راهیان نور

#بچه
Channel
Logo of the Telegram channel راهیان نور
@rAhian_nurPromote
824
subscribers
8.83K
photos
786
videos
813
links
خدایا ای خالقِ عشقِ خالصِ شهید یاری مان کن در سختی هایِ راهِ وِصالت . . اداره کانال مردمی ست . ارتباط با خادمین کانال⬇️ . و . https://telegram.me/dar2delbot?start=send_r19oZRx
#بچه_هیئتی

دوست هیئتی آدم را بهشتی میکند ❤️


یکی را با خودش آورده بود زورخانه که باکی نداشت از کارهای خلاف و شراب‌خواری‌اش بگوید.

نه نماز می‌دانست چیست، نه روزه. یک بار هم به جلسات مذهبی نرفته بود.

پس از کمی رفاقت آن دو با هم، یک بار ابراهیم او را برد به جلسه‌ای مذهبی. وارد که شدند، او رفت و کنار دوست دیگر ابراهیم نشست.

سخنران که بالای منبر از مظلومیت امام حسین، علیه‌السلام، می‌گفت، او فقط خیره خیره نگاه می‌کرد و با عصبانیت گوش می‌داد.

چراغ‌ها را هم که موقع روضه خواندن خاموش کردند، او به جای اشک ریختن، به یزید فحش می‌داد؛ فحش ناجور.

دوست ابراهیم این‌ها را برایش تعریف کرد و قبلش هم گفت: «این‌ها دیگه کی‌ان دنبال خودت می‌آری؟»

ابراهیم خندید: «عیب نداره. این پسر تا حالا هیئت نرفته و گریه بر اهل بیت نکرده. مطمئن باش با امام حسین که رفیق بشه، تغییر می‌کنه. ما هم اگه این بچه‌ها رو مذهبی کردیم، هنر کرده‌ایم!»

به تعبیر خود ابراهیم، این بچه‌ها را می‌انداخت توی دامن امام حسین، علیه‌السلام.

تلاش ابراهیم ثمر داد؛ آن پسر از بچه‌های خوب ورزشکار شد و بازگشت خودش را هم به مسیر درست زندگی، مدیون ابراهیم و رفقایش می‌دانست.

#شهید_ابراهیم_هادی
#میخواهم_شبیه_تو_باشم

@rahian_nur
راهیان نور
سفیـرعشق: #قسمت #26 . #پدرپیشانیدختر را میبوسد،صفیه جای همه کسِ مهدی بود #هم سنگر،مادر،همسر و دختر دختر...کاش یک دختر داشتند😔،یه یادگار از مهدی،دلش فشرده شد، #میدانست مهدی برایش نمی ماند، #مهدی با انگشت آیه ای را که خود صفیه برایش آورده بود،نشانش داد و برایش…
سفیـرعشق:
#قسمت #27
.
#بچه های مهدی براش یک دنیا بودند،می آمدند خانه مان، #یک شب زنگ زد که بگوید شام میهمان داریم،گفتم:"سر راهت نون بخر"
#یادش رفت،دیر هم رسید؛نانوایی بسته بود،زنگ زد به بچه های لشکر که چند تا نان بیاورند،یک دسته نان آورده بودند😊
#مهدی بعد از هرگز آن چیزی ازشان نخواسته بود
خواسته بودند سنگ تمام بگذارند
🌹مهدی گفت:"این همه نون رو میخوایم چیکار؟"
چند تا به اندازه مهمانی همان شب برداشت و بقیه را پس فرستاد.😊🌹
نان ها را مردم اسکو فرستاده بودند جبهه،نان های گرد بزرگی بود،خشک میکردند و نگه میداشتند که کپک نزند و زیاد بماند،قبل از خوردن نم میزدند و نرم میشد.
#برای ما که آورده بودند نرم بود،از در آمد تو و گفت:"این هم نون"
دستم را بردم جلو که تکه ای از نان را بکنم،
گفت:"تو نباید از این نان ها بخوری"🤔
# گفتم:"چرا؟" گفت:"این نون مال رزمنده هاست" گفتم:"من هم زن رزمنده م" ☺️
گفت:"ن،فقط رزمنده ها"🤗
#شب را من با خرده نان هایی که داشتیم،سر کردم،خیلی مراعات میکرد،به قول مادر بزرگشان،این دوتا برادر، #مهدی_وحمید را میگفت،شورَش را درآورده بودند....😌
#میگفت:"برید ببینید بعضی از همین #پاسدار ها به کجاها رسیده اند،چه دم و دستگاهی به هم زده ان"😐
#وشاهد مثال میاورد،مهدی شانه های مادر بزرگ را بغل می گرفت و تکان میداد و میگفت:" #مادربزرگ،ضِد انقلاب شده ای ها"و میخنداندش. .☺️

#ادامه_دارد

#شهدا
@rahian_nur
🌟 #شهید_فریدون_امرایی #از دوره راهنمایی به فعالیت درکانون شهید باهنر #شهر چغابل مشغول بود آن زمان کسی که #بچه های بسیجی را آموزش می داد شخصی پاسدار بنام بهزاد باقری بود در این مکان آموزشی سپاه این شهید به همراه دوستانش #از فعالین بچه های بسیجی بودند #این شهید شهادت را بهترین گزینه زندگی خود می دانست😔

🕊🌿🕊🕊🌿🕊🌿🕊🌿

🌸وپس از چند مرحله اعزام به جبهه های جنگ در #دربندیخان عراق سال ۱۳۶۵ با اصابت ترکش خمپاره شربت شیرین شهادت را نوشید😔

#روحشان_شاد💔

۵
‍ بســـم ربــــ شهـــــدا

زمـان تزریـق بصیـرٺ اسـت💉
لطفا در مطالعه و نشر مطلب زیر کوتاهےنفرمایید

حزب‌الهے‌بےتفاوت نداریمـــ🔫🙌🏻
🤐
__________________________

#حکایت_تنهایی_او 😞

فرمانده مجبور بود خودش دیدبانی کند ...
چون نیرو ها خواب بودند .....

دشمن نزدیک بود...
بیسیم زد ...ولی جوابی نشنید ...

به سرعت به سنگرها برگشت تا نیروها رو آماده ی دفاع کند ...

رفت و به نیرو ها گفت سریع آماده بشید
دشمن نزدیکه...

نیروها از خواب بیدار شدند و تا جمال فرمانده رو دیدند شروع کردند به ابراز ارادت ...
از عشق فرمانده اشک میرختند ...
فرمانده نگران بود ....
میگفت دشمن الان نزدیکه ...

بچه ها عکس پس زمینه ی تلفن همراهشان که عکس فرمانده بود را به او نشان میدادند...

فرمانده هر لحظه نگران تر میشد ...
هی رهنمود میداد ...
هےتذکر ...
اما بچه ها مشغول عرض ارادت بودند ... .

خلاصه جلسه معنوی بود و بچه ها هم که تازه از خواب بیدار شده بودند و مشغول عرض ارادت ....
و فرمانده هر لحظه نگران تر ...

اما فرمانده چه میتوانست بکند با نیروهای #عافیت_طلب و #راحت_طلب بی بصیرت ....

این نیروها واقعا عاشق فرمانده بودند ...
اما عاشقی_بی_دردسر میخواستند . . .

آری ...
فرمانده باید تنها میجنگید ....
اما ....
او خدا را دارد .... و #امام_زمانی که دعایش بدرقه ی راه اوست . . .


این نیروها هم ان شالله به زودی بیدار خواهند شد . . . .


#ای_رهبر_آماده_آزاده_ایم_آزاده ....!!؟
#ای_رهبر_آزاده_آماده_ایم_آماده ...؟!
#حکایت_ولایت_مداری_بعضی_از_ما
#بچه_بازیست_مگرعشق_جگر_میخواهد..
#از_خواب_بیدار_شویم
#این_جبهه_نیرو_کم_دارد. . .


@rahian_nur
بسم رب الشهداء و الصدیقین

========================
زندگینامه #مدافع_حرم

#شهید 🌹احـمـد الـیـاسـی🌹

========================
از #ولادت تا #شهادت

#تاریخ_ولادت : ۱۳۶۹/۱۰/۲۶
محل تولد : شهرستان_اندیمشک
استان خوزستان

#تاریخ_شهادت : ۱۳۹۴/۱۱/۱۲
محل شهادت : عملیات نُبُل و الزهرا
کشور سوریه

========================
#علاقه_های_شهید

#کارهای_فرهنگی
#اردوهای_جهادی
#مداحی

========================

🔸بدنیا آمدن #احمد در خانواده ای با اصالت و ریشه دار باعث خوشحالی و فصل جدیدی در زندگی پدر و مادر این شهید بزرگوار بود .
از #بچه_گی کارهایش با سایر همسن های خود فرق می کرد و چند بهاری از زندگیش نگذشته بود که در کودکی وارد مسجد شد و الآن دیگر #احمد تحت تعلیمات دینی به رشد و نمو می رسد .
#احمد با سن کم خود و در دهه دوم و سوم خود به آموزش قرآن و احکام و تشکیل جلسات دینی برای کودکان و نوجوانان محروم شهرش عزم خود را جزم کرده و در بین رفقا و شاگردانش محبوبیت ویژه ای داشت.

🔹شایستگی هایی که #احمد از خود نشان داد باعث شد در بسیج مسئول نیروی انسانی شود و با ورود او در دانشگاه آزاد اندیمشک فصل جدیدی را در قالب فرماندهی پایگاه بسیج دانشگاه برای او رقم زد.
احمد علاقه عجیبی به #مقام_معظم_رهبری داشت و وصیتنامه اش شاهد این علاقه اش هست.


🔸با حمله #آمریکا و #اسرائیل در قالب #تکفیر بنا به گفته خودش #ننگش_آمد در راه #حضرت_زینب_کبری_س به سوریه #هجرت و #جهاد نکند.
سر انجام کم سن ترین شهید مدافع حرم شهرستان اندیمشک با آزادسازی شهرهای نبل و الزهرا از قفس دنیا آزاد و دعوت سالار شهیدان اباعبدالله الحسین را لبیک گفت.

========================
#خاطره_همرزم_شهید

آقا #احمد بسیار در جبهات سوریه فعال بود ،یک روز خسته و کوفته بودیم و همه رزمندگان در حال استراحت بودند که در حال خستگی شدید همه مان ماشین تسلیحات امد که در همین زمان ، #شهید_احمد بلند شد و دونه دونه مهمات رو پیاده کرد.

=========================

پرونده ویژه #من_احمد_هستم

با تشکر از #برادر_شهید
تنظیم و مصاحبه : #عبدالزهرا



کانال
#شهید_مصطفی_صدرزاده
(با نام جهادی #سید_ابراهیم)

@shahidsadrzade

https://telegram.me/shahidsadrzade

@rahian_nur

فانتــــزی های #بچه_حزب_اللهی ها😎📿


تو حسینیه حاج همتـــ تو دوکوهه عقد کنن👏🏻👏🏻👰💂
یا محضر حضرت آقا
یا حرم امام رضا😎

بعد مراسم برن گلزار شهدا یه دل سیـــــر تشکر کنن😍

ماه عسل برن کربلا👫💚

هرسال برن راهیان خادمی و اردوی جهادی و کارای فرهنگی🔫😍

شبای جمعه برن هیئتــــــ🏍👫

ضبط ماشینشونو که روشن میکن یهو صدای میثم مطیعی یا حاج منصورگوششونو کر کنه 🙉❤️😍

همه نمازاشون جماعت دونفره باشه💑

وقتی دعواشون شد یهو اس ام اس بده قهری که قهری حرف که میزنی❤️

دوتایی شبا برن پیاده روی👫

زیر بارون حاجی کتشو در آره بده به حاج خانوم خودش سرمابخوره سه هفته الکی واس خانومش تب کنه 😷😛😜

وقتی کسی غیبت میکنه حاجی یهو بپره وسط با صدای قشنگش مداحی کنه 😍🗣

وجب به وجب خونشون در اندازه های مختلف قاب عکس حضرت آقا باشه😌😋

حاجـــ خانوم🙋🏻ـبیشتر از حاج آقاشون عشقه موتور باشعــــــــه🏍😻👊🏻

#عشق_نوشته

اللهم ارزقنا زندگی شهداایی😊🌹
@rahian_nur