کانال سعید پیوندی Paivandi

Channel
Logo of the Telegram channel کانال سعید پیوندی Paivandi
@paivandisaeedPromote
436
subscribers
کانال شخصی سعید پیوندی از پاریس
متن کامل مقاله ای که خلاصه آن را بالاتر می بینید : این شرانگاری بدن زن ، علت و هدف “منکر دینی” و گناه (برای زنان و مردان)، را باید فراسوی امر دینی و قدسی دید. جمهوری اسلامی با لجاجت زیر بار به رسمیت شناختن خودمختاری انسان و بدن او نمی‌رود. تنش بر سر تحمیل آمرانه پوشش بدن زن است که حکومت آن را نشانه اقتدار و مشروعیت خود می‌داند. مبارزه با “برهنگی” زنان از سوی حکومت هم‌زمان با هدف مبارزه با “نفوذ فرهنگ فاسد غرب” و “سبک زندگی غربی” هم توجیه می‌شود. بدین گونه است که بدن زن، نوع پوشش و تلاش برای کنترل و مهار آن امروز معنای سیاسی و هویتی پیدا کرده و به موضوع درگیری میان جامعه عاصی و حکومت اسلامی تبدیل شده است. https://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/117428/
چگونه بدن زن در ایران به یک امر سیاسی تبدیل شد؟
سعید پیوندی
سال‌هاست بدن زن به موضوع یک کشمکش فرهنگی-سیاسی مهم میان حکومت و بخش‌های رو به گسترش جامعه ایران، به ویژه نسل جوان، تبدیل شده است. در چنین فضایی روز 12 آبان ویدئویی از یک دانشجوی دختر دانشگاه علوم تحقیقات تهران در شبکه‌های اجتماعی به اشتراک گذاشته شد که نشان می‌دهد او در پی برخورد با ماموران حراست لباس‌های خود را از تن در می‌آورد. پس از انتشار این ویدیو، "خبرنامه امیرکبیر" گزارش داد که این دختر بازداشت و به یک بیمارستان روانی منتقل شده است. ادعای داشتن "بیماری روانی" درباره این دانشجو از سوی رسانه‌ها و نهادهای رسمی (سخنگوی دولت، وزیر علوم) نیز تکرار شده است. سخنگوی دولت مدعی است که " بیشتر از این‌که به این موضوع نگاهی امنیتی وجود داشته باشد، نگاه اجتماعی به آن وجود دارد". با این همه از زمان دستگیری خبر دقیقی از وضعیت او توسط منبع مستقل منتشر نشده است.
انتشار این ویدئو و تصاویر بسیار پرمعنای این دانشجو (به نام آهو) که با بدن برهنه خود نمادی‌ترین اصل نظام ارزشی حکومت را به چالش می‌کشد موجی از واکنش در درون جامعه ایران بوجود آورده است. این که برخورد دقیقا بر سر چه و چگونه بوده موضوع اصلی نیست. مسئله بر سر تنش میان بخشی از جامعه و حکومتی است که می‌خواهد انظباط بدنی و پوشش خاصی را به نام دین به زنان تحمیل کند.
سال است که حکومت آزادی پوشش و حجاب اختیاری را هم‌سنگ برهنگی می‌داند و تلاش می‌کند بدن زن را به شر اخلاقی مطلق تبدیل کند. این شر انگاری بدن زن، علت و هدف "منکر دینی" و گناه (برای زنان و مردان)، را باید فراسوی امر دینی و قدسی دید. تنش کنونی بر سر تحمیل آمرانه پوشش بدن زن است که حکومت آن را نشانه اقتدار و مشروعیت خود می‌داند. بدین گونه است که بدن زن، نوع پوشش و تلاش برای کنترل و مهار آن امروز معنای سیاسی و هویتی پیدا کرده و به موضوع درگیری میان جامعه عاصی و حکومت اسلامی تبدیل شده است.
حجاب اجباری، تفکیک جنسیتی در فضاهای گوناگون و دیگر رویکردهای محدود کننده برای زنان مانند ورزش در عرصه عمومی یا رقص، ممنوع کردن صدای زنانه در موسیقی و یا تماس زن و مرد در فعالیت‌های هنری، فرهنگی و حرفه‌ای سبب شده شکاف‌های فرهنگی بزرگی در جامعه ایران شکل گیرد. زندگی در امپراطوری ممنوعیت‌ها و پوشاندن اجباری بدن پاک شدن صورت مسئله را در پی نداشت و "سبک زندگی اسلامی" تحمیلی هم نتوانست به امر فرهنگی فراگیر تبدیل شود. اشکال مقاومت و زندگی زیرزمینی نسل‌های جوان سبب شد در زیر پوست شهر زندگی دیگری و رابطه متفاوتی با بدن در جریان باشد. جنبش زن، زندگی، آزادی فوران آتشفشانی بود که جامعه اندک اندک در دل خود انباشته است.
برداشتن حجاب، رقص جمعی، نمایش‌های خیابانی یا رفتارهای هنجارشکنانه از رابطه نوپدید با بدن در میان نسل جوان حکایت می‌کنند. همین گرایش را در حوزه روابط جنسی خارج از چهارچوب رسمی می‌توان دید. بخش بزرگی از جوانان امروز در رفتارهای جنسی و رابطه با بدن خود هنجارشکن شده‌اند و این را برخلاف نسل‌های گذشته بدون ترس در عرصه عمومی به نمایش می‌گذارند. اگر برای حکومت بدن زن مکان گناه و نفی "زندگی مومنانه" است برای نسل جوان بدن به نماد آزادی و لذت از زندگی این دنیایی تبدیل شده است. تابو شکنی‌‌ها پاسخ‌ جامعه عاصی به حکومتی است که توانایی درک جامعه و نسل جوان را ندارد و لجوجانه سیاست پوشاندن آمرانه بدن زن را پی می‌گیرد.
45 سال سرکوب بدن و تلاش برای پنهان ساختن آن در عرصه عمومی سبب شده نسل‌های جامعه نتوانند درباره سنت‌ها، ارزش‌های دینی و فرهنگی در رابطه با بدن با یکدیگر و با دیگری متفاوت گفتگو کنند. هر گروهی و نسلی در درون پیله خود مانده و درک متقابل در جامعه بدون گفتگو و اعتماد به امر ناممکن تبدیل شده است. به همین خاطر هم گاه نه فقط حکومت که مادران و پدران و نسل‌های گذشته هم قادر به درک جوانان نیستند. دنیاها و فرهنگ‌ها از یکدیگر دور افتاده‌اند و چه بسا با یکدیگر بیگانه‌اند. جوانان در دنیای شبکه ای امروز ادغام شده‌اند و الگوی‌های خود را دیگر در درون جامعه ایران نمی‌یابند. همه اینها بخشی از آسیب‌های آشکار و ناآشکاری است که از درون مانند خوره روح خسته و درمانده جامعه را می‌خورند.
حکومت پوشیدگی را به نماد اقتدار سیاسی و مشروعیت دینی خود تبدیل کرد. زنان با تابوشکنی و زیرپاگذاشتن هنجارهای رسمی به جنگ آشکار با سیاست‌ها و دنیای ارزشی حکومت روی آورده‌اند. این گونه زنان تن خود را از حکومت و جامعه مردسالار پس می‌گیرند و آن را به درفش رهایی فردی و آزادی جمعی بدل می‌سازند.
کانال شخصی سعید پیوندی https://t.center/paivandisaeed
"کیک محبوب من" و نافرمانی مدنی
درباره فیلم دیدنی و زیبای "کیک محبوب من" بسیار نوشته‌اند و گفته‌اند. سینمای ایران در این سال‌ها هم کار هنری کرده است و هم کار جامعه شناسی و مردم‌نگاری ریزبین و موشکافانه. نگاه از درون به پدیده‌های اجتماعی ناآشکار و یا نیمه‌پنهان در درون خانواده و گروه‌های کوچک اجتماعی و یا زندگی فردی. گویی دوربین گاه جای قلم جامعه‌شناس را هم گرفته است. روزمره‌گی، از خودبیگانگی، رنج‌های هستی شناسانه، وجدان‌های سرکوب‌شده، نوستالژی و افسوس بر زمان بر باد رفته، مشکلات روزمره و اقتصادی، بی‌عدالتی و هم‌زمان بهانه‌های ساده خوشبخی و شادی، زندگی معمولی، تخیل فردی و پویایی ذهنیتی در جامعه‌ای که حکومت در جستجوی تحمیل هژمونی فرهنگی خود و یکسان‌سازی سبک زندگی و فرهنگ است، عشق‌های انسانی معمولی، تلاش برای رها شدن از تکرار کسالت‌آور و اشکال سلطه موضوعات اصلی بسیاری از فیلم‌های سال‌های اخیر را تشکیل می‌دهند. خطاب این سینما انسان و زبان آن جهانی است و تصادفی هم نیست که چنین فیلم‌هایی همه جا می‌توانند دیده شوند و برای همه فرهنگ‌ها جذاب باشند.
آنچه امروز در حوزه هنری (موسیقی، تاتر، نقاشی، عکاسی، رقص...) و از جمله سینما می‌توان دید شاید نشانه شتاب‌گرفتن نوعی نافرمانی مدنی در فضای فرهنگی ایران است. اگر در طول چند دهه هنر کوشیده بود از رویارویی آشکار با فرهنگ رسمی پرهیز کند و سانسور رسمی، خطوط قرمز و تابوها را به صورتی خلاق و قابل ستایش دور بزند اکنون به نظر می‌رسد گرایش جدیدی در به چالش کشیدن نرم‌ها و کدهای تحمیلی فرهنگ حکومتی در حال پدید آمدن است. آنچه که تا دیروز پذیرفته می‌شد و یا به ناچار با آن خو گرفته شده بود به امر غیر قابل تحمل برای نسل جوان تبدیل شده است.
جنبش زن، زندگی، آزادی فقط حجاب اجباری، فرهنگ سوگوار و دستوری، سبک زندگی "مومنانه" را به چالش نکشید. پیام اصلی این جنبش آزاد شدن از قید و بندها در امپراطوری ممنوعیت‌ها بود. امروز نافرمانی مدنی و سرپیچی آگاهانه از قوانین ظالمانه خود به یک رویه و سبک زندگی تبدیل می‌شود.
از نظر تاریخی واژه نافرمانی مدنی (Civil Disobedience) برای نخستین بار در عنوان چاپ دوم کتاب هانری داوید تورو (Thoreau) امریکایی در سال 1866 بکار رفت. عنوان اصلی کتاب تورو مقاومت در برابر دولت (Resistance to Civil Government) بود که به موضوع ندادن مالیات به دولت پشتیبان برده داری می‌پرداخت. در یک برخورد کلی کنش‌آگاهانه جمعی برای زیر پاگذاشتن هنجار یا قانونی که از نظر اخلاقی و یا فهم عمومی غیرعادلانه است را می‌توان نافرمانی مدنی نامید. پسوند "مدنی" هم به غیرخشونت‌آمیز بودن کنش برمی‌گردد و هم به معنا و خصلت اجتماعی و غیر فردی آن. تای (Tai, 2017) از رهبران جنبِش نافرمانی مدنی هنگ‌کنگ، چنین کنشی راِ نقض ارادی، مسئولانه و ِآشکار قانون تعریف می‌کند که نه به قصد نفع شخصی، بلکه برای اعتراض به بی‌عدالتی عمومی انجام می‌گیرد. از نظر او غیرخشونت‌آمیز و متناسب بودن، به پذیرش این کنش توسط جامعه کمک می‌کند. کسانی که دست به نافرمانی مدنی می‌زنند از خطر مجازات زیر پا گذاشتن قانون آگاه‌اند و به عنوان اعتراض به امر ظالمانه دست به چنین کاری می‌زنند. فلسفه وجودی این نوع کنش جمعی به این اصل تکیه می‌کند که قوانین اگر بر خلاف اخلاق، وجدان سلیم و عدالت باشند نمی‌توانند اعتبار داشته باشند.
تفاوت مورد ایران به تجربه‌های تاریخی شرایط سیاسی است. در مثال‌های تاریخی، نافرمانی مدنی بیشتر در جوامع کم و بیش دمکراتیک شکل گرفتند. ویژگی ایران این است که سرکوب و اذیت و آزار و محرومیت نتوانسته است از پدید آمدن موج‌های مقاومت مدنی جلوگیری کند.
سعید پیوندی -
این هم لینکی که می‌توان فیلم "کیک محبوب من" را دید.
https://www.youtube.com/watch?v=WXhIU_elIek&ab_channel=maher
کانال شخصی سعید پیوندی https://t.center/paivandisaeed
چگونه باید از باتلاق هولناک تنش‌های منطقه‌ای بیرون آمد؟
دیپلماسی و سیاست نظامی جمهوری اسلامی در منطقه به بن‌بست رسیده است. ما از "سایه جنگ" به درون خود جنگ پرتاپ شده‌ایم. امروز شاید به جای تحلیل‌های کوتاه‌مدت و گمانه‌زنی درباره چرخه کنش و واکنش میان ایران و اسرائیل و غرق شدن در روزمره‌گی بحران باید به این پرسش اساسی پرداخت که چه راهبردی برای بیرون آمدن کشور از این باتلاق هولناک وجود دارد؟
بازخوانی نوشته‌ها، تحلیل‌ها و برخوردهای سیاسی نشان از وجود دست کم سه نگاه بسیار متفاوت از بحران‌های منطقه‌ای و نقش و جایگاه ایران دارد.
گروه اول کسانی را در بر می‌گیرد که با انگیزه‌ها و تحلیل‌های گاه به کلی متضاد خواهان ادامه و حتا گسترش جنگ میان ایران و اسرائیل است. در میان این طیف هم جناح‌های تندروی حکومتی و بخشی از نظامیان دیده می‌شوند و هم سرسخت‌ترین مخالفان جمهوری اسلامی. این شباهت حیرت‌انگیز بخاطر کارکردی است که جنگ به گونه‌ای پارادوکسال برای هر یک از این گرایش‌ها دارد. طرفداران جنگ در درون حکومت نگاهی سراپا هویتی به این راهبرد، امر "مقاومت" و دخالت در تنش‌های نظامی برون‌مرزی دارد. در مقابل کسانی در میان مخالفان جمهوری اسلامی هم بر این باورند که گویا ادامه و گسترش درگیری مستقیم ایران و اسرائیل می‌تواند به سقوط جمهوری اسلامی و تغییر حکومت در کشور منجر شود.
گروه دوم شامل نیروهایی می‌شود که طرفدار پایان درگیری‌های کنونی و برقراری آتش‌بس و بازگشت به دوگانه شکننده "نه جنگ، نه صلح" هستند. دستگاه دیپلماسی دولت پزشکیان آشکارا چنین رویکردی را دنبال می‌کند. در مقایسه با آن‌چه که آقای خامنه‌ای در سال‌های گذشته مطرح می‌کرد دولت کنونی به گزینه مذاکره با امریکا و همسایگان دور و نزدیک برای کاهش تنش‌ها دل بسته است بدون آن‌که چرخشی معنا‌دار در نوع حضور نظامی و سیاست دخالت‌های منطقه‌ای ایران صورت گیرد.
گروه سوم از کسانی تشکیل شده است که خواست تجدید نظر معنادار در سیاست خارجی و دخالت منطقه‌ای جمهوری اسلامی برای برقراری صلح پایدار برای ایران را به میان می‌کشند.
نکته مشترک در بخش بزرگی از تحلیل‌ها (به جز گروه سوم) گره زدن امنیت ملی ایران به کانون‌های اصلی تنش در فلسطین، لبنان، سوریه، عراق و یا یمن است. برای بسیاری دخالت ایران در تنش‌های منطقه‌ای از نوعی مشروعیت اخلاقی و سیاسی و ضرورت بازدارنده‌گی برخوردار است.
برای سنجش این نگاه‌ها و راهبردهای بسیار متفاوت می‌توان به سه پرسش اساسی اشاره کرد‌:
اول گسترش دخالت‌های نظامی منطقه‌ای سپاه قدس و شکل‌دادن به نیروهای نیابتی با کدام انگیزه و پروژه صورت گرفتند و چه رابطه مشخصی با منافع ملی و جایگاه ژئوپولتیکی ایران داشته‌اند و دارند‌؟ دوم چه ارزیابی واقع‌بینانه و عینی از پی‌آمدهای ژئوپولیتیکی، سیاسی (داخلی)، اقتصادی و نمادین از دخالت‌های منطقه‌ای برای ایران و منافع ملی می‌توان ارائه داد ؟ سوم تهدیدها، فرصت‌ها، امتیازات و ضعف‌های هریک از راهبردها کدامند؟
برای مثال راهبرد آقای پزشکیان در ماه‌های آغازین کار خود با گفتمان "می‌خواهیم با همه صلح کنیم" تلاش کرد برای شکستن بن‌بست موجود دورنمای جدیدی در برابر سیاست خارجی جمهوری اسلامی ترسیم کند. مشکل اما این است که دولت پزشکیان نمی‌تواند هم از صلح صحبت کند و هم از مرز اسرائیل تا کابل و یمن نیروی نظامی و مستشار داشته باشد و رد پای سرداران سپاه قدس در همه کانون‌های بحران هویدا باشد. باید از آن دسته کسانی هم یاد کرد که با توهم تغییر حکومت با کمک حمله نظامی کشور بیگانه به سرنوشت این تنش ویرانگر چشم دوخته‌اند. ما در منطقه‌ای زندگی می‌کنیم که بارها چنین روش‌هایی آزمون شده‌اند و پی آمدهای شوم و هولناک آن‌ها هم در برابر همگان است.
اگر بپذیریم که دخالت‌های منطقه‌ای به جای بازدارندگی ادعایی، جنگ، ورشکستگی اقتصادی، انزوای منطقه ای و بین‌المللی و نارضایتی گسترده مردم را در پی داشته است آن‌گاه باید به سراغ طرحی نو در سیاست خارجی برویم که در آن بازدارندگی، امنیت ملی، جایگاه ژئوپولیتکی ایران مورد تجدید نظر اساسی قرار گیرند و دوباره تعریف شوند.
صورت حساب سنگین دخالت‌های منطقه‌ای از جیب مردم ایران پرداخته شده و می‌شود. امروز نباید اجازه داد هم‌چون گذشته کسانی در پس درهای بسته و در دالان‌های تودرتو و تاریک نهادهای قدرت و نظامیان درباره سرنوشت آینده ایران سیاست‌گذاری کنند. جامعه مدنی و افکار عمومی، روشنفکران، کنشگران، دانشگاهیان باید گفتگوی انتقادی ملی در زمینه سیاست‌های منطقه ای را به حکومت ایران تحمیل کنند. همه‌پرسی آزاد و با نظارت جامعه مدنی بر سر آینده سیاست خارجی کوتاه‌ترین راه برای دخالت دادن مردم در تصمیمی است که به زندگی و آینده ایران و ایرانیان مربوط می‌شود.
سعید پیوندی - کانال شخصی سعید پیوندی https://t.center/paivandisaeed
چگونه ایران را به یک کشور در حال جنگ تبدیل شد؟ سعید پیوندی
ایران در طول سال‌ها گام به گام به یک کشور در حال جنگ تبدیل شده است. تکرار چرخه تنش‌ها و درگیرهای برون‌مرزی، ترورها و کشته‌شدن و کشتن‌ها در عمل کشور ما را در وضعیت جنگی قرار داده است. بودن در وضعیت جنگی به معنای درجا زدن، دود شدن منابع کشور و به حاشیه رفتن صلح، آرامش، توسعه و رفاه است. فراتر از آن، کشور در حال جنگ جای خوبی برای ماندن نیروهای متخصص و سرمایه‌گذاری هم نیست و ناپایداری به شاخص اصلی سیاست و اقتصاد تبدیل می‌شود. کشور در حال جنگ با اضطراب زندگی می کند، از سوگواری به سوگواری دیگر، از انتقامی به انتقام دیگر می‌رود و در افق جامعه خبری از روشنایی، امید و فردای بهتر نیست. دغذغه اصلی مردم در کشور جنگ زده زیستن روزمره‌گی کمبودها، گرانی و بحران‌های بی‌پایان و آرزوی بدتر نشدن وضعیت در مقایسه با گذشته است.
چه کسانی و چگونه پای ایران را به این باتلاق هولناک منطقه نفرین شده خاورمیانه باز کردند؟ روایت حکومتی و هواداران آن‌ها گناه اصلی را به گردن امریکا و اسرائیل می‌افکنند. این واقعیت که ادامه اشغال استعماری فلسطین و جنگ‌های ظالمانه و خونین در این سرزمین و نیز دخالت‌های ناروای امریکا مانند حمله نظامی به عراق و افغانستان نقش مهمی در تشدید بحران‌های چند سویه خاورمیانه ایفا کرده‌اند را کسی نمی‌تواند انکار کند. اما هیچ یک از این واقعیت‌های تلخ ماجراجویی‌های ایران در مناطق دور از مرزهای کشور را توجیه نمی‌کنند. چه کسی ماموریت مبارزه با امریکا و اسرائیل در منطقه را به ج ا داده است؟ چرا ایران باید در بحرانی‌هایی دخالت کند که ربط مستقیمی به امنیت و منافع ملی ما ندارند؟ پی‌آمد این بلندپروازی ژئوپولیتکی نا‌متناسب با توان کشور تحمل تلفات سنگین، ورشکستی اقتصادی، نارضایتی عمومی و کشاندن شدن بحران به داخل ایران است.
همه شواهد نشان می‌دهند شماری از کسانی که در سال 1367 ناچار شدند دست از ادامه جنگ با عراق بشویند و به آتش‌بس تن در دهند، هیچگاه وسوسه "جنگ، جنگ، تا پیروزی" برای "آزادی قدس" و "نابودی اسرائیل" را رها نکردند. در پس این راهبرد هم ایدئولوژی اسلام سیاسی و سودای رهبری "شیعیان" و "امت اسلامی" وجود داشت و هم منافع سیاسی و اقتصادی کاسبان جنگ و بحران. موفقیت در شکل دادن به نیروی نیابتی پرقدرتی چون "حزب الله" در لبنان با هدف بردن دیوار دفاعی ایران به کنار مرزهای اسرائیل زمینه‌ساز سیاست تهاجمی شد که پای سپاه پاسداران و شاخه برون مرزی آن را به بحران‌های بزرگ منطقه‌ای باز کرد. شرکت مستقیم در سرکوب بهار عربی در سوریه، بوجود آوردن گروه‌های گوناگون شبه نظامی بویژه پس از ظهور داعش سبب شد ایران به بازیگر ثابت تنش‌های منطقه ای تبدیل شود.
گسترش نفوذ منطقه‌ای ایران بیش از هر چیز به معنای قدرت گرفتن روزافزون سپاه در داخل و خارج ایران و نظامی شدن سیاست و حضور چشمگیر سرداران در نهادهای رسمی حکومتی بود. سپاه بدون دخالت‌های نظامی برون مرزی نمی‌توانست به نیروی بزرگ سیاسی-نظامی-اقتصادی و "حزب پادگانی" تبدیل شود. تامین هزینه‌های نظامی دخالت منطقه‌ای از راه‌های پنهانی و خارج از چرخه مالی شفاف زمینه ساز فساد شبکه‌ای بزرگی شد. در ایران کمتر فساد بزرگی وجود دارد که در آن پای "برادران قاچاقچی" در میان نباشد.
گروگان گرفتن سیاست خارجی کشور و نقش مرکزی نظامیان در ساخت و پرداخت سیاست منطقه‌ای پی‌آمد دیگر دخالت‌های منطقه‌ای بود. حکومت و سپاه پاسداران هیچ‌گاه بطور شفاف با افکار عمومی ایران درباره گستره، چرایی و چند و چون، هزینه‌ها و پی‌آمدهای این دخالت‌ها سخن نگفتند و این موضوع را به خط قرمز سیاست در عرصه عمومی تبدیل کردند. اتفاقی هم نیست اگر اصلاح‌طلبان حکومتی هم این عرصه را حیات خلوت بیت رهبری و سپاه می‌دانند و برای ماندن در کنار "نظام" آن را به چالش نمی‌کشند. اگر در دورانی حکومت توانست با روایت "مدافعان حرم" بخشی از افکار عمومی را درباره مشروعیت دخالت نظامی برون مرزی قانع کند اکنون سال‌هاست که جامعه ایران به اشکال گوناگون مخالف خود با این راهبرد پرهزینه آشکار کرده است.
امروز زمان پاسخ‌گویی و بررسی بیلان دخالت‌های منطقه‌ای ایران و صورت‌حساب هزینه‌های هنگفت سیاسی اقتصادی و انسانی مستقیم و غیر مستقیم راهبردی است که در طول دهه‌ها در پستوهای تاریک حکومتی شکل گرفته‌اند. هر یک ما باید به این پرسش اساسی هم بیندیشم که راه‌حل نجات ایران از این باتلاق کدام است؟ سرنوشت رابطه ایران با نیروهای نیابتی چه باید باشد و آیا ادامه حیات سپاه قدس به سود منافع ملی ایران است‌؟ راهبرد مناسب و عقلانی برای حفظ امنیت و منافع ملی ایران در منطقه بحران‌زده خاور میانه چه می‌تواند باشد؟ همین پرسش‌ها را می‌توان درباره سیاست پرهزینه غنی‌سازی اورانیوم هم به میان کشید.
کانال شخصی سعید پیوندی https://t.center/paivandisaeed
📣 شماره‌ی پنجم نشریه‌ی «سپهر اندیشه» منتشر شد.

🔺 پیوند (لینک) شماره‌ی پنجم نشریه:

https://sepehrandisheh.com/wp-content/uploads/2024/09/sepeherandisheh_5.pdf

🔹برای خواندن هر مقاله کافی است که رویِ نامِ مقاله در «فهرست مطلب‌ها» (صفحه‌ی 12) کلیک شود.

📣 در شماره‌ی پنجم نشریه‌ی «سپهر اندیشه» این مقاله‌ها را می‌خوانید:

یک، در بخش «مهاجرت»:

. ایرج سبحانی / مهاجرت نخبگان و کادرهای سلامت، علت‌ها و پی‌آمدها
. کاظم ایزدی / درهم‌تنیدگی جمعیتی در ایران، میراث مشترک ایرانیت
. محمدرفیع محمودیان / مهاجرت به‌مثابه‌ی شکست

دو، در بخش «دانشگاه»:

. علی میرسپاسی / مراقبت از جامعه‌ی دانشگاه: بازاندیشی درباب ایده‌ی «افسون‌زدایی از دنیا» و رسالت دانشگاه

سه، در بخش «خیزشِ زن، زندگی، آزادی»:

. فرهاد خسروخاور، سعید پیوندی / حافظه‌ی جمعی، تخیل اجتماعی و جنبش‌های اجتماعی

چهار، در بخش «در قلمروِ اندیشه»:

. کاظم ایزدی / آمایش جامع ساختار کالبدی سرزمین ایران
. جلیل روشندل / تحول فرهنگ راه‌بردی در ایران
. کاظم کردوانی / بحثی درباره‌ی قرارداد اجتماعی
. بهزاد کشاورزی / روشن‌فکری چیست و روشن‌فکر کدام است

*********

⚠️ سایت نشریه‌یِ «سپهر اندیشه»:

https://sepehrandisheh.com

#کانال_تلگرامی_ندای_جمهوری_ایران
https://t.center/DemocracyRepublicNetwork
مشکل اصلی دانشگاه نبودن استقلال و آزادی آکادمیک است
آقای پزشکیان در جلسه معارفه وزیر جدید علوم خواستار رسیدگی به پرونده استادان و دانشجویانی شد که در سال‌های گذشته با انگیزه‌های سیاسی و ایدئولوژیک اخراج شده‌اند. برخورد نخست رئیس جمهور در رابطه با دانشگاه مثبت و امیدوارکننده است، هر چند باید در انتظار خروجی مشخص این فرایند ماند. فراموش نکنیم که در دوران آقای روحانی رسیدگی به بزرگترین پرونده فساد دانشگاهی و دخالت نهادهای غیر آکادمیک در نیمه راه بدستور آقای خامنه‌ای متوقف شد. این پرونده شامل پذیرش صدها بورسیه‌ با تقلب و رانت حکومتی در دوره دکترا می‌شد.
اگر بخواهیم این گونه برخوردهای ضد آکادمیک که به اشکال گوناگون بازتولید می‌شوند (ندادن ترفیع، فرصت مطالعه، جاسوسی در کلاس درس...) را ریشه‌یابی کنیم باید گفت که مسئله اصلی ما در ایران دخالت نهادهای حکومتی در دانشگاه است.
دانشگاه مدرن (الگوی هامبولت برلین) از اوایل قرن نوزدهم میلادی با دو اصل آزادی آکادمیک و استقلال شکل گرفت. آزادی آکادمیک از همان زمان به عنوان ضرورت اساسی کار علمی خلاق و کاربرد اندیشه انتقادی و نقد در دانشگاهی به میان کشیده شد که می‌بایست کار آموزش را با پژوهش در هم‌آمیزد و این نهاد را در کانون پروژه توسعه جامعه صنعتی و مدرن قرار دهد.
آموزش و پژوهش پیوسته بروی علم "تمام نشده و تمام نشدنی"به عنوان وظیفه اصلی دانشگاه از نگاه هامبولت فقط درسایه آزادی آکادمیک، نقد، گفتگوی علمی به عنوان بخشی از حقوق طبیعی و بنیادی همگان در دانشگاه ممکن بود. برای بنیانگذار دانشگاهی که بعدها به الگوی جهانی تبدیل شد دولت می‌بایست بدون چشم‌داشت و دخالت در امور دانشگاه هزینه این نهاد کلیدی را تامین می‌کرد. به سخن دیگر دانشگاه مدرن به تنها نهاد اجتماعی مهمی تبدیل شد که نقد، اندیشه انتقادی و گفتگوی آزاد علمی می‌بایست در آن به یک پرنسیپ (اصل) عمومی بدل می‌گشت.
همه از نقش مهمی که دانشگاه به عنوان موتور نوآوری و توسعه جامعه مدرن ایفا کرد باخبرند. آزادی آکادمیک برای استادان و دانشجویان به عنوان اصل بنیادی در قوانین اساسی برخی کشورها تضمین شده است.
در ایران از هنگام تاسیس دارالفنون (1230/1851) و دیگر موسسات آموزش عالی مانند مدرسه علوم سیاسی (1278/1899) حرف چندانی درباره استقلال علم و یا آزادی آکادمیک در میان نبود. با تاسیس دانشگاه تهران (1313) بحث بر سر نوع رابطه آن با دولت هم به میان کشیده شد. در سال 1321 علی اکبر سیاسی مسئوولیت وزارت فرهنگ را در دولت قوام پذیرفت و توانست نظر موافق شاه را برای استقلال دانشگاه جلب کند. این استقلال شامل انتخاب رئیس دانشگاه با رای شورای دانشگاه و رئیس هر دانشکده با رای مخفی استادان می‌شد . سیاسی تلاش کرد تا در کنار استقلال اداری و آکادمیک، استقلال مالی دانشگاه را هم بدست آورد. مجلس شورای ملی در سال 1323 با ماده پیشنهادی مصدق با استقلال مالی دانشگاه موافقت کرد ولی اجرای عملی آن تا سال 1331 در زمان نخست وزیری خود مصدق با مشکلاتی روبرو بود . با وجود همه فراز و نشیب‌ها، دوران 1320 تا 1332 تا حدودی زمانه استقلال دانشگاه بود.
انقلاب فرهنگی سال 1359 نقطه پایان زودرس و تلخی بود بر رویای تجدید حیات استقلال دانشگاه. حدود 6 هزار استاد و هزاران دانشجو از دانشگاه اخراج شدند و یا به دانشگاه برنگشتند. بسیاری از نهادهای مکتبی و امنیتی در دانشگاه مانند نماینده رهبری، معاونت فرهنگی، نهاد وحدت حوزه و دانشگاه، بسیج، حراست وزارت علوم و دانشگاه‌ها که پس از انقلاب فرهنگی به دانشگاه تحمیل شدند استقلال دانشگاه و آزادی آکادمیک را ناممکن ساخته‌اند. دانشگاه از آن زمان عرصه تاخت و تاز نهادهای حکومتی، امنیتی و مکتبی است و بیش از 4 دهه است که این داستان غم‌انگیز با فراز و نشیب ادامه دارد.
برای تکرار نشدن تجربه‌های تلخ گذشته فقط بازگشودن پرونده استادان و دانشجویان اخراجی و دیگر محرومیت‌ها کافی نیست. باید به سراغ ساز و کارهایی که به چنین دخالت‌های امنیتی و ایدئولوژیک در دانشگاه میدان می‌دهند هم رفت. برای داشتن یک دانشگاه واقعی و احترام به استقلال علم باید تضمین‌های لازم برای دخالت نکردن نهاد سیاست و مذهب در دانشگاه بوجود آورد. استقلال نهاد دانشگاه و آزادی آکادمیک فقط کار دولت نیست. دانشگاهیان به گونه‌ای مستقل باید به بازیگر اصلی این روند تبدیل شوند. بوجود آوردن تشکل‌های دانشگاهی صنفی فراهویتی (شبیه سازمان ملی دانشگاهیان در سال 1357) در کنار خواست انتخابی شدن روسای دانشکده‌ها و دانشگاه می‌توانند گام‌های نخست باشند.
علم، دانشگاه، دانشگاهیان و دانشجویان وجامعه ایران بهای سنگینی برای دخالت نهادهای قدرت در زندگی اکادمیک پرداخته‌اند. زمان آن شاید رسیده است که همه نیروهای دانشگاه برای بازپس‌گیری این نهاد و پایان دادن به دخالت‌های ناروا را در کانون مطالبات خود قرار دهند.
"وفاق ملی" با چه کسانی، برای چه کسانی و با چه سیاستی ؟
آقای پزشکیان و نزدیکان ایشان از واژه "وفاق ملی" برای راهبرد سیاسی و دولت خود استفاده می‌کنند. استفاده از واژه‌های بزرگ و فراگیر در دنیای سیاست امر رایجی است همان گونه که آقای احمدی نژاد هم از واژه "مهر" و آقای روحانی از واژه "تدبیر و امید" برای دولت خود استفاده می‌کرند و از سرنوشت آنها همه باخبرند. به همین دلیل هم معنای واژه‌ها در جامعه و دنیای سیاست را باید پیش از هر چیز در متن جامعه و درک و خوانشی که از آن‌ها وجود دارد تحلیل کرد. واژه‌ها دارای معنا هستند و شکاف ژرف میان واقعیت سیاسی و معنای رایج واژه کاربرد آن را بیشتر به سوء استفاده شبیه می‌کند.
واژه ملی برای یک دولت هم می‌تواند به ترکیب سیاسی-اجتماعی یک دولت مربوط شود و هم به سیاست‌های آن. ملی بودن در گفتمان سیاسی به معنای توجه به مصلحت عمومی و یا در نظر گرفتن منافع گروه‌های گسترده مردم در برابر سیاست جناحی است که به بخشی از نیروهای سیاسی و جامعه فروکاسته می‌شود. در ایران سیاست از سال 1358 بطور انحصاری در چنگ نیروهای اسلام‌گرا بوده و هیچ‌گاه خصلت "ملی" پیدا نکرده است. این نیروها در ایران هم (چه اصلاح‌طلب و چه اصول‌گرا) خود را ملی به معنای رایج کلمه نمی‌دانند چرا که فراتر از شعارها، باور به حکومت دینی شیعه و تقسیم جامعه بر اساس دین به معنای کنار گذاشتن بخشی از جامعه است.
چینش کابینه آقای پزشکیان اولین آزمون عملی برای معنابخشی به این واژه بود. تشکیل شورای راهبردی برای تدارک لیست افراد دارای "صلاحیت" و چینش اعضای دولت گام نخست برای رفتن بسوی "وفاق ملی" با درک آقای پزشکیان بود. خبرهایی که از درون شورا به بیرون درز کرد نشان داد که کارگروه‌ها از همان ابتدا ناچار بودند خوانشی بسیار تقلیلی از "ملی" بودن فرایند تشکیل دولت، توانایی نامزدها و یا سیاست تبعیض مثبت داشته باشند. به سخن دیگر بر خلاف وعده رئیس جمهور، تخصص، شایستگی و نمایندگی حرف اول را نمی‌زد و افراد پیشنهاد شده می‌بایست ابتدا با معیارهای دینی-سیاسی ایدئولوژیک حکومتی هم‌خوانی داشتند. این اولین و بزرگترین مانع برای دربرگیرندگی ملی اعضای دولت جدید و یا اجرای واقعی سیاست تبعیض مثبت بود. نتیجه عملی این رهیافت پرسروصدا دولتی بود مردانه و تک‌دینی که در بهترین حالت می‌توان آن را دولت "وفاق میان‌خودی‌ها" نام داد که هر یک سهمی را از آن خود کردند. دولتی که نه بازتاب تنوع کنونی جامعه ایران (زنان، اقلیت‌ها، نخبگان تخصصی و سیاسی، گروه‌های سکولار...) است و نه نیروهای فراتر از اسلام‌گرایانی که تا کنون در قدرت بودند را در بر می‌گیرد. آقای پزشکیان به گفته خودش می‌بایست در چینش دولت دیدگاه نهادهای امنیتی و اطلاعاتی، سپاه و رهبری را هم به حساب می‌آورد. او در مجلس چیزی را درباره سازش بر سر دولت و گذاشتن آن از صافی "نظام"، نهادهای غیر انتخابی و امنیتی گفت که همگان می‌دانستند ولی کمتر کسی هم آن را آشکارا به زبان آورده بود.
حال اگر با وجود مردودی در گام اول باز هم با خوشبینی زیاد به وعده‌های رئیس جمهور بنگریم باید منتظر سیاستی بمانیم که دولت ائتلافی میان خودی‌ها با رویکرد وفاق ملی قرار است به اجرا درآورد. چنین ادعایی اما هم‌زمان دو پرسش اساسی را پیش می‌کشد:
چگونه نهادهای اصلی قدرت که اجازه ندادند دولت دلخواه آقای پزشکیان شکل گیرد تن به سیاستی خواهند داد که قرار است به راهی بسیار متفاوت از گذشته برود؟ چگونه کسانی در دولت که تا دیروز بازیگر میدان سیاست خالص‌سازی و سرکوب جامعه بودند امروز خود را با سیاست "وفاق ملی" سازگار خواهند کرد؟
پرسش دوم به جوهر سیاستی باز می‌گردد که قصد دارد نماد نوعی "وفاق ملی" در جامعه باشد و یا در راستای آن گام بردارد. سیاستی که دغدغه "وفاق ملی" دارد چگونه می‌تواند بجای منافع "نظام"، نهادهای غیر انتخابی و اقلیت جامعه، منفعت و مطالبات عمومی و مصلحت ملی را در کانون راهبردهای خود قرار دهد؟
ماه‌های آینده نشان خواهند داد آیا سیاست ملی در حوزه‌هایی مانند انتخاب سبک زندگی و پوشش، آزادی بیان، برداشتن فیلترینگ، دفاع از حقوق اساسی مردم، مبارزه با فساد ساختاری، کاهش تبعیض‌های جنسیتی، دینی، اتنیکی، تنش زدایی از سیاست خارجی، شفافیت در سیاست‌گذاری، جلوگیری از دخالت نظامیان در سیاست و اقتصاد کاری از پیش می‌برد و یا پروژه وفاق ملی هم چون چینش دولت به واژه‌ای میان تهی تبدیل خواهد شد؟
کانال شخصی سعید پیوندی https://t.center/paivandisaeed
https://globisreview.com/fa/?p=2740 با توجه به مقالات و مطالبی که به‌ویژه خود دست‌اندرکاران انقلاب فرهنگی تولید کرده‌اند، فکر می‌کنید چه وجهی از واقعهٔ انقلاب فرهنگی همچنان ناشناخته و مبهم است و باید درباره‌اش کار بشود؟ از این بابت می‌پرسم که ابتدای صحبت اشاره کردید که هنوز لازم است در این مورد پژوهش‌هایی انجام بشود.

من خیلی خوشحالم که در ایران، از اواخر دههٔ هشتاد، نسل جدیدی از کارها در این زمینه منتشر شده‌اند که نگاه عمیق‌تری به آن‌چه بر سر ما آمد دارند و فقط چارچوب سیاسی این پروژه را نمی‌بینند و در کنار آن به سویه‌های دیگرش هم می‌پردازند. به‌خصوص فکر می‌کنم حالا که دیگر زمانی از این تجربه گذشته، وقت گرفتن بیلان آن است و پاسخ به این پرسش اساسی که طراحان این پروژه چه می‌خواستند و مشخصاً چه چیزی حاصل شد. وقتی گرایش‌های ضداستعماری و یا فمینیستی ادعای نقد علوم انسانی موجود در دانشگاه‌ها را طرح کردند فقط در حرف و شعار نماندند. رویکردهای فمینیستی برای مثال تئوری‌‌سازی کردند، مفهوم ساختند، کار میدانی کردند، کار تاریخی انجام دادند، نوشته‌های گذشته را نقد کردند. بنابراین ادبیاتی تولید کرده‌اند که به گفتمان آنها مشروعیت و اعتبار می‌دهد.

حالا اگر به سراغ بیلان ادعای‌های دربارهٔ برپایی دانشگاه اسلامی و علوم انسانی اسلامی برویم چه چیزی را خواهیم یافت؟ این علوم کدام آوردهٔ معرفتی و نظری برای جامعهٔ ایران داشته، چه مفاهیم جدیدی را ساخته‌اند، و چه تحول پارادایمی و یا روش‌شناسانه به‌وجود آورده‌اند؟ اگر ما در هر دورهٔ چندساله شاهد تکرار گفتمان انقلاب فرهنگی با کلیدواژه‌های نفوذ غرب و ضدانقلاب و امثالهم هستیم به این معناست که گفتمان انقلاب فرهنگی درجا می‌زند و چیزی برای گفتن ندارد و فقط با زور سیاست خودش را به دانشگاه تحمیل می کند.

مرحوم مصباح یزدی پس از سی‌ سال گفت دانشگاه فقط ظاهرش اسلامی شده است و یا داوری اردکانی حالا پروژهٔ اسلامی کردن علوم انسانی را نشدنی یا سیاست‌زدگی می‌داند. آقایان چه چیزی کم داشتند که نتوانستند بهشتی را که وعده داده بودند برپا کنند؟ از اسلامی کردن دانشگاه به جز تصفیه مخالفان، رواج دین مناسکی، دخالت نهاد دین در امور اجرایی، و نهادهای کنترل چه چیزی نصیب دانشگاه شده است؟ از آقای سروش گرفته تا داوری و گلشنی زود یا دیر از قطار انقلاب فرهنگی پیاده شدند. باید این فرایند را بررسی کرد و کسانی را که چنین ادعاهایی داشتند و دارند را به‌روشنی نقد کرد و برایشان دادگاه آکادمیک برپا کرد. پاسخ این همه خسارت و آسیب را چه کسی باید بدهد؟
Telegram Center
Telegram Center
Channel