پیرنگ | Peyrang

#مارگریت_دوراس
Канал
Логотип телеграм канала پیرنگ | Peyrang
@peyrang_dastanПродвигать
2,37 тыс.
подписчиков
123
фото
37
видео
1,07 тыс.
ссылок
گروه ادبی پیرنگ بدون هر نوع وابستگی، به مقوله‌ی ادبیات با محوریت ادبیات داستانی می‌پردازد. https://t.center/peyrang_dastan آدرس سايت: http://peyrang.org/ Email: [email protected]
.
#پاراگراف

امروز، سال‌مرگ مارگریت دوراس، نویسنده، کارگردان و نمایشنامه‌نویس فرانسوی است.

#مارگریت_دوراس

@peyrang_dastan
www.peyrang.org
https://instagram.com/peyrang_dastan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
#ویدئو
#درباره_نویسنده

جنگل؛ مأمنی برای زنان

وحشت از جنگل، قطعاً وحشت از خودم است. من از وقتی به بلوغ رسیده‌ام، از خودم وحشت دارم. پیش از بلوغ، در جنگل از چیزی نمی‌ترسیدم.
[...] می‌دانید، ما زنان پیش از حرف زدن با هر کسی، حرف زدن با جنگل را شروع کردیم. نخستین مخاطب حرف‌های بی‌قید و آزادانه‌ی ما، جنگل بود.

در این ویدئو با زیرنویس فارسی قسمتی از گفت‌وگو با مارگریت دوراس در سال ۱۹۷۶ می‌بینیم و با او بیشتر آشنا می‌شویم.


#مارگریت_دوراس

منبع: ina.fr
مترجم: بنفشه فریس‌آبادی

www.peyrang.org
@peyrang_dastan
.

#گاهنامه_پیرنگ_شماره_یک

نوشتن، هم دم فرو بستن است و هم گفتن
نسخه‌ی شفابخش مارگریت دوراس برای یان آندره‌آ


دوراس چند هفته پیش از مرگ خود، به عاشق و واپسین شریک زندگی‌اش یان آندره‌آ می‌گوید: «خودتان خواهید دید که بدون من، زندگی بدون من، چقدر سخت می‌شود برایتان، و تقریباً ناممکن.» پیش‌بینی دوراس درست از آب درمی‌آید. او عاشق‌اش را خوب می‌شناسد. یان قریب به دو سال پس از مرگ دوراس خودش را در اتاقی محبوس می‌کند. میان ته‌مانده‌ی غذاهای آماده، بوی تعفّن، مگس‌ها، پاکت‌های خالی سیگار و بطری‌های تهی از شراب. حتا به گورستان مونپارناس، به نزد دوراس هم نمی‌رود. تا اینکه از خودش و آن وضعیت به ستوه می‌آید، زنگ می‌زند به مادرش، که بیاید دنبالش. و با او، کوچه‌ی سن‌بنوآ را ترک می‌کند. همان موقع در خیال، صدای دوراس را می‌شنود که نسخه‌ی شفابخش‌اش را با او در میان می‌گذارد. اما نسخه‌ی شفابخش دوراس برای یان چیست؟


تکه‌ای از جستار «نسخه‌ی شفابخش مارگریت دوراس برای یان آندره‌آ»

نویسنده: #حدیث_خیرآبادی


ادامه‌ی جستار را در گاهنامه‌ی ادبی الکترونیکی پیرنگ، شماره‌ی یک، بهمن ۱۳۹۹ بخوانید.


خرید مجله از طریق لینک زیر:
http://peyrang.org/articles/140/


#مارگریت_دوراس
#یان_آندره_آ

@peyrang_dastan
www.peyrang.org
.
#یادکرد

خواندن همان نوشتن است

با نگاهی به فیلم کامیونِ دوراس

به انتخاب #عطیه_رادمنش_احسنی

مارگریت دوراس، نویسنده، کارگردان و نمایشنامه‌نویس فرانسوی، در چهارم آپریل ۱۹۱۴ در ویتنام به دنیا آمد. او با آن که در سینما و تئاتر آثار زیادی تولید کرد، ولی خود را صرفا یک نویسنده می‌دانست و آثار تولیدی را قرائت‌های متفاوت از متن می‌نامید.
«... سینما متن را متوقف می‌کند، ضربه‌ی مهلکی می‌زند به تبار متن، به تخیل... این توقف، این مسدود‌ کردن، اسم و عنوان هم دارد: فیلم.»

دوراس در سال ۱۹۷۷ فیلم‌نامه‌ی «کامیون» را نوشت و آن را با همان نگاه مخصوص خود به سینما کارگردانی کرد. فیلمی که خودش و ژرار دوپاردی‌یو بازیگران اصلی آن‌ اند.
«... شبی به خودم گفتم که این فیلم را طور دیگری می‌سازم، به جای این که اجرا کنم روایت می‌کنم... اقبالم این بود که وقتی با دوپاردی‌یو در میان گذاشتم سریع و به درستی پی‌برد. نگران بودم که مبادا نپذیرد که دو نفری بنشینیم پشت میز و نسخه‌ی فیلم‌نامه را بخوانیم. به هرحال، فیلم با قرائت صفحه به صفحه‌ی متن شکل گرفت. نسخه‌ی متن را درست در لحظه‌ی شروع فیلم‌برداری دادم به دست دوپاردی‌یو، و نه پیش از آن، در فیلم هم مشهود است که با دقت و تأنی متن را می‌خواند...»
«میشل پرت» در همان سال، به بهانه‌ی این فیلم نامتعارف مصاحبه‌ی مفصلی با دوراس درباره‌ی سینما و نوشتن، انجام داد.
در جایی از او درباره‌ی وجه شرطی افعال در فیلم (متن) سؤال می‌کند. مثلا یکی از دیالوگ‌ها چنین است: «این می‌تواند یک فیلم باشد ـ بله، یک فیلم است.»
دوراس در جواب گفته: «به گمانم در بین فیلم‌های من، یا شاید هم در عرصه‌ی سینما این اولین فیلمی است که همه چیز بر گرده‌ی متن نهاده شده... وجه شرطی فرضی است که معمولا بچه‌ها به کار می‌برند، مثلا هنگام بازی می‌گویند: تو می‌شی دزد دریایی، این هم می‌شه کامیون، من هم می‌شم اون شوفره. خب، پس تو دزد دریایی هستی، این هم اون کامیونه است، من هم شوفر. ملاحظه می‌کنید که در صرف افعال، وجه آینده‌ی نزدیک در دستور زبان انگار ساخته شده است فقط برای ترجمان ذهن بچه‌ها به وقت بازی و دنیای خیال‌بازی، دنیایی که نهایتا سینماست.»
میشل پرت از حضور مخاطب گفته است؛ از این که کامیون با مشارکت مخاطب شکل می‌گیرد و دوراس در پاسخ اشاره دارد به نقش مؤثر و هم‌سان مخاطب و نویسنده.
«... خواندن همان نوشتن است. این را دیگر به خوبی می‌دانم...»
دوراس در طول مصاحبه اصرار بر نوشتن دارد، از دید او همین فیلم ساختن هم، نوشتن است.
«... البته نوعی از نوشتن هم هست که، گاهی یا خیلی وقت‌ها قرین جلال و جبروت است. و این اسمش نوشتن نیست، چیزی است بیرونی، بیرون از آدم، و می‌دانیم که نوشته و نوشتن چیزی نیست که از بیرون در آدم حلول کند. نوشتن، یک امر درونی است. منظورم به هیچ‌وجه تن و جسم نیست، دوره‌ی این چیزها گذشته است... نوشتن یک نیاز است، نیاز به نوشتن، پیش از دانستن حتا، پیش از آن‌که بخواهیم فلان واقعه یا ماجرا را به این یا به آن نحو بنویسیم. راستش آدم همواره در حال نوشتن است. نوعی خانه در آدم هست، پنهان و سایه‌سا، هر چیز و همه چیز به آن‌جا راه پیدا می‌کند، کل هستی در آن‌جا جمع می‌شود... این خانه عرضه‌گاه ماده‌ی نوشته و مخزن کل نوشته است. و این چیزی که اسمش را گذاشته‌اند «فراموشی» در واقع نوشته‌ی نانوشته است، اصلا نوشته همین است.»

منبع: کامیون، مارگریت دوراس، ترجمه‌ی قاسم روبین، انتشارات نیلوفر

#مارگریت_دوراس

@peyrang_dastan
www.peyrang.org
Forwarded from پیرنگ | Peyrang
.
#یادکرد
یادکرد مارگریت دوراس در سال‌مرگش


گزینش: گروه ادبی پیرنگ


۲۲ نوامبر، بعدازظهر، کوچه‌ی سن‌بنوآ
ی. آ: از مرگ می‌ترسید؟
م. د: نمی‌دانم. نمی‌دانم چه جوابی بدهم.
از وقتی که قدم به دریا گذاشتم دیگر چیزی نمی‌دانم.
ی. آ: و در ارتباط با من؟
م. د: پیش از این و حالا نیز مهر است بین من وَ تو.
مهر و مرگ، این همان چیزی است که تو می‌خواهی،
که می خواهی باشی.
ی. آ: از خودتان چه تعریفی می‌دهید؟
م. د: حضور ندارم، مثل حالا که نمی‌دانم چه بنویسم.
ی. آ: کتاب مورد نظرتان مشخصأ كدام است؟
م. د: سدی بر اقیانوس آرام، کتاب دوران کودکی.
ی . آ: و بهشت... آیا خلد آشیانید؟
م. د: نه، اسباب خنده‌ام می‌شود.
ی .آ: چرا؟
م. د: نمی‌دانم. به این موضوع اصلا اعتقاد ندارم.
ی .آ: و از پس مرگ، چه می‌ماند؟
م. د: هیچ. بازماندگانی که خنده تحویل هم می‌دهند،
به یاد می‌آورند و می‌خندند.
ی .آ: چه کسی از شما یاد خواهد کرد؟
م. د: خوانندگان جوان، نوآموزان.
ی .آ: دلمشغولیتان چیست؟
م. د: نوشتن، که اشتغال خاطری است مصیبت‌بار، و به عبارتی متناسب با روال زندگی. و من بی‌آنکه در صدد باشم، در بطن آن قرار دارم.


دیرتر، همان بعدازظهر
ی.آ: عنوان کتاب بعدیتان را انتخاب کرده‌اید؟
م. د: بله، کتاب از دست شدن.


۲۰ ژوئیه، نوفل، بعدازظهر
بوسه‌هاتان تا آخر عمر در خاطرم می‌ماند.

وداع
وداع با هیچ‌کس، حتی با شما.
تمام شد.
دیگر چیزی نمانده.
دفتر را باید بست.
حالا بیا.
باید رفت.



منبع:
نوشتن، همین و تمام، مارگریت دوراس، قاسم روبین، انتشارات نیلوفر


#مارگریت_دوراس


عکس: مارگریت دوراس (م. د) و یان آندره‌آ (ی. آ) در آینه

@peyrang_dastan
Forwarded from اتچ بات
خواندن همان نوشتن است

با نگاهی به فیلم کامیونِ دوراس

به انتخاب #عطیه_رادمنش_احسنی

مارگریت دوراس، نویسنده، کارگردان و نمایشنامه‌نویس فرانسوی، در چهارم آپریل ۱۹۱۴ در ویتنام به دنیا آمد. او با آن که در سینما و تئاتر آثار زیادی تولید کرد، ولی خود را صرفا یک نویسنده می‌دانست و آثار تولیدی را قرائت‌های متفاوت از متن می‌نامید.
«... سینما متن را متوقف می‌کند، ضربه‌ی مهلکی می‌زند به تبار متن، به تخیل... این توقف، این مسدود‌ کردن، اسم و عنوان هم دارد: فیلم.»

دوراس در سال ۱۹۷۷ فیلم‌نامه‌ی «کامیون» را نوشت و آن را با همان نگاه مخصوص خود به سینما کارگردانی کرد. فیلمی که خودش و ژرار دوپاردی‌یو بازیگران اصلی آن‌ اند.
«... شبی به خودم گفتم که این فیلم را طور دیگری می‌سازم، به جای این که اجرا کنم روایت می‌کنم... اقبالم این بود که وقتی با دوپاردی‌یو در میان گذاشتم سریع و به درستی پی‌برد. نگران بودم که مبادا نپذیرد که دو نفری بنشینیم پشت میز و نسخه‌ی فیلم‌نامه را بخوانیم. به هرحال، فیلم با قرائت صفحه به صفحه‌ی متن شکل گرفت. نسخه‌ی متن را درست در لحظه‌ی شروع فیلم‌برداری دادم به دست دوپاردی‌یو، و نه پیش از آن، در فیلم هم مشهود است که با دقت و تأنی متن را می‌خواند...»
«میشل پرت» در همان سال، به بهانه‌ی این فیلم نامتعارف مصاحبه‌ی مفصلی با دوراس درباره‌ی سینما و نوشتن، انجام داد.
در جایی از او درباره‌ی وجه شرطی افعال در فیلم (متن) سؤال می‌کند. مثلا یکی از دیالوگ‌ها چنین است: «این می‌تواند یک فیلم باشد ـ بله، یک فیلم است.»
دوراس در جواب گفته: «به گمانم در بین فیلم‌های من، یا شاید هم در عرصه‌ی سینما این اولین فیلمی است که همه چیز بر گرده‌ی متن نهاده شده... وجه شرطی فرضی است که معمولا بچه‌ها به کار می‌برند، مثلا هنگام بازی می‌گویند: تو می‌شی دزد دریایی، این هم می‌شه کامیون، من هم می‌شم اون شوفره. خب، پس تو دزد دریایی هستی، این هم اون کامیونه است، من هم شوفر. ملاحظه می‌کنید که در صرف افعال، وجه آینده‌ی نزدیک در دستور زبان انگار ساخته شده است فقط برای ترجمان ذهن بچه‌ها به وقت بازی و دنیای خیال‌بازی، دنیایی که نهایتا سینماست.»
میشل پرت از حضور مخاطب گفته است؛ از این که کامیون با مشارکت مخاطب شکل می‌گیرد و دوراس در پاسخ اشاره دارد به نقش مؤثر و هم‌سان مخاطب و نویسنده.
«... خواندن همان نوشتن است. این را دیگر به خوبی می‌دانم...»
دوراس در طول مصاحبه اصرار بر نوشتن دارد، از دید او همین فیلم ساختن هم، نوشتن است.
«... البته نوعی از نوشتن هم هست که، گاهی یا خیلی وقت‌ها قرین جلال و جبروت است. و این اسمش نوشتن نیست، چیزی است بیرونی، بیرون از آدم، و می‌دانیم که نوشته و نوشتن چیزی نیست که از بیرون در آدم حلول کند. نوشتن، یک امر درونی است. منظورم به هیچ‌وجه تن و جسم نیست، دوره‌ی این چیزها گذشته است... نوشتن یک نیاز است، نیاز به نوشتن، پیش از دانستن حتا، پیش از آن‌که بخواهیم فلان واقعه یا ماجرا را به این یا به آن نحو بنویسیم. راستش آدم همواره در حال نوشتن است. نوعی خانه در آدم هست، پنهان و سایه‌سا، هر چیز و همه چیز به آن‌جا راه پیدا می‌کند، کل هستی در آن‌جا جمع می‌شود... این خانه عرضه‌گاه ماده‌ی نوشته و مخزن کل نوشته است. و این چیزی که اسمش را گذاشته‌اند «فراموشی» در واقع نوشته‌ی نانوشته است، اصلا نوشته همین است.»

منبع: کامیون، مارگریت دوراس، ترجمه‌ی قاسم روبین، انتشارات نیلوفر

#مارگریت_دوراس

@peyrang_dastan
Forwarded from پیرنگ | Peyrang
‍ ‍‍ ‍‍ ‍‍ ‍‍ .
#درباره_نویسنده

«دیگر نمی‌توانم ببوسم‌تان، پس واقعن مرده‌اید.»

#حدیث_خیرآبادی

«امروز یکشنبه است، سوم مارس ۱۹۹۶، حدود هشت صبح. قلب از تپیدن باز می‌ماند. توی بسترتان هستید، کوچه‌ی سن‌بنوآ. جان سپرده‌اید.»
اینها را یان ‌آندره‌آ می‌نویسد. یان‌ آندره‌آی چهل و پنج ساله. شوریده‌ی همیشه حاضر. حیّ و حاضر، در شانزده سال پایانی عمر دوراس. حالا، نشسته بر بالین مرگ مارگریت دوراس هشتاد و دو ساله. واگویه می‌کند: «پس مرده‌اید شما. تنها. تنها روانه‌ شدن به وادی مرگ، این‌طور می‌شود گفت. و من اینجا هستم.» یان آندره‌آ آنجاست. تنها. بعدِ شانزده سال جدایی‌ناپذیری. شانزده سال پرسه زدن در حوالی دوراس. در اتاق دوراس. که دوراس کلمه‌ها را هجی می‌کند و یان می‌نویسد. که دوراس به سفر می‌رود و یان پیشاپیش او مقیم سفر است. که یان، دیگر آن دانشجوی بیست و سه ساله‌ی فلسفه نیست که اول بار خیلی اتفاقی کلمه‌های دوراس را در کتاب «اسب‌های جوان تارکینیا» خواند و شیفته‌ی جهان داستانی دوراس شد و سپس شروع کرد به خواندن تمام کتاب‌هایش، تمام عنوان‌ها، ماجراها، تمام کلمه‌ها. مشعوف اسم نویسنده، هر جمله‌اش، یک‌یک کلمه‌های مکتوبش. آغاز شوریدگی. «دوراس برای من شده است نفسِ نوشته.»
و بعد دست به کار نامه‌نگاری شد. چند نامه در روز. بی‌وقفه، پنج سالِ تمام، بی‌ امکان دریافت پاسخی از جانب نویسنده‌ی محبوبش. «دلم را به این ساده‌لوحی خوش می‌کنم: بالاخره روزی برایم یکی دو کلمه می‌نویسد.» خواندن کتاب‌های دوراس را ادامه می‌دهد. هر مطالعه‌ی دیگری جز آن را کنار می‌گذارد. درس را رها می‌کند. دست به هیچ کاری نمی‌زند. که مگر راهی بیابد به خلوت دوراس. تا اینکه روزی دوراس شصت و شش ساله در سال ۱۹۸۰ به یان بیست و هشت ‌ساله می‌گوید: «بیایید اینجا... لبی تر می‌کنیم با هم.»
یان در روز ۲۹ ژوئیه ۱۹۸۰ سوار اتوبوس می‌شود به مقصد دوراس. «می‌آیم. و می‌مانم.» یان آندره‌آ راه می‌یابد به خلوت دوراس. پس از آن بارها از جانب دوراس رانده می‌شود. دوراس چمدانش را از پنجره پرت می‌کند بیرون و می‌گوید: «نمی‌توانم تحملتان کنم. بروید و دیگر برنگردید. تمام شد.» اما یان هر بار می‌رود و باز برمی‌گردد. «در می‌زنم. در را که باز می‌کند، می‌گوید: بیرونتان هم که می‌کنم باز برمی‌گردید، اصلاً لیاقت ندارید، چه موجود عجیبی، واقعاً غیرممکن است.» آ‌ن‌قدر رانده می‌شود و آن‌قدر برمی‌گردد تا که ماندگار می‌شود. تا دم مرگ. تا سوم مارس ۱۹۹۶. و بعدتر. تا روزی که بتواند دل بکند از اتاق دوراس. «آن اتاق کلمه و اتاق نوشتن حال از بین رفته است.»
دوراس چند هفته پیش از مرگ به یان می‌گوید: «خودتان خواهید دید که بدون من، زندگی بدون من، چقدر سخت می‌شود برایتان، و تقریباً ناممکن.» پیش‌بینی دوراس درست از آب درمی‌آید. او عاشق‌اش را خوب می‌شناسد. یان قریب به دو سال بعد مرگ دوراس خودش را در اتاقی محبوس می‌کند. میان ته‌مانده‌ی غذاهای آماده، بوی تعفن، مگس‌ها، پاکت‌های خالی سیگار و بطری‌های تهی از شراب. حتا به گورستان مونپارناس، به نزد دوراس هم نمی‌رود. «پای به گورستان رفتن ندارم، هیچ‌جا نمی‌توانم بروم، همین‌جا می‌مانم، می‌روم دوباره دراز می‌کشم، سیگار می‌کشم، انتظار می‌کشم، بی‌فایده.»
این‌ها به طول می‌انجامد تا ۳۰ ژوئیه ۱۹۹۸. که یان از خودش به ستوه می‌آید. «حالا که نتوانستم خودم را سربه‌نیست کنم، که هیچ اتفاقی نیفتاده و از گرسنگی هم نخواهم مرد، و عمر هم رسید به اینجا، پس بهتر است زنده بمانم، زندگی کنم، هیچ رغبتی هم به خودکشی ندارم، پس باید بنشینم برای خودم چرت و پرت ببافم.» و زنگ می‌زند به مادرش، که بیاید دنبالش. و با او، کوچه‌ی سن‌بنوآ را ترک می‌کند. در خیال، صدای دوراس را می‌شنود که به او می‌گوید: «از این به بعد زندگی می‌کنید، درستش هم همین است... همان‌جا پیش مادرتان بمانید، حالتان بهتر می‌شود، می‌توانید بنویسید، شخص من را موضوع کتابتان کنید، چیز بدیعی است، من حالا در کنارتان هستم، از عهده‌ی نوشتن برخواهید آمد...» و یان گویی تنها کسی است که از دوراس چیزی می‌داند، حضور دوراس و غیابش را می‌شناسد، شروع می‌کند به نوشتن درباره‌اش. همین را بلد است. همین محنت شگفت را، نوشتن از دوراس را.
دوراسم من. این گفته‌ی شماست، وقتی هنوز چند روزی به سوم مارس ۱۹۹۶ مانده بود. بعد اضافه می‌کنید: «دوراس تمام شد. دیگر نمی‌نویسم.» تمام نمی‌شود دوراس برای یان. ادامه می‌دهد دوراس را در کتابش؛ «همان عشق.»
«۲۱ نوامبر، بعدازظهر، کوچه‌ی سن‌بنوآ
ی.آ: درباره‌ی خودتان چه می‌گویید؟
م.د: می‌گویم دوراس.
ی.آ: و درباره‌ی من؟
م.د: بیان‌نشدنی.» *

#مارگریت_دوراس

*از کتاب «نوشتن، همین و تمام.»

منبع: همان عشق، یان آندره‌آ، ترجمه‌ی قاسم روبین، انتشارات نیلوفر

@peyrang_dastan
.
#یادکرد
یادکرد مارگریت دوراس در سال‌مرگش


گزینش: گروه ادبی پیرنگ


۲۲ نوامبر، بعدازظهر، کوچه‌ی سن‌بنوآ
ی. آ: از مرگ می‌ترسید؟
م. د: نمی‌دانم. نمی‌دانم چه جوابی بدهم.
از وقتی که قدم به دریا گذاشتم دیگر چیزی نمی‌دانم.
ی. آ: و در ارتباط با من؟
م. د: پیش از این و حالا نیز مهر است بین من وَ تو.
مهر و مرگ، این همان چیزی است که تو می‌خواهی،
که می خواهی باشی.
ی. آ: از خودتان چه تعریفی می‌دهید؟
م. د: حضور ندارم، مثل حالا که نمی‌دانم چه بنویسم.
ی. آ: کتاب مورد نظرتان مشخصأ كدام است؟
م. د: سدی بر اقیانوس آرام، کتاب دوران کودکی.
ی . آ: و بهشت... آیا خلد آشیانید؟
م. د: نه، اسباب خنده‌ام می‌شود.
ی .آ: چرا؟
م. د: نمی‌دانم. به این موضوع اصلا اعتقاد ندارم.
ی .آ: و از پس مرگ، چه می‌ماند؟
م. د: هیچ. بازماندگانی که خنده تحویل هم می‌دهند،
به یاد می‌آورند و می‌خندند.
ی .آ: چه کسی از شما یاد خواهد کرد؟
م. د: خوانندگان جوان، نوآموزان.
ی .آ: دلمشغولیتان چیست؟
م. د: نوشتن، که اشتغال خاطری است مصیبت‌بار، و به عبارتی متناسب با روال زندگی. و من بی‌آنکه در صدد باشم، در بطن آن قرار دارم.


دیرتر، همان بعدازظهر
ی.آ: عنوان کتاب بعدیتان را انتخاب کرده‌اید؟
م. د: بله، کتاب از دست شدن.


۲۰ ژوئیه، نوفل، بعدازظهر
بوسه‌هاتان تا آخر عمر در خاطرم می‌ماند.

وداع
وداع با هیچ‌کس، حتی با شما.
تمام شد.
دیگر چیزی نمانده.
دفتر را باید بست.
حالا بیا.
باید رفت.



منبع:
نوشتن، همین و تمام، مارگریت دوراس، قاسم روبین، انتشارات نیلوفر


#مارگریت_دوراس


عکس: مارگریت دوراس (م. د) و یان آندره‌آ (ی. آ) در آینه

@peyrang_dastan
‍ ‍‍ ‍‍ ‍‍ ‍‍ .
#درباره_نویسنده

«دیگر نمی‌توانم ببوسم‌تان، پس واقعن مرده‌اید.»

#حدیث_خیرآبادی

«امروز یکشنبه است، سوم مارس ۱۹۹۶، حدود هشت صبح. قلب از تپیدن باز می‌ماند. توی بسترتان هستید، کوچه‌ی سن‌بنوآ. جان سپرده‌اید.»
اینها را یان ‌آندره‌آ می‌نویسد. یان‌ آندره‌آی چهل و پنج ساله. شوریده‌ی همیشه حاضر. حیّ و حاضر، در شانزده سال پایانی عمر دوراس. حالا، نشسته بر بالین مرگ مارگریت دوراس هشتاد و دو ساله. واگویه می‌کند: «پس مرده‌اید شما. تنها. تنها روانه‌ شدن به وادی مرگ، این‌طور می‌شود گفت. و من اینجا هستم.» یان آندره‌آ آنجاست. تنها. بعدِ شانزده سال جدایی‌ناپذیری. شانزده سال پرسه زدن در حوالی دوراس. در اتاق دوراس. که دوراس کلمه‌ها را هجی می‌کند و یان می‌نویسد. که دوراس به سفر می‌رود و یان پیشاپیش او مقیم سفر است. که یان، دیگر آن دانشجوی بیست و سه ساله‌ی فلسفه نیست که اول بار خیلی اتفاقی کلمه‌های دوراس را در کتاب «اسب‌های جوان تارکینیا» خواند و شیفته‌ی جهان داستانی دوراس شد و سپس شروع کرد به خواندن تمام کتاب‌هایش، تمام عنوان‌ها، ماجراها، تمام کلمه‌ها. مشعوف اسم نویسنده، هر جمله‌اش، یک‌یک کلمه‌های مکتوبش. آغاز شوریدگی. «دوراس برای من شده است نفسِ نوشته.»
و بعد دست به کار نامه‌نگاری شد. چند نامه در روز. بی‌وقفه، پنج سالِ تمام، بی‌ امکان دریافت پاسخی از جانب نویسنده‌ی محبوبش. «دلم را به این ساده‌لوحی خوش می‌کنم: بالاخره روزی برایم یکی دو کلمه می‌نویسد.» خواندن کتاب‌های دوراس را ادامه می‌دهد. هر مطالعه‌ی دیگری جز آن را کنار می‌گذارد. درس را رها می‌کند. دست به هیچ کاری نمی‌زند. که مگر راهی بیابد به خلوت دوراس. تا اینکه روزی دوراس شصت و شش ساله در سال ۱۹۸۰ به یان بیست و هشت ‌ساله می‌گوید: «بیایید اینجا... لبی تر می‌کنیم با هم.»
یان در روز ۲۹ ژوئیه ۱۹۸۰ سوار اتوبوس می‌شود به مقصد دوراس. «می‌آیم. و می‌مانم.» یان آندره‌آ راه می‌یابد به خلوت دوراس. پس از آن بارها از جانب دوراس رانده می‌شود. دوراس چمدانش را از پنجره پرت می‌کند بیرون و می‌گوید: «نمی‌توانم تحملتان کنم. بروید و دیگر برنگردید. تمام شد.» اما یان هر بار می‌رود و باز برمی‌گردد. «در می‌زنم. در را که باز می‌کند، می‌گوید: بیرونتان هم که می‌کنم باز برمی‌گردید، اصلاً لیاقت ندارید، چه موجود عجیبی، واقعاً غیرممکن است.» آ‌ن‌قدر رانده می‌شود و آن‌قدر برمی‌گردد تا که ماندگار می‌شود. تا دم مرگ. تا سوم مارس ۱۹۹۶. و بعدتر. تا روزی که بتواند دل بکند از اتاق دوراس. «آن اتاق کلمه و اتاق نوشتن حال از بین رفته است.»
دوراس چند هفته پیش از مرگ به یان می‌گوید: «خودتان خواهید دید که بدون من، زندگی بدون من، چقدر سخت می‌شود برایتان، و تقریباً ناممکن.» پیش‌بینی دوراس درست از آب درمی‌آید. او عاشق‌اش را خوب می‌شناسد. یان قریب به دو سال بعد مرگ دوراس خودش را در اتاقی محبوس می‌کند. میان ته‌مانده‌ی غذاهای آماده، بوی تعفن، مگس‌ها، پاکت‌های خالی سیگار و بطری‌های تهی از شراب. حتا به گورستان مونپارناس، به نزد دوراس هم نمی‌رود. «پای به گورستان رفتن ندارم، هیچ‌جا نمی‌توانم بروم، همین‌جا می‌مانم، می‌روم دوباره دراز می‌کشم، سیگار می‌کشم، انتظار می‌کشم، بی‌فایده.»
این‌ها به طول می‌انجامد تا ۳۰ ژوئیه ۱۹۹۸. که یان از خودش به ستوه می‌آید. «حالا که نتوانستم خودم را سربه‌نیست کنم، که هیچ اتفاقی نیفتاده و از گرسنگی هم نخواهم مرد، و عمر هم رسید به اینجا، پس بهتر است زنده بمانم، زندگی کنم، هیچ رغبتی هم به خودکشی ندارم، پس باید بنشینم برای خودم چرت و پرت ببافم.» و زنگ می‌زند به مادرش، که بیاید دنبالش. و با او، کوچه‌ی سن‌بنوآ را ترک می‌کند. در خیال، صدای دوراس را می‌شنود که به او می‌گوید: «از این به بعد زندگی می‌کنید، درستش هم همین است... همان‌جا پیش مادرتان بمانید، حالتان بهتر می‌شود، می‌توانید بنویسید، شخص من را موضوع کتابتان کنید، چیز بدیعی است، من حالا در کنارتان هستم، از عهده‌ی نوشتن برخواهید آمد...» و یان گویی تنها کسی است که از دوراس چیزی می‌داند، حضور دوراس و غیابش را می‌شناسد، شروع می‌کند به نوشتن درباره‌اش. همین را بلد است. همین محنت شگفت را، نوشتن از دوراس را.
دوراسم من. این گفته‌ی شماست، وقتی هنوز چند روزی به سوم مارس ۱۹۹۶ مانده بود. بعد اضافه می‌کنید: «دوراس تمام شد. دیگر نمی‌نویسم.» تمام نمی‌شود دوراس برای یان. ادامه می‌دهد دوراس را در کتابش؛ «همان عشق.»
«۲۱ نوامبر، بعدازظهر، کوچه‌ی سن‌بنوآ
ی.آ: درباره‌ی خودتان چه می‌گویید؟
م.د: می‌گویم دوراس.
ی.آ: و درباره‌ی من؟
م.د: بیان‌نشدنی.» *

#مارگریت_دوراس

*از کتاب «نوشتن، همین و تمام.»

منبع: همان عشق، یان آندره‌آ، ترجمه‌ی قاسم روبین، انتشارات نیلوفر

@peyrang_dastan
‍ ‍‍ .
#برشی_از_کتاب

مادرم هر دو جنگ را تجربه کرده بود. نُه سال جنگ. چشم به راه سومین جنگ بود، به گمانم تا آخر عمر چشم به راه بود، همان‌طور که آدم چشم به راه فصل آینده است. روزنامه را برای همین می‌خواند، بله، از لابه‌لای سطوری که می‌خواند می‌کوشید تا دریابد آیا جنگ در راه است یا نه. به یاد ندارم که حتا شده یک بار به من گفته باشد که مثلن قرار است جنگ به تعویق بیفتد.

#مارگریت_دوراس
#حیات_مجسم
#قاسم_روبین
#انتشارات_نیلوفر


@peyrang_dastan


Photo: Majid Saeedi, War Victims, Afghanistan, 2012
#درباره_نوشتن



نویسنده موجودی است غریب، مخالف‌خوان و معنی‌ناپذیر. نوشتن، حرف نزدن است، و دم فروبستن. نوشتن، نعره‌ی بی‌صداست. نویسنده فروبسته‌دَم است اغلب، بیشتر گوش می‌دهد، کمتر حرف می‌زند. چون ممکن نیست که آدم بتواند درباره‌ی کتابی که نوشته یا حتی کتابی که مشغول نوشتنش است با کسی حرف بزند. غیرممکن است.



#مارگریت_دوراس
#نوشتن_همین_و_تمام
#قاسم_روبین
#انتشارات_نیلوفر

@peyrang_dastan