.
یتیمان بزرگسال
راجع به این کتاب مینویسم که فکر میکنم درد جزء جداییناپذیر زندگیست. با یادآوری رنج دیگری درون شما چیزی به جوش میآید، سرریز میشود و با اشکهایتان که دیگر در اختیار شما نیستند بیرون میریزند. اشکهای سرکشی که با بالا رفتن سن بیپرواتر از همیشه بیرون میریزند و درون آدم را برملا میکنند. دردی که اینجا ازش حرف میزنم، درد از دست دادن والدین است که متاسفانه در نهایت تجربهاش میکنیم و تا ابد باری میشود که به دوش میکشیم و قلبمان را سنگینمیکند. بعد از آنها دیگر چطور میتوانیم کسی را فقط با بودنمان آنقدر خوشحال کنیم؟ دیگر چه کسی از تماس ما، حضور ما، سلامتی ما، بودنمان آنقدر ذوقزده میشود؟ ما میمانیم با خاطراتی که التیامبخش این دوریاند. خاطراتی که مدام کمرنگ میشوند و هربار چیزی از جزيیاتشان کم میشود تا به صفحهٔ سفید برسیم. صفحهٔ سفیدی با تصویری از عزیزمان که کنجیاش لم داده و به ما لبخند میزند.
#داریا_بینیاردی، کتاب «یتیمان بزرگسال»، زندگینامهاش را با یک عکس خانوادگی شروع میکند، شخصیتها را معرفی میکند و بعد میرود سراغ موقعیتهای جذاب زندگیاش که پدر و مادرش در خلقشان دخیل بودهاند. او از تولد شروع نمیکند که در فصلهای آخر از تولدش حرف میزند. آنقدر دلپذیر نوشته که پابهپاش خندیدم و با «میچنه، دمت!» به قهقهه افتادم و با «بابا، راهنما!» یاد پدرم برام زنده شد که این اواخر فراموش میکرد راهنما بزند.
خشایار خدیور آنقدر کتاب را خوب ترجمه کرده و این کتاب آنقدر خوب ویرایش شده که وقتی برای مادرم میخواندم، یک لحظه هم وقفه نیفتاد توی خواندنم و ثانیهای هم از داستان جدا نشدیم.
#پژندسلیمانی
@maravazkon