آب سرو صدا کرد تا خودش رو شست...
خودتون حدس بزنید چی شده بود...
لباس پوشید و هنوز کاملا خشک نشده بود که برگشتیم توی خط.
تا هوا روشن شد چندین با رفت دشتشویی...
هردفعه هم که میرفت آفتابه رو جا میگذاشت و مجبور بود دوباره برگرده و آفتابه رو بیاره..
بعد از نماز صبح هم آفتابه پر آب رو از خودش جدا نمیکرد و خیلی هم مواظب بود آفتابه ترکش نخوره.
خلاصه اون شب و روزش بر ما گذشت و بر اونهایی که چلو گوشت خراب شده خورده بودن گذشت
برای اون هایی سخت تر بود که سعی میکردن #دائم_الوضوء باشند مجبور بودند توی اون سرمای استخون سوز هی آستین ها رو بالا بزنند و #وضو بگیرند. به اونهایی که قرار بود #با_وضو_شهید_بشن که چه عرض کنم.
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@Alvaresinchannel
☘️🌹☘️🌹☘️🌹☘️🌹☘️🌹☘️🌹☘️🌹☘️🌹☘️
☘️🌹☘️🌹
☘️🌹
#خاطرات_تخریبچی_ها
#تخریبچی_شهید
#محسن_حدادی
شهادت صبح #عملیات_کربلای_5
✍️✍️✍️ راوی : #رضا_گلستانی

اولین نفری که رفت بالای سر #شهید_حدادی بنده بودم.
افتاده بود لبه جاده بین خاکریزهای مقطعی و کانال
چن دتا از #بچه_ها_تخریب هم بودن اقای اسدی بود جهانبخش ویکی دو نفر دیگه یادم نیست .
گفتن حاجی آقا تاج آبادی هم مجروح شده به من سمتش رو نشون دادن رفتم سمت حاجی آقا از سمت جاده تیر اندازی میشد رسیدم بالا سرش دیدم با صورت افتاده .
صورت #شهید_حدادی رو برگرداندم دیدم تیر خورد ه بود تو سرش اشاره کردم گفتم شهید شده؟؟؟؟/
وبعد هم رفتم سراغ حاجی آقا تاج آبادی الکی الکی نزدیک بود بخاطر حاجی آقا شهید راه روحانیت بشیم
رفتم سراغ حاجی آقا تاج آبادی
دیدم حاجی مجرح شده تیر خورده بود تو پاهاش
فکر کنم یه ساعتی طول کشید حاجی رو با سختی آوریم عقب وبا ماشینی که توش باز پیکر شهدا بود فرستادیم عقب..
حاجی رو انداختیم روی پیکر شهدا و فرستادیم عقب...
☘️🌹
☘️🌹☘️🌹
☘️🌹☘️🌹☘️🌹☘️🌹☘️🌹☘️🌹☘️🌹☘️🌹☘️🌹
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#خاطرات_تخریبچی_ها
از #عملیات_کربلای_5
#شلمچه
#خاطرات_بکر
✍️✍️✍️ راوی: #مجید_روزبهانی

عمليات كربلاي پنج فرارسيده بود
بچه ها داشتن تقسيم مي شدن برن براي عمليات ما چهارنفر مامور شديم به لشگر ١٩ فجر .
همه دل تو دلشون نبود یه عده از #بچه_های_تخریب اسمشون برای شرکت در عملیات خونده نشده بود خیلی ناراحت بودن گريه ميكردن بي تابي ميكردن به فرمانده گردان #شهيد_سيد_محمد التماس ميكردن ديگه طاقت نداشتن بمونن دوست داشتن با رفيقاشون برن بزنن به دل دشمن
اما تقسيمات از قبل شده بود وكسي كاري از دستش بر نمي اومد بچها همه تقسيم شدن.
ما چهار نفر بودیم . آقا سيد نادر مسئول دسته و #شهيد_ابولفضل_رضايي و بنده حقير ويه نفر ديگه كه اسمش يادم نيست
راه افتاديم.
#ناهار_مرغ دادن چشمتان روز بد نبينه سوار وانت شديم
رفتیم توی خط . درگیری شروع شده بود . رسيديم پشت خاكريزها دوم .. دستشويم گرفت.. همه وضعشون خراب شده بود سريع بند حمايلم را باز كردم وبا اسلحه كلاش گذاشتم روي سينه كش خاكريز رفتم تو دستشویي ..
صداي #خمپاره میومد و اطراف دستشویی به زمین میخورد و منفجر میشد.
کارم که تموم شد ار دستشویی اومدم بیرون!!!
ديدم يه #چاله_خمپاره درست شده جاي اسلحه وبند حمايل.
خلاصه تعجب كردم نه اسلحه وجود داشت نه بند حمايل بعداز ان ماجرا ما راه افتاديم به سمت خط قرار بود لشگر ١٩ فجر #كانال_ماهي را دور بزند واز خشكي به عراقي ها حمله كنيم. توی راه وضعمون خيلي خراب بود من و ابولفضل هر چند دقيقه يك بار بايد ميرفتيم دستشویي و حواسمونم بود كه گروهان راگم نكنيم
بعد از كلي پياده روي رسيدم به يه خاكريز كه توش كانال كنده بودن واز اونجا بايد ميزدن به خط .
دسته اول كه زد به خط ما دسته دوم بوديم .
باز دل پبچه اومد سراغمون و من و ابوالفضل هر دو نیاز به دستشویی داشتیم
يه خورده از دسته دورشديم كارمان را انجام بديم ديديم دسته زد به خط خلاصه عمليات شروع شد
ما تا اومديم برسيم به بقيه بچه ها اونا رفته بودن من و ابوالفضل سريع خودمان را رسانديم روي پد. معبر توسط #بچه هاي_تخريب زده شده بود ولي نوار معبري وجود نداشت طناب معبر در اثر شدت گلوله هایی که به زمین میخورد تکه تکه شده بود من و ابوالفضل دست به کار شدیم و نیروهای رزمنده رو از میدون مین عبور دادیم.
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹
#خاطرات_تخریبچی_ها
خاطرات_خواندنی
#از_کربلای_5
#شلمچه_19_دیماه_65
✍️✍️✍️✍️ راوی #جعفر_طهماسبی

روز قبل از #عملیات_کربلای_5 برای نهار ظهر #چلو_گوشت توی کیسه نایلون ریخته بودند و توی خط و عقبه بین رزمندگان توزیع کردند و خوشبختانه و یا متاسفانه به ما نرسید و ما ظهر رو با نون لواش و خرما و کشمش سر کردیم.
تا اینجا رو داشته باشید.
خبر رسید توی #پنج_ضلعی_شلمچه موقع درگیری با دشمن بعضی ها برای #قضای_حاجت به اینور و اونور میرفتند.

ادامه.......👇👇👇👇👇👇

نیمه شب روز 19 دیماه بود که بعضی از تیم های #بچه_های_تخریب از ماموریت برگشتند .
زیر #پل_هفتی_هشتی بودم که #بچه_های_تیم_انفجار از ماموریت برگشتند.
همه سالم بودند. تا چشم #شهید_اربابیان به من افتاد صدا زد #جعفر...
تو رو خدا لباس های من رو با یه پتو بیار جلوی حموم...
و خودش با #لباس_غواصی دوید سمت حموم صحرایی.
حموم که چه عرض کنم آبش تگری بود.
از اون موقعی که دوش رو باز کرد از شدت سردی آب سرو صدا کرد تا خودش رو شست...
خودتون حدس بزنید چی شده بود...
لباس پوشید و هنوز کاملا خشک نشده بود که برگشتیم توی خط.
تا هوا روشن شد چندین با رفت دشتشویی...
هردفعه هم که میرفت آفتابه رو جا میگذاشت و مجبور بود دوباره برگرده و آفتابه رو بیاره..
بعد از نماز صبح هم آفتابه پر آب رو از خودش جدا نمیکرد و خیلی هم مواظب بود آفتابه ترکش نخوره.
خلاصه اون شب و روزش بر ما گذشت و بر اونهایی که چلو گوشت خراب شده خورده بودن گذشت
برای اون هایی سخت تر بود که سعی میکردن #دائم_الوضوء باشند مجبور بودند توی اون سرمای استخون سوز هی آستین ها رو بالا بزنند و #وضو بگیرند. به اونهایی که قرار بود #با_وضو_شهید_بشن که چه عرض کنم.
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@Alvaresinchannel
🌹🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
🌴
#خاطرات_بکر_و_خواندنی

#خاطرات_تخریبچی_ها
#از_عملیات_کربلای_5
#شلمچه_19_دیماه_65

✍️✍️✍️✍️ راوی #مسعود_تاج_آبادی
#روحانی_گردان_تخریب_لشگر_10

#عملیات_شلمچه(کربلای 5) بنده و #شهید_حدادی وچندتا از #بچه_ها_ی_تخریب به #گردان_علی_اکبر_(ع) مامورشدیم. برادراسدی مسئول تیم تخریب بود.
#گردان_علی_اکبر(ع) بایدبعدازشکسته شدن خط اول واردعمل میشد شب منتظردستوربودیم .
دراثربارون خیس شده وازسرما می لرزیدیم.
گفتند پوتین هارو دربیارید وسوارقایق شید انجام دادیم ولی وسط راه به علت شکسته نشدن خط برگشتیم ودوباره باجوراب های گلی وخیس پو تینارو پوشیدیم یکی دو ساعت بعد دوباره سوارقایق رفتیم وداخل کانال عراقی ها منتظرموندیم .
ساعت هشت ونیم صبح برادراسدی منو کشید کنارو گفت #خاکریزای_نونی_شکل مقاومت می کنند یه گروهان باید ازپشت یا ازکنارحمله کنه .
به من گفت یکی ازبچه هاروبرداربا معاون گروهان برید تا بعد ازبرداشتن موانع گروهان وارد عمل شه. برگشتم توی سنگریکی ازبچه هارو بردارم که #شهید_حدادی پرید جلو واصرارکرد همراهم بیاد. اول تردید کردم چون تازه اومده بود گردان و اولین عملیاتش بود و کاملا توی دید و تیررس دشمن بودیم قبل ازما چند تا از#غواص_ها تا از کانال بیرون اومده بودن وبه سمت عراقی ها حرکت کردند تیر خورده وافتادند. ولی درمقابل اشتیاق حدادی مقاومت نکرده وپذیرفتم. ناگفته نماند که خود کانال تو تیررس عراقی ها بود وبرادرکمیجانی تو همین کانال با تیرقطع نخاع شد. خلاصه ازکانال پربدیم بیرون وبه سرعت به سمت موانع دویدیم وتیر بود که ازکناردست و صورتمان رد می شد.
رسیدیم به چاله ای کنارجاده. معاون گروهان گفت من اول ازجاده رد میشم ، وقتی سوت زدم شما هم بیایید بچه ها هم ازداخل کانال نظاره گر ما بودند . تا بلند شد رفت رو جاده #تیر_بار_های دشمن جاده رو زیراتیش گرفتند ولی به سلامتی عبور کرد.
سوت زد من کمی مگث کردم تا آتیش سبک بشه درهمین حین حدادی گفت حاجی چرانمی ری خلاصه خیلی عجله داشت . پاشدم تارسیدم بالای جاده وشروع کردم به دویدن تیربود که ازکناردست و پام رد میشد یه لحظه به ذهنم رسید شیرجه بزنم اونورجاده . ولی توهوا یه تیرخورد به استخوان رانم و غلطیدم روی شونه جاده .
معاون گروهان پامو با چپیه بست وگفت من میرم عقب با این حجم آتیش نمیشه گروهان رو عبورداد.
گفتم به #بچه_های_تخریب بگو بیان منو ببرن. ازاسیرشدن واهمه داشتم. خداحافظی کردو برگشت
یک ساعتی خبری نشد ولی هرازچندگاهی دستمو بالا می بردم تا بدونند زنده ام ولی باعث میشد دوباره تیربارای بعثی ها فعال بشه. ازساعت ۸/۳۰ صبح تا ۱۱/۳۰ بین خودمون ودشمن افتاده بودم.
تصمیم گرفتم سینه خیز برگردم ولی بعلت خرد شدن استخوان ران ودرد شدید موفق نشدم .
#عمامه_ام رواز کوله در آوردم وپرت کرد تا اگرگیر دشمن افتادم نفهمند #طلبه_ام.
فکر کردم حدادی با معاون گروهان برگشته عقب . نمی دونستم توهمون گودال دراثراصابت تیربه سرش #شهید شده. توی حال خودم بودم که رضا گلستانی و قائدامینی رو بالاسرم دیدم خیلی خوشحال شدم.
چیزی که هرگزیادم نمیره اینه که با حالت بغض شروع کردند به عذرخواهی کردن ازاینکه دیرسراغم اومدن چراکه فرمانده محوربه دلیل آتیش زیاد دشمن بااومدنشون مخالفت می کرده .
حالت ورفتاراین دو عزیزو همیشه به شاگردان طلبه ام به عنوان نمونه ای ازایثاروازجان گذشتگی بچه ها تعریف می کنم
نمیشد بابرانکارد منو ببرن عقب بنا شد کولم کنند اما نشد دوتا پامو با چپیه بستند یکی پاهامو بلند کرد ویکی یقه پیراهنمو گرفت ومثل گوسفند😁😁 خرکشم کردند.
توی کانال گذاشتنم روی برانکارد و فرستادن عقب. خیلی ضعف کرده بودم بعضی که ازامدادگرا می پرسید این کیه می گفتند نمی دونیم می گن فرمانده محوره. تازه فهمیدم این دوتا وروجک برای قانع کردن امدادگرا منو به عنوان فرمانده قالب کرده بودند ولی تقاص زرنگی شونو من پس دادم چون مارو خوابوندن وفرستادن عقب اما نزدیک اهوازاتوبوس تصادف وچپ کرد و سرو دندان و ... ما شکست. چشم بازکردم دیدم تویکی ازبیمارستان های اصفهانم اونجا ویژگی اصفهانی هارو به چشم تجربه کردم . کسی اومد گفت باید استخوان زیرزانوتو سوراخ کنم تا وزنه آویزون کنیم . گفتم بیهوش نمی کنید گفتند نه.
به یه نفرگفت بیفته روم تاحرکت نکنم مته دستی رو گذاشت رو استخوان وشروع کرد به پیچوندن منم فقط نعره می زدم و بیرون اومدن محتویات استخوانم رو مشاهده کردم. مته رو در آورد یه میله سرش گذاشت به همون روش ادامه . بعد ازکارازهوش رفتم

🌹🌴
🌹🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴