روتین صبحگاهی👨💻پدرم، به طرز عجیبی صبحها سرحال و خوشحال بود. او در یک شرکت خشک، سرد و ملالآور کار میکرد، بنابراین هیچ دلیلی برای آن همه شور و نشاط صبحگاهی نبود.
🫖 دم اذان صبح بیدار میشد و نماز میخواند. در آن تاریکی، آب در کتری میریخت که جوش بیاید و چایی دم کند، که البته همیشه یادش میرفت آب به نقطه جوش رسیده و اگر مادرم بلند نمیشد، به داد کتری برسد، آن قدر میجوشید که تمام آب تبخیر میشد و بوی سوختن کتری بالا میرفت.
🍯 اعتراضهای مادرم هم نمیتوانست روزش را خراب کند. پذیرفته بود که زنان در اوایل صبح بداخلاقند و همین صبر و تحملها، کلید ورود به بهشت است.
⏰ بعد از داستان چایی، پدرم میرفت روی پشت بام و ورزش میکرد. پشت بام را انتخاب کرده بود که مثلا ما را بیدار نکند. همسایهها میگفتند دیگر صبحها ساعت کوک نمیکنند و گامهای سنگین و عطسههای طوفانی آقای ایمانی، موثرتر از هر زنگی است.
🌃 اگر تا آن موقع برادرم از جا بلند نشده بود، به سراغش میرفت. چند شعر و حکایت از مزایای سحرخیزی میخواند و سرزنشش میکرد که چرا تا ساعت ۶ صبح هنوز در رختخواب است. او هم که میدید چارهای ندارد، بلند میشد. پدرم با گامهایی استوار ناشی از احساس پیروزی در این امر خطیر، از اتاق خارج میشد.
🐅 به ما زنها کاری نداشت و زورش فقط به برادرم میرسید. میدانست نباید اوایل صبح پا روی دُممان بگذارد.
🧨 من تا چند ساعت اول، نه میتوانستم حرف بزنم نه جواب کسی را بدهم. دلیلش هم مشخص بود میخواستم باز هم بخوابم. تختم آرزومندانه نگاهم میکرد که برگردم، با قلبی شکسته رویم را بر میگرداندم و میرفتم مدرسه.
💕هر چند وقت یک بار هم میگفتم: «به جهنم.» و برمیگشتم به تخت گرم و نرمم. تمام بدنم را در آغوش میکشید و من با لبخندی رضایتآمیز به خواب میرفتم.
#روزنوشت_نازنین_ایمانی #طنز🔗Instagram Join
@mohtavakaar