روایت ستم جمهوری اسلامی به افراد دارای معلولیت - ۱
برای زندگی بربادرفتهات
برای ویلچر تو
neginpaper
سال ۱۳۷۵: پنج جوان ۱۸ ساله داخل یک خودروی در حال حرکت، با شیطنت به سر و کله هم میزنند. سال چهارم دبیرستانند. باید کنکور بدهند؛ کنکور ناعادلانه و پر از سهمیهای که آینده آنها را مشخص میکند! داخل ماشین را جوک و خنده برداشته است. تا اینکه صدایی وحشتناک همه را میخکوب میکند.
#رگبار گلوله... پسرها یکی یکی غرق در خون شدهاند.
پنج جوان
#زخمی به بیمارستان منتقل میشوند. خانواده
ها شیونکنان از راه میرسند. حال یکیشان وخیم است و معلوم نیست زنده بماند.
بعدا در دادگاهی نمایشی مشخص میشود که
#بسیجیها کمین کرده بودند پشت شمشادها تا مثلا خودرو «منافقین» را منهدم کنند اما به اشتباه، جوانهای بیگناه را زخمی و یکیشان را برای همیشه
#معلول کردند؛ پسری که
#قطع_نخاع شد و برای همیشه روی
#ویلچر نشست.
بسیجی
ها یکباره حمله کردند، حتی تابلو ایست نداشتند و هشدار ایست ندادند. خودروی پسرهای جوان عبور کرد و آنها به رگبارش بستند! همین قدر احمقانه و بیمسئولیت!
#دادگاه_نمایشی به جای دفاع از جوانان بیگناه، رای اولیهرا به نفع
بسیجی
ها صادر کرد تا از آنها به هر قیمتی که شده دفاع کند! برای این کار لازم بود نشان دهند که این چند جوان، «آشوبگر و خرابکار» بودهاند و در «دفاع مسلحانه»! تیر خوردهاند! به خانههایشان هجوم بردند و به بهانه تفتیش همه چیز را تخریب کردند، فقط برای ایجاد ترس بیشتر. اما خانوادههای جوانان و خودشان ساکت ننشستند و با وجود فضای تهدیدآمیز و در حالی که کسی پشتشان نبود، به همه جا اعتراض کردند. پرونده ده سال باز بود. در نهایت،
#ضاربان_بسیجی محکوم شدند اما هنوز کسی پاسخگوی این اتفاق نبود. پسرها برای دادخواهی، به همه ارگان
ها و سازمان
ها نامه نوشتند؛ بیپاسخ میماند. مردمی که آنها و خانوادههایشان را از نزدیک میشناختند، از ترس ساکت ماندند. اواسط دهه هفتاد، پسرها با رسانه
ها تماس گرفتند اما کسی حاضر نشد صدای آنها را منعکس کند؛ به جز
#روزنامه_سلام که قبل از انتشار ماجرا توقیف شد.
از این ماجرای تلخ، جسم و روح زخمی ۵ پسر و تن معلول یکی از آنها باقی ماند. ستمی که رژیم اسلامی بر آنها روا داشت، از زمان به رگبار بستن ماشین تا دروغ
ها و اتهامهای واهی، تا حملات وحشیانه به خانههایشان، تا پاسخگو نبودن به شکایت
ها و اعتراض
ها، تحقیرها و تهدیدها، داستانی بیانتهاست. موهای آن پسر روی ویلچر سفید شد تا روزی که
#دادخواهی کند. امروز همان روز است.
#برای تن تو، برای تن مجروح تو، برای زخمی که به روحت نشست، برای زندگی بربادرفتهات، برای ویلچر تو.
#نگین_حسینی#مهسا_امینی#mahsaamini