🔻تابلویی از یوهانس ورمیر بر دیوار.
پشت میز دختر بسیار زیبایی نشسته است. بر دامنش کتابی است؛
گزینگویههای گوته.
و بعد کتابی دیگر میخواند؛
تریسترام شندی.
گفتوگویی بین او و دو عاشقش؛ وینسنت و یواخیم، در میگیرد؛ یکی از درخشانترین گفتوگوهایی که تا کنون دربارهی رمان درگرفته.
دو تکه از آن گفتوگو:
🔻🔻🔻یواخیم: استرن با او جور در نمیآید.
دختر: چرا؟
یواخیم: موقعی که داشتید کتاب استرن را میخواندید باید قائدتا از خودتان میپرسیدید که گوته دربارهاش چه میگفته. آیا از این ملغمهی خردهریزهای ناهمگون بدش نمیآمد از این چیزی که داشتید میخواندید به خاطر خامی و بی نظمیاش متنفر نمیشد؟ آیا استرن شما را آماتور نمیخواند؟ چون احساسات را همان طور که هستند – مثل مادهی خام و کار نشده – تجدید میکند و نمیکوشد به آنها وحدت ببخشد. به آنها صورت بدهد، ولو ناقص.
مگر نخواندهاید که گوته دربارهی آماتورها چه میگوید؟ یادتان هست؟ اشتباه آماتورها این است که میخواهند بین تخیل و تکنیک پیوند مستقیم برقرار کنند. نمیشد این جمله را سرلوحهی هر نقدی از استرن گذاشت؟
وینسنت: فقط از تو میخواهم به شور و حال بعضی از کاراکترهای تریسترامشندی فکر کنی و وقتی به این کاراکترها فکر میکنی به تنوع رنگارنگ و شگفتانگیز روابطشان با یکدیگر نیز فکر کنی. هانریش هاینه، استرن را در حد برادر شکسپیر میدانست و میستود، و کارلایل او را بیشتر از همه دوست داشت، جز سروانتس.
▫️ برگرفته از کتاب «جان و صورت»، نوشتهی #جورج_لوکاچ، ترجمهی #رضا_رضایی ، نشر ماهی. #لارنس_استرن#ابراهیم_یونسی@Quqnus