Pajand | پژند

Channel
Logo of the Telegram channel Pajand | پژند
@pajandskiPromote
233
subscribers
ص ۳۶، مقالهٔ تاثیر سیاق در شکل‌گیری طرحواره‌های فرهنگی زبان شخصیت‌ها در داستان فارسی شکر است.

نوشتهٔ پژند سلیمانی و راحله گندمکار

همایش بین‌المللی زبان‌شناسی دانشگاه علامه طباطبائی پذیرفته شد.

چکیده‌های مقالات در فایل بالا موجود است و مقالهٔ کامل مراحل پایانی چاپش را در مجلهٔ علمی-پژوهشی طی می‌کند.

@Pajandski
.
داستانهای برگزیدهٔ جایزه‌ی اُ.هنری هرساله توسط انتشارات انکور بوکز جمع‌آوری و منتشر می‌شود. این کتاب مجموعه‌داستان‌های برگزیده‌ی سال 2021 است.
این کتاب توسط سمیه ‌صادقی ترجمه شده و انتشارات پیام‌چارسو آن را منتشر کرده است.
به‌مناسبت هفتهٔ کتاب، می‌توانید کتاب را با ۳۰٪ تخفیف از همین صفحه یا از طریق ایمیل انتشارات تهیه بفرمایید.

[... و بعد ناگهان‌ همه‌چیز سیاه و تاریک شد؛ همه‌جا، حتی آن پایین، حیاط و صومعه هم. بعد صدای شکستن دری را در جایی نزدیک شنیدیم و هجوم و حرکت شدید هوا بود که دود را بیشتر بهسمت ما هل داد. بعد باز شدن دری دیگر و موج دیگری از دود. ما با فشار دود به داخل اتاق، به عقب رانده شدیم. دخترها تقلا کرده و سکندری میخوردند، دستوپاها قفل شده بود. «اوه خدایا به ما رحم کن!»]

بخشی از داستان کوتاه «از دور سوختن ما را تماشا می‌کنند» نوشتهٔ آلیس جالی

۳۸۷ صفحه
قطع رقعی اروپایی
جلد گالینگور
قیمت: ۳۲۰ هزار تومان
قیمت با تخفیف ۳۰٪: ۲۲۴ هزار تومان

#انتشارات_و_فصلنامه_پیام_چارسو
Pajand | پژند pinned «. ما زیادیم، خیلی زیاد، چقدر باید منصوره و منصوره‌ها زجر بکشند؟ چقدر باید فکر و خیال کنند، درس بخوانند، مستقل شوند، خانواده تشکیل بدهند و با چنگ و دندان کارشان را، موقعیتشان را چفت زندگی‌شان نگه دارند که اصلاً خود روزنامه‌نگار بودن کار هرکسی نیست، که پوست…»
نقاشی‌های این نقاش انگلیسی که سال ۲۰۰۵ از دنیا رفته، شاهکارند. او کمدین و موزیسین هم بوده و در نقاشی‌هاش دوربین را در جایی پایین‌تر از خط افق قرار داده که سبب شده اندازه‌ها و البته زاویه و رنگ و حس کار تغییر کند.
در ادامه، مطلبی را که از وبسایتش پیدا کرده‌ام می‌گذارم که بخوانید.

enni Esposito was an exceptionally talented artist, comedian and musician. He was born in London but raised by his parents in Carnoustie, a small seaside town on the east coast of Scotland along with his older sister Sharon and younger brother Martin.
He studied at Duncan of Jordanstone College of Art in Dundee where in 1999 he graduated with a First Class Honours in Fine Art (Drawing and Painting). He returned in 2001 and gained the qualification of Master of Fine Art. Soon after this he began teaching at the art college where became an extremely popular lecturer. Benni's undoubted talent and love of art has lead to an art award being set up in his memory. You can find more about 'The Benni Esposito Award' within this site.
Under the stage name of Ben D'Arcy he began performing stand-up comedy in 1997. This eventually led to him appearing throughout the UK as well as writing for various television programmes. Benni also successfully co-wrote and performed in 'The Road from Dundee', which was first performed at the Edinburgh Fringe Festival in 2000.
Benni also played bass guitar in the melodic punk band Broccoli. They successfully toured the UK several times as well as Europe and Japan.
Throughout his life Benni's creative, enthusiastic, loyal, humorous and loving character made him many friends all over the world.

#پژندسلیمانی

@pajandski
Benjamin Esposito

@pajandski
.
ما زیادیم، خیلی زیاد،
چقدر باید منصوره و منصوره‌ها زجر بکشند؟ چقدر باید فکر و خیال کنند، درس بخوانند، مستقل شوند، خانواده تشکیل بدهند و با چنگ و دندان کارشان را، موقعیتشان را چفت زندگی‌شان نگه دارند که اصلاً خود روزنامه‌نگار بودن کار هرکسی نیست، که پوست می‌کند و آب‌دیده می‌کند آدمهای این صنف را. زنان این صنف را که مدام هر جای دبیرخانه و تحریریه و این و آن، از گعده‌های مردانه بیرون شده‌اند، بهشان خندیده‌اند، مسخره‌شان کرده‌اند یا با شوخی‌های ناجور عذابشان داده‌اند. برای اثبات مردانگی‌شان، باحال بودنشان و برتری‌شان زجرشان، زجرش، زجرمان داده‌اند. چقدر منصوره و منصوره‌ها، همه‌مان تلاش کرده‌ایم، سین و میم و نون، مریم، مینا و شین و آن یکی و آن دیگری تلاش کردند، تلاش کردیم؟ چقدر برای استقلالمان، نگه داشتن همه‌چیز کنار هم، عنان زندگی را به دست گرفتن گوشمان را بستیم، سرمان را پایین انداختیم و دویدیم و دویدیم؟ دویدیم که آخرش کسی که قرار بوده رفیق و همراهمان باشد، بدون منطق و حرف و گفتگو چاقو بردارد و چهار ضربه بزند و بعد که تمام نشده با دمبل به جان سرمان بیفتد؟ که کارمان را تمام کند و بگذارد فکر و خیال پرت شود از توی کاسهٔ سر بیرون و هر تکه فکر بیفتد یک‌جا و با زنی دیگر ادامهٔ حیات دهد؟ فکر که تمامی ندارد. با دمبل هم بیرون نمی‌رود.
زن‌کشی‌ها که انگار سراغ هر کسی، هر سنی و با هر شغلی می‌رود و تمام نمی‌شوند. باید فکری به حالشان کرد. فکری روی تمام فکرهایی که خاطر ما زنان را می‌آزارد و دلمان را به درد می‌آورد و شور می‌اندازد.
قتل منصوره قدیری جاوید کشتن تنها یک زن نیست، کشتن یک دنیا آرزو، یک عمر زحمت و خیال و همهٔ آن حقوقی‌ست که زنانمان سعی کرده‌اند بهشان دست پیدا کنند. قتل او و باقی زنان، قتل سرزمینی‌ست که صلح درش موج می‌زند و زیبایی ازش می‌جوشد. برای چنین سرزمینی حضور منصوره‌ها، حضور ما زنان الزامی‌ست و گریزناپذیر. زنانی که زندگی را سفت می‌چسبند و می‌دوند و به این سادگی‌ها نمی‌شود حذفشان کرد. ما زیادیم. خیلی زیاد.
همین!
#پژندسلیمانی
@pajandski
https://www.sid.ir/fileserver/jf/46813870504.pdf

مقالهٔ زبان، گونه، گویش و لهجه نوشتهٔ استاد نازنینم، جناب دکتر محمد دبیرمقدم.
فیلمهای کاسه‌آشی

کنت مونت کریستو که براساس رمان الکساندر دوما ساخته شده، فرمی تکراری دارد. از همان روایتهای کلاسیک است که هر چه بدجنس و بدی‌‌ست به سزای اعمالش می‌رسد و هر چه خوبی‌ست می‌ماند. چیز تازه‌ای ندارد و چندین پله عقب‌تر از رمانش ایستاده است. فیلم پر است از شخصیتهای سیاه و سفیدی که به‌سبب اختصار در اقتباس علت سیاهی بعضی از آنها برایت روشن نمی‌شود و علت تغییر بازی و روایت مشخص نیست. انتقام، نقش پررنگی ایفا می‌کند و شاید بشود الگوی کلی روایت و درونداد را همین انتقام در نظر گرفت.
به نظرم این شخصیت‌پردازی‌های پر‌کانتراست و گل‌درشت برای رسانهٔ فیلم آن هم سبک واقع‌گرا زیادی‌ست. شاید توی تئاتر آن هم سبکی ویژه بتوانیم قبولش کنیم. به شیوهٔ روایتهای کلاسیک روایت پر و پیمان است و پر از خرده‌پی‌رنگ اما شخصیت‌پردازی هم‌پای روایت پیش نمی‌رود، عقب می‌ماند و جزئیات مهمی در آن جا می‌ماند. جدای گاف‌های فیلم که مثلاً سر و کلهٔ شمع وسط سیاه‌چال از کجا پیدا شد و مشعل وسط راه از کجا رسید و آتش کجا رفت و از کجا شخصیت چنین تبحری در گریم پیدا کرد و عدم تعیین زمان در چنین روایتی… فیلمی سرگرم‌کننده است که می‌شود تحملش کرد و با یک کاسه آش دنبالش کرد! خلاصه که از آن فیلمهای کاسه‌آشی‌ست!
همین!
#پژندسلیمانی
جذاب بود و می‌توانستی توی تنوعش آثاری پیدا کنی که در خاطرت ثبت شوند و از ذهنت بیرون نروند. کلاهخود‌ها را از دست نده. بالا‌بلندی که بیشتر به سبب سطوح مختلف مکان، اسم گالری بود تا اسم نمایشگاه، نام هوشمندانه‌ای برای نمایشگاهی متفاوت است.
#پژندسلیمانی
عقابی که ما را
تا ابرها آورده‌
عاقبت رهای‌مان می‌کند
این
تمام سهم ماست
از رهایی
#معین_دهاز
@maravazkon
.
یتیمان بزرگسال

راجع به این کتاب می‌نویسم که فکر می‌کنم درد جزء جدایی‌ناپذیر زندگی‌ست. با یادآوری رنج دیگری درون شما چیزی به جوش می‌آید، سرریز می‌شود و با اشکهایتان که دیگر در اختیار شما نیستند بیرون می‌ریزند. اشکهای سرکشی که با بالا رفتن سن بی‌پرواتر از همیشه بیرون می‌ریزند و درون آدم را برملا می‌کنند. دردی که اینجا ازش حرف‌ می‌زنم، درد از دست دادن والدین است که متاسفانه در نهایت تجربه‌اش می‌کنیم و تا ابد باری می‌شود که به دوش می‌کشیم و قلبمان را سنگین‌می‌کند. بعد از آنها دیگر چطور می‌توانیم کسی را فقط با بودنمان آنقدر خوشحال کنیم؟ دیگر چه کسی از تماس ما، حضور ما، سلامتی ما، بودنمان آنقدر ذوق‌زده می‌شود؟ ما می‌مانیم با خاطراتی که التیام‌بخش این دوری‌اند. خاطراتی که مدام کم‌رنگ می‌شوند و هربار چیزی از جزيیاتشان کم می‌شود تا به صفحهٔ سفید برسیم. صفحهٔ سفیدی با تصویری از عزیزمان که‌ کنجی‌اش لم‌ داده و به ما لبخند می‌زند.
#داریا_بینیاردی، کتاب «یتیمان بزرگسال»، زندگی‌نامه‌اش را با یک عکس خانوادگی شروع‌ می‌کند، شخصیت‌ها را معرفی می‌کند و بعد می‌رود سراغ موقعیتهای جذاب زندگی‌اش که پدر و مادرش در خلقشان دخیل بوده‌اند. او از تولد شروع نمی‌کند که در فصلهای آخر از تولدش حرف می‌زند. آنقدر دلپذیر نوشته که پا‌به‌پاش خندیدم و با «میچنه، دمت!» به قهقهه افتادم و با «بابا، راهنما!» یاد پدرم برام زنده شد که این اواخر فراموش می‌کرد راهنما بزند.
خشایار خدیور آنقدر کتاب را خوب ترجمه کرده و این کتاب آنقدر خوب ویرایش شده که وقتی برای مادرم می‌خواندم، یک لحظه هم وقفه نیفتاد توی خواندنم و ثانیه‌ای هم از داستان جدا نشدیم.
#پژندسلیمانی

@maravazkon
Being Maria
By Jessica Palud
2024

فیلم تکان‌دهندهٔ ماریا که براساس کتاب «دخترعموی من ماریا اشنایدر» نوشتهٔ ونسا اشنایدر، زندگی‌نامهٔ این بازیگر فرانسوی‌ست و ذره‌ای از آنچه در سینمای جهان بر سر بازیگران زن آمده را برملا می‌کند. نمونه‌ای‌است از بسیاری که شنیده‌ایم و امروز به‌یمن حرکتهای زنان، بیشتر می‌شنویم. تنها ماندن در تعرض و تجاوز بدترین درد است. تنها ماندن و داستان را در سینه خفه کردن و خاموش ماندن. ماریا اشنایدر در سن ۵۸ سالگی از دنیا می‌رود و طبق وصیتش خاکسترش را بر دریا پای صخرهٔ ویرجین در بیاریتز می‌ریزند. شک ندارم هر بار سوار بر هر موجی که به صخره‌ها می‌کوبد، به ظلمی که در حقش شده اعتراض می‌کند، به اینکه کسی او را جدی نگرفت، به زیر پا گذاشتن حقوق انسانی‌اش، به خشونت و تعرضی که تا ابد با او ماند. حالا بعد از سالها بالاخره صدایش به گوش ما رسید و داستانش فراموش نخواهد شد.

#پژندسلیمانی

@maravazkon
پیرمرد بهش التماس کرد برگردد، برایش هدایایی فرستاد اما دختر جوان مصمم بود. تولد هجده سالگی‌اش آخرین هدیه را فرستاد: جعبه‌ای کوچک و نفیس. دختر جعبه را باز کرد، کلیدی ظریف و درخشان پیدا کرد. در نهایت دریافت- کلید آزادی‌اش‌ بود.

داستانکی از اُ. هنری
ترجمهٔ پژندسلیمانی
نقاشی سرافینو‌ ماکیاتی، نقاش قرن نوزدهم

@maravazkon
باشگاه پسران نسل بیت (در جهت عقربه‌های ساعت از جلو سمت چپ): شاعر گرگوری کورسو (پشت به دوربین)، نقاش و موسیقیدان لری ریورز، نویسنده جک کرواک، موسیقیدان دیوید امرام و شاعر آلن گینزبورگ- نیویورک، اواخر دههٔ 1950.
عکاس: جان کوهن

@maravazkon
فیلم اوت ران (پشت‌سر گذاشتن) براساس کتاب خاطرات ایمی لیپترات، روزنامه‌نگار اسکاتلندی‌ست. شخصیت داستان، نورا، هم‌اسم کارگردان فیلم، نورا فینگشایدت درگیر الکل شده است و نمی‌تواند ازش رهایی پیدا کند. همراه، زندگی‌ و جوانی‌اش دارند از دست می‌روند و او سرخورده و غمگین مدام با شکست مواجه می‌شود.
تقطیع زمانی روایت روشن نبود و گاهی از روی رنگ موهای نورا می‌توانستیم زمان را پیدا کنیم که حال است یا روایت گذشته‌نما. فیلم انگیزشی‌ست و شاید حالتان را کمی خوب کند. داستان متفاوت یا فرم متفاوتی برای روایت در نظر نگرفته و بن‌مایه‌های پراکنده دارد که سبب شده انسجام زیادی در عناصر پیش‌برندهٔ روایت نداشته باشد.
«هیچ‌وقت اونقدر آسون نمی‌شه، فقط اونقدر هم دیگه سخت نیست

@maravazkon
Telegram Center
Telegram Center
Channel